#دلبـرمامـامعلی♥️🌱
|ماغیرعَــلیدِلبَـرواربابنداریم
سوگندڪہبیعشقعَــلیٺابنداریم...|
#آوارهیعشقیماگرعیبندارد🖤
@Jahad1370313
جادهها
#جامیگذارند
آنکه را آماده نیست!!
خودت را
برای
سربازی
در رکاب مولایت
آقا امام زمان علیه السلام
آماده کن ...
@Jahad1370313
❣ما در مواجهه با مرگ، رسیدن به #شهادت و بزرگی را انتخاب کردهایم؛ ما فرزندان کسانی هستیم که مرگ راه آنها را نمیشناسد؛ چرا که آنها بوسیله مرگ در مسیر #خدا صعود کردهاند و به زندگی و نشاط و #بشارت دست یافتند.
____♥️____
@Jahad1370313
____♥️____
• • 🍓• •
#حاجحسینیڪتا🎈
.
..توصیه میڪنم☝️🏻
ـ جوان ها اگر بخواهند
از دستِ شیطان راحت شوند
ـ |عشق به شهادت|
را در وجودِ
ـ خود زندھ نگه دارند . . .🌱
#بقولشهیدحاجامینے
خُدایا بسیار عاشقَم ڪُـن😌
| @Jahad1370313
سلام به اعضای محترم کانال شرمنده چن روز نتونستم رمان بزارم امروز چهار قسمت می زارم برای جبران .🙏🙏🙏
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
پارت نهم رمان ❤️عاشقانه تنها میان داعش ❤️
چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظهای از دست
نمیداد. با لبخندی زشت سالم کرد و من فقط بهدنبال
حفظ حیا و حجابم بودم که با یک دست تالش میکردم
خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست
دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را
بیشتر بپوشاند. آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم
را سد کرده و معطلم کند و بیپروا براندازم میکرد. در
خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد اجنبی شده بودم، نه
میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را
بلند کنم. دیگر چارهای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با
قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً
دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید! دسته لباسها را روی
طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود
#ادامه_دارد....
@Jahad1370313
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
پارت دهم رمان❤️ عاشقانه تنها میان داعش❤️
خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست
از سرم بردارد، اما دست بردار نبود که صدای چندشآورش
را شنیدم :»من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر
ابوعلی هستی؟« دلم میخواست با همین دستانم که از
عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که
همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی
میکردم و او همچنان زبان میریخت :»امروز که داشتم
میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت
رو میدیدم!« شدت تپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه
که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی
نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت،
حالم را به هم زد :»دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی،
اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!«
#ادامه_دارد....
@Jahad1370313
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
پارت یازدهم رمان❤️ عاشقانه تنها میان داعش ❤️
نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که
نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب »یاعلی« میگفتم
تا نجاتم دهد. با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون
میآمد امیرالمؤمنین علیهالسالم را صدا میزدم و دیگر
میخواستم جیغ بزنم که با دستان حیدریاش نجاتم داد!
بهخدا امداد امیرالمؤمنین علیهالسالم بود که از حنجره
حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این
لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :»چیکار داری اینجا؟«
از طنین غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان
زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش
تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت
سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش
کرد :»بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟« تنها حضور
#ادامه_دارد....
@Jahad1370313
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
پارت ۱۲ رمان ❤️عاشقانه تنها میان داعش ❤️
پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم
همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص
کند که دیگر نفسم باال آمد و حاال نوبت عدنان بود که به
لکنت بیفتد :»اومده بودم حاجی رو ببینم!« حیدر قدمی به
سمتش آمد، از بلندی قد، هر دو مثل هم بودند، اما قامت
چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه
گریز او بسته شد و انتقام خوبی بابت بستن راه من بود! از
کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم
و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف
دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :»همنیجا مثِ
سگ میکُشمت!!!« ضرب دستش بهح دی بود که عدنان
قدمی عقب پرت شد. صورت سبزهاش از ترس و
عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیالنه دست
#ادامه_دارد....
@Jahad1370313
تو ای قاتل مرا کشتی نگفتی
علی یک عمر غمخوار بشر بود
زدی شمشیر بر فرق امامی
که حتی مهربانتر از پدر بود...
@Jahad1370313
#جانم_فدای_ولایت_فقیه✌️🏻 🇮🇷
قسم بہ عشق ڪہ بـہ دل نشسٺـہ ای ز دل نخواهد رفت.😍♥️☘
❣جانــ(حسین)ـــم❣
وقتے ڪه گدا ،شاهِ ڪَرَم داشتہ باشد
توفیر ندارد ڪہ چہ ڪم داشتہ باشد
والله عطشناڪ ترین واژه سلام اسٺ
وقتے ڪه دلے تنگ #حرم داشتہ باشد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فزت و رب الکعبه
رستگار شدم
رستگار شدم
من پیروز شدم
من رسیدم...
من بردم
مداحی آنلاین - منو زهرا پسندم کن - سیب سرخی.mp3
3.15M
🍃منو زهرا پسندم کن
💔زمین خوردم آقا بلندم کن
🎤 #حسین_سیب_سرخی
✨﷽✨
✅با «ابن ملجم» مهربان باش
✍امام علی علیه السلام وقتی به هوش آمدند، نگاهشان به «ابنملجم» افتاد كه دست هايش را بسته بودند. امیرالمومنین با صدايي ضعيف فرمودند: «اي ابن ملجم! جنايتي هولناك مرتكب شدي. آيا براي تو امام بدی بودم كه اين گونه مرا پاداش دادي؟ آيا به تو احسان نكردم؟»
سپس امام علی علیه السلام به امام حسن علیهالسلام فرمودند: «پسرم! با اسير خود مدارا كن و دربارهي او رحمت و مهرباني پيشگير. آیا نميبيني كه چشمهاي او از ترس چگونه گردش ميكند و دلش مضطرب است؟!»
امام حسن عليه السلام فرمودند:
«او به شما ضربت زده و دل ما را به درد آورده، ولی دستور میدهید با او مدارا كنیم؟»
💥امام علی علیه السلام فرمودند:
«آري پسرم! ما از اهل بيت رحمت و مغفرتيم. به حقي كه به گردن تو دارم، از آن چه خود ميخوري، به او بخوران و از آن چه خود ميآشامي، به او بياشام. او را به غل و زنجير مكش و دستهايش را نبند»
📚بحارالانوار - جلد ۴۲ - صفحه ۲۸۷
📚منتهی الآمال - جلد ۱ - صفحه ۱۸۷
💢 بشارت جدید سید حسن نصرالله:
بالأخره #فرج حاصل میشود. چنانکه برای رسول الله، بنی هاشم و بنی مطلب [پس از محاصره در شعب ابی طالب] حاصل شد. خداوند(سبحانه و تعالی) فرجی در کارشان ایجاد کرد و با موریانهای که آن پیماننامه را خورد و قریش را ذلیل ساخت، یاریشان کرد. ما نمیدانیم فرج کی حاصل میشود. نمیدانیم. فارغ از اینکه چه کسی کرونا را آورد و کرونا چگونه رخ داد، افرادی هستند که معتقدند کرونا در این دوران، همچون آن موریانهای است که پیماننامهی قریش را خورد و ذلیلشان کرد و محاصرهی بنیهاشم در شعب ابی طالب را شکست. الله اعلم. اما همینقدر میدانیم که صبر و ایستادگی درهای فرج را به رویمان میگشاید. تسلیم شما را وارد ذلت بیافق و بینهایت میکند.
دیر یا زود فـرقی ندارد
لایق شهادت که باشی
هـر زمان ڪہ باشد
خریدارت میشوند ...
ای شهید، دست مرا بگیر
#شهید_جهاد_مغنیه
#شهیدجهادعمادمغنیه