9.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺چگونه به #رهبرانقلاب خبر شهادت شهادت #سردار_سلیمانی را دادند و نخستین واکنش ایشان به خبر چه بود⁉️
🌀 اشکهای معاون رسانهای دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب به هنگام تعریف خاطره روز #شهادت حاج قاسم سلیمانی./ نسیمآنلاین
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
نفوذی ها چه شکلی هستند؟/۱
✍🏻 #محمد_عبدالهی
🔰در نوامبر ۱۹۸۰ فیلم "تمساح" به کارگردانی "لوییس تیگو" روی سوژه ای دست گذاشت، که مصداق واقعی پروژه «نفوذ» در جوامعی مثل جامعه ایران است. پدر یک دختربچه در یک تعطیلات و سفر به مرداب های فلوریدا از دست فروشان بومی یک بچه مارمولک دوست داشتنی برای دخترش می خرد. پس از بازگشت به شیکاگو، پدرش مارمولک را در چاه دستشویی می اندازد؛ ۱۲ سال بعد این بچه مارمولک به یک تمساح بالغ فوق خطرناک تبدیل شده است و قتل های زنجیره ای بسیاری در شهر اتفاق می افتد که تا سالها کسی نمی داند کار کیست. در پایان فیلم معلوم می شود آن هیولای پنهان پشت قتل های زنجیره ای در زیر پوست شهر، همان بچه مارمولک بی آزار و دوست داشتنی اول فیلم بوده است.
🔰 #نفوذ در جمهوری اسلامی به همین فضاحت فرصت رشد پیدا کرده و جامعه به مثابه مصداق همان صورت مسئله قورباغه پخته شده است که اصلا متوجه این هیولا نیست؛ چون آرام آرام پخته شده و خطر را حس نکرده است.
🔰نفوذ دست روی احساسی ترین بدیهیات می گذارد.
💢با برانگیختن احساسات اجتماعی، به اعزام یک فروند هواپیمای نجات دهنده ۷۰ دانشجوی گرفتار #کرونا در ووهان #چین می اندیشد، و درگیر کردن یک کشور به یک بحران تمام عیار را در زمانی به تماشا می نشیند که در اوج گرفتاری اجتماعی حتی یک نفر هم نمانده که برگردد به عقب نگاهی بیندازد و از خود بپرسد کدام نفوذی شهرهای پاک ما را آلوده به #کروناویروس کرد.
🔰 نفوذ با نام #پلنگ_ایرانی به میدان می آید؛ احساسات نژادی را قلقلک می دهد؛ حس حیوان دوستی را بهانه می کند؛ رسانه ملی را با «بمب یوز ایرانی» اشغال می کند؛ گوشه لباس تیم ملی فوتبال را نشانه می گیرد و در یک فرصت طلایی... کیش و مات.
🔰در فرصت طلایی به دست آمده، در حاشیه امن ایده آل به دست آمده در زیر سایه قانونی ترین مجوزهای محیط زیستی، پیاده نظامان #جاسوس خود را در کمال آرامش در اقصی نقاط کشور پیاده و مستقر می کند.
🔰 اگرچه در سال 1358 #لانه_جاسوسی_آمریکا را تسخیر کردیم، ولی این کروکودیل، لانه اش را در دو دهه بعد در وسط بیابان ها و مناطق زیست محیطی ما دوباره احیا کرد. یک لانه جاسوسی به وسعت وزارت خانه ها و سازمان های دولتی و حکومتی گسترانیده شد.
🔰به موازات پروژه های خرابکارانه زیست محیطی که به قیمت نابودی #جنگل_های_هیرکانی، منابع بکر طبیعی کشور، توریسم شکار و نابودی ده ها گونه جانوری نایاب ایرانی تحت اسم "شکار" تمام شد، جاسوس فعالان محیط زیست، سربازان پیاده ی شناسایی محرمانه ترین موقعیت ها و پروژه های نظامی نظام شدند.
🔰 #اردشیر_راپورترهای_نوین، پشت لباس #فعالان_محیط_زیست، گرای حیاتی ترین اسرار نظامی و موقعیت های ژئوپولتیک #هسته ای و #نظامی کشور را به سرویس های جاسوسی مبدا داده اند و حالا برای چند سال حبس ناقص جاسوسانی که حیات و زیست ایران را تخریب کرده اند، ناله می کنند!
🔰 نفوذ، کت و شلواری دیپلماتیک با خط اتوی جهانی دارد. نفوذ، می داند کجای احساس ملی را آسان تر می توان قلقلک داد. نفوذ بدون پشتوانه فضای رسانه ای یک صفر مطلق است.
🔰نفوذ یک خط آتش پشتیبان نیز دارد. هر وقت نفوذ زیر سوال برود، خطوط پشتیبان به میدان می آیند و بدخواهان نفوذ را می کوبند و به سیخ و صلابه می کشند. با یک حرکت پشتیبان رسانه ای جای نفوذی و منتقد را فورا عوض می کنند یا چهره منتقد را در حد یک احمق به بیلبورد های رسانه ای شان علم می کنند (نمونه اش برچسب #دلواپس روی منتقدان #برجام) یا تا ذبح همه جانبه منتقد همه امکانات را وارد صحنه می کنند.
🔰نفوذ یک فعال فضای مجازی است که هرگز صفحات و اکانت های مجازی اش بسته یا مسدود نمی شوند. نفوذ به ریش دانشجوی ساده ای می خندد که اکانت اینستاگرامش فقط به جرم تعویض آواتار به عکس #سردار_سلیمانی حذف شده است.
🔰نفوذ در #توییتر گرا می دهد، کدگذاری می کند، و اسرار نظام را در بیشرمانه ترین #تکنیک_های_جاسوسی در دو خط #رمزگذاری شده توییتر به مبدا ارسال می کند!
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹نسخه کامل فیلم معروف "آقای اصغر" (منو از گلوله میترسونی!)
❤️گفتگو سپهبد شهید #حاج_قاسم_سلیمانی با سردار شهید #اصغر_پاشاپور
شهیدی که به #بهانه #کرونا نگذاشتند مردم مانند #سردار_سلیمانی تکریم وتشییعش کنند ،
البته برای فراموشی خود #حاج_قاسم هم خیلی تلاش کردند وحتی نخبه های هواپیما روهم قربانی کردند تا حتی نام او هم نباشد
اما خدای #حاج_قاسم از کدخدای آنها همیشه بزرگتر است
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨حمایت از #سردار_سلیمانی در جمع ارتش آمریکا
🔹 لوئیس فراخان شخصیت مشهور آمریکایی در جمع سربازان ارتش آمریکا:
ترامپ گفته که #قاسم_سلیمانی، بسیاری از آمریکاییها را در عراق می کشت؛ سلیمانی، آمریکاییها را در نیویورک کشت؟ آمریکاییها را درکالیفرنیا کشت؟!
🔹 آمریکاییها را کجا میکشت؟!
🔹آنها را در عراق میکشت. ما در عراق چه غلطی میکنیم؟ چه کسی از شما خواست آنجا بروید؟!
🔻دهها هزارنفر را در عراق کشته ایم بخاطر دروغ بوش درباره سلاح های صدام...شما جوانان را بخاطر شهوتتان به نفت، فرستادید تا کشته شوند. سلیمانی تروریست نبود. او برادر عراقیها بود و ارتش اشغالگر ما را می کشت تا عراق آزاد شود.
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گلایههای #سردار_سلیمانی از جای خالی اندیشه امام(ره) و رهبری در حوزههای علمیه
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
🔴کریستف کلمب را فراموش کنید.
فاتحان واقعی قلوب قاره قرمز مردمانی از سرزمین پارس هستند که روز #23may قرن ۲۱ و به اشارت دست بریده شده یک سردار ایرانی نسیم حیات را هدیه آوردند.
گفته بودیم که برای آمریکا، شهید سلیمانی خطرناکتر از #سردار_سلیمانی است
#رهبرم_تبریک
#GraciasIran
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
🔴حکم اعدام عامل افشای محل تردد #سردار_سلیمانی صادر شد/ او یکی از جاسوسان سازمان سیا و موساد است
اسماعیلی، سخنگوی قوه قضاییه در نشست خبری:
🔹سید محمود موسوی مجد فرزند سیدکاظم یکی از جاسوسان سازمان سیا و موساد به اعدام محکوم شد.
🔹وی در قبال اخذ دلار آمریکایی در حوزههای امنیتی نیروهای سپاه قدس جاسوسی میکرد و محلهای تردد شهید سرلشگر قاسم سلیمانی را در اختیار دشمن قرار داده بود❗️
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«#رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
💠 حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.
💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!»
💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
💠 چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
کپی ممنوع
ڪانال جوانان انـــــقلابی
@Javananenghelabi
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_نهم 💠 نگاهش روی صورتم میگشت و باید تکلیف این زن #تکفیری روشن میشد
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_ام
💠 دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانوادهام قرار گرفتم و حالا دوباره عشق #سوری دیگری دلم را زیر و رو کرده و حتی شرم میکردم به ابوالفضل حرفی بزنم که خودش حسم را نگفته شنید، هلال لبخند روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد :«یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده!»
از شنیدن خبر سلامتیاش پس از ساعتها لبخندی روی لبم جا خوش کرد و سوالی که بیاراده از دهانم پرید :«میتونه حرف بزنه؟» و جوابم در آستین شیطنتش بود که فیالبداهه پاسخ داد :«حرف میتونه بزنه، ولی #خواستگاری نمیتونه بکنه!»
💠 لحنش بهحدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم و او همین خنده را میخواست که به سمتم آمد، سرم را بوسید و #برادرانه به فدایم رفت :«قربونت بشم من! چقدر دلم برا خندههات تنگ شده بود!»
ندیده تصور میکرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمیخواست آسیبی ببینم که لب تختم نشست، با دستش شکوفههای اشکم را چید و ساده صحبت کرد :«زینب جان! #سوریه داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو #دمشق منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک میکنن، یعنی #غرب خودش داره صحنه جنگ رو برای #تروریستها آماده میکنه!»
💠 از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بیصدا زمزمه کرد :«#حمص داره میفته دست تکفیریها، #شیعههای حمص همه آواره شدن! #ارتش_آزاد آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریستهام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه، بهخصوص اینکه تو رو میشناسن!»
و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد :«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، #سردار_سلیمانی و #سردار_همدانی تصمیم گرفتن هستههای #مقاومت مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این #تکفیریها رو میگیریم!»
💠 و دلش برای من میتپید که دلواپس جانم نجوا کرد :«اما نمیتونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی #ایران!»
سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم :«تو منو بهخاطر اشتباه گذشتهام سرزنش میکنی؟»
💠 طوری به رویم خندید که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد :«همون لحظهای که تو حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دیدمت، فهمیدم #خدا خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟»
و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیمخیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بیصدا پرسیدم :«پس میتونم یه بار دیگه...»
💠 نشد حرف دلم را بزنم، سرم از #شرم به زیر افتاد و او حرف دلش را زد :«میخوای بهخاطرش اینجا بمونی؟»
دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم، برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم :«دیروز بهم گفت بهخاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمیکنه!» که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد :«پس #خواستگاری هم کرده!»
💠 تازه حس میکرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور #آمریکا بود، این #مدافع_حرم!»
سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد :«حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست میتونه بیاد دنبالت.»
💠 از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانهای ذهنم به هر طرف میدوید و کودکانه پرسیدم :«به مادرش خبر دادی؟ کی میخواد اونو برگردونه خونهشون #داریا؟ کسی جز ما خبر نداره!»
مات چشمانم مانده و میدید اینبار واقعاً #عاشق شدهام و پای جانم درمیان بود که بیملاحظه تکلیفم را مشخص کرد :«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب میکنم، برا تو هم به بچهها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری #تهران انشاءالله!»
💠 دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد.
ساعت سالن فرودگاه #دمشق روی چشمم رژه میرفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را میدیدم و یک گوشه دلم از دوریاش آتش میگرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود، دلم میخواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه میگفتم راضی نمیشد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
کپی مجاز نیست
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_سوم 💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با #اشکهایم به مصطفی التم
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_چهارم
💠 با خبر شهادت #سردار_سلیمانی، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد.
نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانهخرابش کرده و این #امانت دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچهها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!»
💠 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش میخواست بشنود، گفتم :«شما برید #حرم، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!»
و دل مادرش هم برای حرم میلرزید که تلاش میکرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمیشد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت.
💠 سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا میزدیم تا به فریاد مردم مظلوم #سوریه برسد.
صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده میشد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر میزد و خبر میداد تاخت و تاز #تروریستها در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از #دمشق و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود.
💠 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب میگفت و در شبکه #سعودی العربیه جشن کشته شدن #سردار_سلیمانی بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای #بشار_اسد تعیین شده بود.
در همین وحشت بیخبری، روز اول #ماه_رمضان رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!»
💠 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!»
تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه میکردم و دلواپس #حرم بودم که بیصبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟»
💠 تروریستهای #تکفیری را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که #غیرتش قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟»
لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی میبارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی میگشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟»
💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل میرفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و میدانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته #زینبیه؟»
پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان #سُنی را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«میخواست بره، ولی وقتی دید #داریا درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!»
💠 بیصدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته #جنگ شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!»
مادر مصطفی مدام تعارف میکرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمیتوانست شیطنت کند که با لهجه شیرین #عربی پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما #اهل_سنت که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) راحته!»
💠 با متانت داخل خانه شد و نمیفهمیدم با وجود شهادت #سردار_سلیمانی و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور میتواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمیکردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت.
از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیریها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونهها بودن، ولی الان #زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمونها هنوز تک تیراندازشون هستن.»
💠 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بیمقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق #حاج_قاسم شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از #غیرت گرفت و خندهای عصبی لبهایش را گشود :«غلط زیادی کردن!»
و در همین مدت #سردار_سلیمانی را دیده بود که به #عشق سربازیاش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیریها رو #حاج_قاسم گرفته، تو جلسه با ژنرالهای سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و #دمشق بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و #سردار_همدانیِ و به خواست خدا ریشهشون رو خشک میکنیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
کپی مجاز نیست
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
هدایت شده از سردار سلیمانی
🔴هشدار...سقوط ارزشها را جدی بگیرید.
🔴*حمله به ارزشهای شهداء و مدافعان حرم. با مانتوهای جلو باز مدل چفیه.*
♦️*دشمن پس از مانتوهای نازک و جلو باز که هزاران دختر و پسر ایرانی را به انحطاط و انحراف کشید. این بار به سراغ زدن ارزشهای غیرت و نمادهای مقاومت ملت ایران رفته است. باید دوستان به ستادهای امر به معروف و دستگاه قضائی هشدار دهند که نباید اجازه دهیم نماد غیرت و شهادت و مقاومت در مسلخ ابتذال و هرزگی به تمسخر گرفته شود...*
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#فساد_اخلاقی
🍃🌹🍃ـــــــــــــــــــــــــــــــ
#سردار_سلیمانی🌹🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/1105526844Cf70243627e
هدایت شده از رهروان مکتب حاج قاسم
نکات جزء چهاردهم قرآن
#Hero
#حاج_قاسم
#سردار_سلیمانی
#مرد_میدان
#انتقام_سخت
#شیر_میدان
@GENERAL_SOLEYMANY
https://eitaa.com/GENERAL_SOLEYMANY
(رهروان مکتب حاج قاسم)