او در سال 1337 در اهواز به دنیا آمد و در مدارس ابتدایی و راهنمایی منطقه محروم کوت عبدالله درس خواند.برای ادامه تحصیل به دبیرستان سعدی اهواز رفت و در آنجا بود که با آشنایی با مبارزان انقلابی به فعالیتهای سیاسی همراه شهید اسماعیل دقایقی، محسن رضایی و علی شمخانی در گروه منصورون پرداخت. در همان روز نخست جنگ تحمیلی بهعنوان داوطلب اعزام شد و در 8 سال دفاع مقدس حضور فعالی داشت. حاج حمید (شهید تقوی) چون فرزند بزرگ خانواده بود با پدرش ارتباط بسیار صمیمی و خوبی داشت. با توجه به اینکه خانواده 9 نفری بودند اما توانست پدرش را جهت حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل تشویق کند. پدر ایشان «سید نصرالله تقویفر» و برادرش «سید خسرو تقویفر» در عملیاتهای خیبر و والفجر 8 به شهادت رسیدند.
📚موضوع مرتبط:
#شهید_سید_حمید_تقوی_فر
#مدافع_حرم
#معرفی
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#10_06
#jihad
#martyr
معرفی شهید از زبان همسر شهیدتقوی فر
او بسیار صبور و شوخ طبع بود، به مسائل دینی بسیار اهمیت می داد و همیشه در حال گرفتن روزه و عبادت بود، او همیشه نماز شب می خواند و با انرژی زیادی در محل کارش حضور پیدا می کرد.
او نسبت به بیت المال بسیار حساس بود و گاهی من به او گلایه می کردم که به چه دلیل همانند بقیه از برخی مزایا استفاده نمی کنی که همیشه می گفت هر کسی هم این کار را انجام دهد من استفاده نمی کنم،
همسرم با توجه به درجه ای که در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت به راحتی می توانست از راننده شخصی استفاده کند ولی همیشه با مترو و اتوبوس تردد می کرد و یا از سرویس کارکنان استفاده می کرد.
درعراق به سردار سامرا معروف بود و از حرم امام حسن عسگری (ع) دفاع می کرد ، حتی قبل از شهادت یکی از نزدیکان خواب دیده بود و می گفت که دیدم امام زمان (عج) نزدیکی منزل شماست.
📚موضوع مرتبط:
#شهید_سید_حمید_تقوی_فر
#مدافع_حرم
#معرفی
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#10_06
#jihad
#martyr
شهیدسیدحمیدتقوی فر
او دخترانش را بسیار دوست داشت و از هر فرصتی برای همراهی با آنها استفاده میکرد. یک روز حاج حمید وارد خانه شد. دخترم ندا هم به همراه دوستانش پشت سر حاج حميد وارد خانه شدند و مشغول بازی کردن شدند. نیم ساعت بعد حاج حمید، ندا و دوستانش را صدا کرد تا به آشپزخانه بروند. یک ماهیتابه بزرگ دستش بود. به آنها گفت دستهایشان را بشورند و به درآوردن هسته خرما کمک کنند. بچهها مشغول در آوردن هستههای خرماها شدند. حاج حمید خرماها را در ماهیتابه ریخت و آنها را کمی تفت داد و به آن هم کمی آرد اضافه کرد. دوباره ماهیتابه را آورد پیش بچهها و به آنها گفت گلولههای خرمایی کوچک و بزرگ درست کنند. بچهها بدون اینکه متوجه بشوند وارد یک بازی قشنگ و صمیمی شدند؛ درحالیکه طرز تهیه نوعی غذای جنوبی را هم آموخته بودند. آن روز بچهها حدود 12- 10 تا گلوله بزرگ درست کردند و از این موضوع بسیار راضی بودند. حاج حمید هم هر از چند گاهی با آنها شوخی میکرد و همگی میخندیدند.
📚موضوع مرتبط:
#شهید_سید_حمید_تقوی_فر
#مدافع_حرم
#خاطره
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#10_06
#jihad
#martyr
برخورد شهید تقوی با فرزندانش از زبان همسرشان
سال 91 بود من و منا قرار بود برای ثبتنام دانشگاه به همراه حاج حمید به تنکابن برویم. صبح زود حاج حمید بیدار شد و من و منا را صدا زد که هرچه سریعتر آماده شویم و به سمت شمال حرکت کنیم. وقتی سوار ماشین شدیم، متوجه شدم یک پتوی بزرگ دو نفره و مقدار زیادی نان بر روی صندلی عقب ماشین گذاشته است. با تعجب گفتم من که مقداری میوه و خوراکی و پتوی سفری همراهم آوردهام، چرا این وسایل را آوردید؟ در ضمن ما که قرار است بعد از ظهر برگردیم. حاج حمید گفت: اولاً که احتیاط شرط عقل است، دوم اینکه چون منا همراهمان است بهتر است مجهز باشیم تا اگر هوا برفی شد، سرما او را اذیت نکند. بعد هم لبخندی زد و گفت یک حلب خرما و تعدادی آب معدنی هم در صندوق عقب ماشین گذاشتم.
📚موضوع مرتبط:
#شهید_سید_حمید_تقوی_فر
#مدافع_حرم
#خاطره
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#10_06
#jihad
#martyr