‹🇮🇷شهیدجهادعمادمغنیه🇵🇸›
📌 ...مَعَ اِمام مَنْصُور… ▪️ _برخیز! مگر نمیبینی کاروان حسین با اهل و عیالش از مکه به راه افتاده،
📌 ...فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذي اَكْرَمَ...
▪️ فوجفوج ملائک و جنیان آمادهٔ یک اشاره بودند تا صحنهٔ کربلا را جور دیگری رقم بزنند، اما نگاه امام به لبخند خدا بود.
▫️وقت را از دست نداد؛ شناسنامهاش را دستکاری کرد. سنش را بالا برد و راهی جبهه شد تا فرصت یاری نایب امام را از دست ندهد...
#حسین_زمانت_را_دریاب ۲
دوم #محرم 🏴
📌 ...وَعَظُمَتِ الْمُصيبَةُ بِكَ عَلَيْنا، وَعَلي جَميعِ اَهْلِ الاِْسْلامِ…
▫️مشتش را زیر گلو برد و خون را در آسمان پاشید. آسمان تیره و تار شد؛ خاک، رنگ خون گرفت و زمان ایستاد. محاسنش را از خون سرباز کوچکش خضاب کرد، اما آن سوی لشکر، دلی نلرزید. لقمههای حرام، کار خودشان را کرده بودند.
▪️از همهجا برای دفاع از حرم عمه سادات آمده بودند: فاطمیون، زیبنیون، حیدریون. اینبار نباید کربلا تکرار میشد.
تا آخرین عملیات، یک «یامهدیعج» فاصله است، فقط
#حسین_زمانت_را_دریاب ۳
سوم #محرم 🏴
📌 ...بَرِئْتُ اِلَي اللهِ...
▫️دیر آمد، ولی آمد. سربهزیر و شرمسار. تا حالا کسی فرمانده لشکر را اینچنین ندیده بود. امامحسین(ع) بغلش کرد. حُر، بیتاب پرواز شد. میدانست پرواز، پَر نمیخواهد، دل میخواهد.
▪️سوریهرفتن پول نمیخواست، جگر میخواست. رفتنش، مشق عشق بود تا به صاحبالزمان(عج) بگویند: میتوانی روی ما حساب کنی، آقاجان!
#حسین_زمانت_را_دریاب ۴
چهارم #محرم 🏴
📌 ...وَاِلَي الْحَسَنِ...
▫️خودش کربلا نبود، اما آقازادههایش، جای خالیاش را پر کردند. قاسم، شهادت را با طعم عسل چشید و عبدالله نشان داد فرزند حسن بودن یعنی چه.
▪️حسن آقا وصیت کرد روی قبرش بنویسند: اینجا مزار کسی است که میخواست اسرائیل را نابود کند.
موشک اولین قدم بود. وعدهٔ ۲۵ سالهٔ آقا، زودتر اتفاق میافتد، اگر همرزمانش دست بجنبانند.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۶
📌 ...اَللَّـهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاكِرينَ...
▫️عمه سادات، ذوالجناح را خونین و بدون سوار دید، پیکر ارباً اربا و ذبیح ششماهه دید.
شمر را روی سینه برادر و سر برادر را بر نیزه دید، اسارت امامش، جشن و پایکوبی مردم شام و مجلس شراب و هزار مصیبت دیگر دید، اما شکوه نکرد. با همه این مصائب فرمود: «ما رأیت الا جمیلا.»
▪️پیکرش که از سوریه برگشت، پدر و مادرش هر دو به شکرانه شهادتش نماز خواندند. مادرش میگفت: نه ما قابل بودیم و نه پسر ما قابلی داشت، این لطفی بود که خدا قسمت ما کرد.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۷
📌 ...اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسُولِ اللهِ…
▫️لشکر هلهله میکرد تا صدای علیاکبر(ع) به گوش لشکریان نرسد. اما شباهتش به پیامبر را چه میکردند؟
چشمها ناباورانه میدید، اما دلهایشان مشغول شمارش سکههای یزید بود.
▪️همیشه کار داشت؛ بعد از نمازها، دعای فرج نخوانده، تندی میرفت. جمعهها، خسته از کار هفتگی تا ظهر میخوابید؛ نه زبانی، نه مالی، نه قدمی... هیچگاه وقتی برای یاری امامش نداشت.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۸
📌 ...اِنّي سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ...
▫️شب تاسوعا، شب عشق و عاشقی بود. صورتهایشان گل انداخته بود. نمازها طعم دیگری داشت، طعم خداحافظی. نگاهها، عاشقانه مولایشان را بغل میکردند و چهرهٔ عباس، دیدنیتر از همیشه بود.
▪️نخستین بار بود که به پیادهروی اربعین میآمد. از آنهمه مهماننوازی عراقیها متعجب بود. میگفت: باورش سخته! ما هشتسال با اینها جنگیدیم، ولی حالا اینطور عاشق هم هستیم.
پدر گفت: قصهٔ حزب بعث از مردم جداست؛ اگه امروز دلهای دو ملت ایران و عراق به هم نزدیکه، فقط به خاطر حبّ حسینه. حبّ الحُسَین یجمعنا.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۹
📌 ...اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَ اللهِ…
▫️کاش گرد و خاکها نمینشست تا لااقل خواهر، نشستنِ او روی سینه را نمیدید. بوسهٔ مادر، کار خودش را کرد. شمر مجبور شد او را برگرداند.
▪️خواب دیده بود، فردا داعش، او را اسیر و سرش را از تنش جدا میکند. ارباب به او فرموده بود، نگران نباش، درد ندارد!
تا لحظهٔ آخر شهادتش، بیسیم را روشن نگهداشته بودند و نالههای او شنیده میشد که میگفت: یا زینب(س)!
#حسین_زمانت_را_دریاب ۱۰
📌 ...وَلَعَنَ اللهُ شِمْراً...
▫️گودال قتلگاه شلوغ بود؛ ناگهان هیاهو خوابید. شمر با دست پُر از گودال بیرون آمد.
▪️تلویزیون را روشن کرد؛ سخنان شهیدمطهری پخش میشد که میگفت، شمر زمانت را بشناس... شمر همه جا بود؛ گاهی در سوریه، گاهی در عراق، گاهی در اغتشاشات ایران و گاهی در فضای مجازی. کربلا هنوز تکرار میشود، وقتی قدمی برای یاری امام زمان برنمیداریم.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۱۱
📌 ...اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ…
▫️همین که فهمیدند پسر علیست، محکمتر زدند؛ اسبها تاختند، خیمهها آتش زدند و انگشتر و گوشوارهها به تاراج بردند.
▪️همین که فهمیدند منتظر امام زمانست، دوره و شکنجهاش کردند تا به رهبرش توهین کند، اما آقا در قلبش بود و با ضربات چاقو جداشدنی نبود.
آرمان، تنها آرمانش این بود: حسینِ زمانت را دریاب.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۱۲
📌 ...وَاِلي رَسُولِهِ...
▫️بارها دیده بودند که پیامبر(ص) مهربانیها، حسین(ع) را روی پاهایش مینشاند، میبوسید و سفارش اهل بیتش را به همه میکرد. در کربلا خوب جواب مهربانیاش را دادند!
▪️وقتی سپاهیان فراوان محمد رسولالله را دید که ورزشگاه آزادی را مملو از حضور خود کردهاند، با بغض گفت: وای اگر امامزمان(عج) بیاید! چه میشود!
#حسین_زمانت_را_دریاب ۱۳
📌 ...وَاَنْ يُثَبِّتَ لي عِنْدَكُمْ قَدَمَ صِدْق فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ…
▫️«ضحاک بن عبدالله» در کنار امامحسین(ع) جنگید و تعدادی از دشمنان را کشت، اما لحظات آخر، امام(ع) را تنها گذاشت و از معرکهٔ کربلا گریخت و از فیضبردن در کنار شهیدان کربلا بازماند.
▪️ تعداد تانکها آنقدر زیاد بود که زمین میلرزید. پشت تیربار دوشکا، میان شهداء و مجروحان، تنها مانده بود. سیم مخابرات را برداشت و پایش را محکم به پایهٔ تیربار گره زد تا لحظهای برای ماندن و شهادت، تردید نکند.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۱۴
📌 ...وَبَني عَلَيْهِ بُنْيانَهُ…
▫️ قیمت افراد فرق میکرد؛ برخی با توپ و تشر و برخی با وعدهٔ مقام و برخی هم با سکه و دینار، آخرت خود را فروخته بودند.
چشمها، حسین را میشناخت، اما گوشها نمیشنید و قلبها خاموش و کینهها لگامگسیخته بود.
▪️ ارزش تهمتزدن به نظام را داشت! از تهمت شکنجه تا تجاوز و قتل! فقط این مهم بود که تعداد فالوئرهایش روز به روز بالاتر برود و اینگونه بود که درآمدش سکه شد. برخی هم گرینکارتشان را گرفتند و یکشبه به آنسوی مرزها رفتند.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۱۵
📌 ...طَلَبَ ثاري، مَعَ اِمام هُديً...
▫️قتلگاه را دیده، نالههای مادرش زهرا(س)، سرهای بریده و دستان قلمشده و خونِ گلوی دردانهٔ جدّش را...
هر صبح و شام گریه میکند، اما به جای اشک، خون گریه میکند؛ هر لحظه، صحنههای شهادت و اسارت، قبلش را میفشارد و برای آمدن، بیتابِ اذن الهیست.
▪️هرروز، دعای عهد و زیارت عاشورا و جمعهها نیز دعای ندبه میخواند. اگر فراموش میکرد، خودش را جریمه میکرد. دوستانش علت را جویا شدند. گفت: فرمانده، سرباز آماده و پارِکاب میخواهد.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۱۶
📌 ...وَمَماتي مَماتَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد…
▫️معلم گفت: عجب دنیاییست که مردمانش همه ائمه را شهید کردند!
دانشآموزی گفت: مردم چه خوب مزد رسالت پیامبرشان را دادند!
▪️برای شهادت آرام و قرار نداشت، اما حرف حاج قاسم امیدوارش میکرد. حاج قاسم میگفت: شرط شهیدشدن، شهیدبودن است.
حالا برای کمک همهجا هست؛ فرقی نمیکند کرونا باشد یا زلزله، سیل باشد یا کمک مومنانه، سوریه باشد یا عراق.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۱۷
📌 ...اَلسَّلامُ عَلَي الْحُسَيْنِ...
▫️- هل من ناصر ینصرنی؟
هیچکسی نبود که لبیک بگوید.
+ میبینی حسین تنها شده است! چرا به پیکر کشتگانش مینگرد؟!
به خنده گفت: شاید امید دارد کسی از میان آنها دوباره به یاریاش بشتابد.
▪️به شدت تشنه بود. تا اذان گفتند، با یک لیوان آب افطار کرد. همین که آب گوارا را نوشید، بغض کرد و اشک از چشمانش جاری شد. دست به سینه گذاشت و گفت: السَّلامُ علی الحسین(ع)…
#حسین_زمانت_را_دریاب ۱۸
📌 ...وَشايَعَتْ وَبايَعَتْ وَتابَعَتْ عَلي قَتْلِهِ...
▫️- آقا اجازه! قاتلان امامحسین(ع)، همان لشکر ۳۰ هزار نفری بود؟
+ نه! همهٔ کسانی که همراهی کردند، تدارک دیدند، آتشبیار معرکه بودند، دست زدند و هورا کشیدند و رقصیدند، همه و همه شامل لعن الهی هستند…
▪️لباس آرمان را درآوردند و مظلومانه شهیدش کردند. دستان زنی که به زدنش تشویق میکرد، کسی که فیلمبرداری میکرد، آنکه سنگ میزد، آنکه چاقو زد، آنکه از قبل، در فضای مجازی در آتش فتنه دمیده بود، آنکه سکوت کرد، دستان همهشان از خون رنگین شده بود.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۱۹
📌 ...اَللَّـهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد...
▫️مأموران حکومت در باغ فدک چه میکنند؟ مگر نمیدانند این باغ، صاحبی چون دخت رسولخدا دارد؟!
+ کدام صاحب؟ مگر خبر را نشنیدهای؟ فدک را به زور از او ستاندند.
- شماها کجا بودین؟
+ ما فقط نگاه میکردیم!
▪️واقعاً ارزشش را داشت که هشتسال برای یک وجب خاک بجنگی؟
+ بله برادر! هزاران شهید دادیم، اما یک وجب خاک به دشمن ندادیم، چون به وطنمون عشق میورزیم.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۲۰
📌 ...وَعَلي اَوْلادِ الْحُسَيْنِ...
▫️- این کودکان مگر از کجا آمدهاند که پاهایشان تاول زده، بدنشان کبود و لالهٔ گوششان پاره و خونی است؟
+ کجایی مرد؟ اینها خارجیاند! در معرکه کربلا به اسارات درآمدهاند...
▪️«سید مجتبی علمدار»، قانون دهگانه برای عبادت و بندگی گذاشته بود. برای همین بود که روضههایش طعم دیگری داشت؛ در ایام مجروحیت، موقع درد، به جای آه کشیدن، فقط «یا زهرا» میگفت. مادر او را چه زیبا خرید.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۲۱
📌 ...اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِ اللهِ…
▫️آتشِ دامن دخترک را خاموش کرد. دختر تقاضای آب کرد. کاسهٔ آب را به دستش داد. دخترک با بغض پرسید: راه قتلگاه از کدام طرف است؟!
▪️خبر شهادت بابا را که شنید، اشکش جاری شد، اما صدای زن همسایه، قلبش را آتش زد: دختر بیچاره! مگه چقدر بهشون میدادن که حاضر شد دخترش رو یتیم کنه؟!
مادر، آرامش کرد و به او فهماند که بابا، ندای یاری امامش را لبیک گفته بود.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۲۲
📌 ...وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ…
▫️چقدر سخت گذشت؛ هرجا نگاه میکردند، سرهای روی نیزه و نیشخند شمر و نگاههای حرامیان به کاروانی بود که عباس(ع) نداشت.
▪️بعد از دعای ندبه به دوستانش گفت: چه جمعهای بشه وقتی که آقا بیاد و ما به جای ندبهخوندن، بند پوتینهامون رو محکم گره بزنیم؛ یه «یامهدی(عج)» بگیم و همرزم شهداء بشیم.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۲۳
📌 ...لَقَدْ عَظُمَ مُصابي بِكَ…
▫️خطبههای آتشین عمه و تبیین امامسجاد(ع)، شام را به آتش کشید. خیلیها زار زدند، اشک ریختند، توبه کردند؛ حتی قیام «حَرّه» را به راه انداختند. اما چه سود که امامشان به قتلگاه رفته بود.
▪️شب عملیات، روضه که خوانده میشد، اشکها به همه قوت جنگ میبخشید. همه آمده بودند تا حرف نایب امام زمین نماند. اینها رزمایش ظهور بود.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۲۴
📌 ...اَللَّـهُمَّ ارْزُقْني شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ…
▫️ پیش از آغاز جنگ، امام او را آزاد و از نبرد معاف کرد.
«جون» اما امامش را تنها نگذاشت و در میدان، نبردی جانانه کرد.
لحظه شهادت، امام اینگونه دعایش کرد:
«خدایا! رویش را سفید و بویش را خوش گردان و با نیکان محشورش کن...»
«بنی اسد» در حالی پیکر او را دفن کرد که دعاهای امام در حقش مستجاب شده بود.
▪️ چندین هفته در کما بود.
دکترها از بازگشتش ناامید شده و منتظر رضایت خانواده برای اهدای اعضایش بودند.
ظهر عاشورا، مادرش حضرتزهرا(س) را به امامحسین(ع) قسم داد. ۱۰ دقیقه بعد، جوان به هوش آمد.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۲۵
📌 ...اَلسَّلامُ عَلَي الْحُسَيْنِ، وَعَلي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ...
▫️زانوانش نیرویی برای ایستادن نداشت.
امام روی زانو، خودش را به پیکر ارباً اربای علی رساند و صورت به صورتش گذاشت.
صورت پیامبر را خونین ندیده بود!
▪️محمدحسین بعد از شهادت، بیشتر از همیشه شبیه علیاکبر شده بود.
صورت زیبایش پر از زخم بود و بدنش چاکچاک.
پدرش در روز تشییعش، روضهٔ علیاکبر خواند تا همه بدانند امامزمان(عج) هم علیاکبر دارد.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۲۶
📌 ...اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ...
▫️ شمر هنوز توی گودال بود که زنان و دختران خردسال، حجابشان را محکمتر گره زدند. صدای تاخت اسبان دشمن به سمت حرم میآمد.
▪️ همهٔ نامردها دورهاش کردند. چادر- یادگار مادرش زهرا- را از سرش کشیدند. آنهم در یکی از خیابانهای تهران!
کاش حاج قاسم بود تا وصیتنامهاش را بارها و بارها داد میزد.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۲۷
📌 ...الَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ…
▫️جانش را سپر جان امام کرده بود.
نماز امام که تمام شد، با خاطرجمعی بر زمین افتاد.
تمام بدنش پر از تیر بود، اما وقتی امام بالای سرش آمد، فقط یک سوال پرسید: آیا وفا کردم یابن رسول الله؟
▪️از بین مزارها عبور میکرد و روی سنگ آنها را میخواند.
آبادان، خرمشهر، فکه، جزیره مجنون، شلمچه...
محل شهادتشان فرق داشت، اما همگی عاشق و فدایی حسین بودند. کاش وقتی امام زمان به قلب ما مینگرد، این عشق را ببیند.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۲۸
📌 ...اَللَّـهُمَّ اجْعَلْني عِنْدَكَ وَجيهاً بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ...
▫️امام که به نماز ایستاد، بارانی از تیر، باریدن گرفت. سپر خوبی بود؛ با دست، بدن، پا و صورت، تیرها را در آغوش گرفت. لبخند رضایت مولایش، آخرین تصویر زیبای این دنیا بود.
▪️حاجقاسم شب و روز نداشت؛ از ایران تا لبنان و سوریه و عراق، برای اجرای فرمان رهبرش بیتابی میکرد.
لحظهٔ شهادت، یک جهان برایش گریست، چون قلب امامزمان(عج) برایش تنگ شده بود.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۲۹
📌 ...مُصيبَةً ما اَعْظَمَها...
▪️نقاش برای کشیدن تابلوی عاشورا مردد بود؛ نمیدانست کدام واقعه را بکشد. دست به کمرشدن برادر کنار برادر یا نماز نشستهٔ خواهر و اسارتش را، یا صحنهٔ جانبازی علیاکبر و محاصرهٔ قاسم را...
تابلوی نقاشی برای این حادثه، خیلی کوچک بود!
▫️پیرمرد، دفتر شعرش را بست؛ نمیدانست کدام صحنه را بزرگترین مصیبت بداند تا برایش شعر بسراید. قصه سیلی و درِ سوخته و شهادت محسن، یا فرق شکافته را، تکههای جگر در تشت یا قصههای تکاندهندهٔ کربلا را...
اشک، تنها همراز روضههای هر روزش بود.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۳۰
📌 ...اَللَّـهُمَّ اجْعَلْني في مَقامي هذا...
▪️بیتاب شهادت بود. اذن میدان خواست، اما مَشک انتظار او را میکشید. لبهای خشکیده، چشم امیدشان به عمو بود.
وقتی آب از لای انگشتانش فرو ریخت، آب شد. روضهٔ هر شیعه که آرزو میکند کربلا بود: یا لیتنی کنت معکم فافوزا فوزا عظیما…
▫️وقتی خبر شهادت دوستانش را میشنید که بر اثر کرونا یا در خیابان یا در حرم امامرضا(ع) یا شاهچراغ به شهادت میرسند، با اشک در سجده التماس میکرد: خدایا! ما رو هم با شهادت بخر...
#حسین_زمانت_را_دریاب ۳۱
📌 ...وَوَلِيٌّ لِمَنْ والاكُمْ...
▫️عشق، عطیهٔ نابینا را تا کربلا کشانده بود. دست روی قبر گذاشت و مولایش را صدا زد. پاسخی نیامد. به خودش نهیب زد که انتظار داری پاسخ بدهد، در حالی که رگهای گردنش را بریدند و...
▪️وقتی خبر شهادت حاجمصطفی را به امام دادند، هیچ اشکی نریخت. همه نگران حال امام بودند. از «کوثری» خواستند امام را تسلّی بدهد. امام با صلابت نشسته بود، اما همین که «کوثری» گفت: «صلی علیک یا اباعبدالله(ع)... »، اشک پهنهٔ صورت امام را بارانی کرد.
#حسین_زمانت_را_دریاب ۳۲