eitaa logo
‹🇮🇷شهیدجهادعمادمغنیه🇵🇸›
397 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.6هزار ویدیو
82 فایل
بسم‌الله‌خلق‌المهدی‌عج🦋 خودت‌را‌به‌گونه‌ای‌آماده‌کن که‌یاری‌کننده‌امام‌زمانت‌باشی‌ #شھیدجھادمغنیه فرمانده‌ارشد‌حزب‌الله‌ فرزند‌شهید‌حاج‌عماد‌مغنیه ولادت12اردیبهشت1370‌لبنان شهادت28دی‌1393سوریه @Arezooye_shahadat7631 متحد‌جـانمون:🌱 @jahadi_ansar_mahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
‹🇮🇷شهیدجهادعمادمغنیه🇵🇸›
حاج‌عماد‌مغنیه ‌معروف‌به‌حاج‌رضوان ۷دسامبر۱۹۶۲م‌درشهرصورواقع درجنوب‌لبنان‌به‌دنیاآمد. پدرش‌حاج‌فايزم
3.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+بانو‌سعده‌بدرالدین(همسرحاج‌عماد) اولین‌بار‌که‌دیدمش‌چهارده‌سالم‌بود، دوست‌نزدیک‌برادرم‌مصطفی‌بود‌ وبه‌خانه‌مان‌رفت‌و‌آمد‌داشت. عقدمان‌را‌سید‌محمدحسین‌فضل‌الله‌خواند، نامزد‌بودیم‌که‌مجروح‌شد، خیلی‌هم‌شدید. میخواست‌مدتی‌به‌یکی‌از‌ روستاهای‌آرام‌دوراز‌مرز‌فلسطین‌برود. آن‌زمان‌خانواده‌ها‌به‌دخترهااجازه‌نمیدادند که‌همراه‌نامزدشان‌سفر‌بروند ولی‌هرطور‌بود‌پدرم‌را‌،راضی‌کردم. شدم‌پرستارش‌و‌با‌هم‌رفتیم‌طاریا. روستایی‌نزدیک‌بعلبک. بخاطر‌طوفان‌حوادثی‌که‌در‌لبنان‌روی‌میداد، ازدواج‌ما‌خیلی‌سریع‌اتفاق‌افتاد‌نتوانستیم‌ جشن‌بگیریم. حتی‌من‌مثل‌بقیه‌عروس‌هاپیراهن‌سفید‌ هم‌نپوشیدم! بعد‌از‌،‌ازدواج‌بلافاصله‌به‌تهران‌سفرکردیم‌. آنجا‌مهمان‌شیخ‌علی‌کورانی‌بودیم، هنوز‌جاگیر‌نشده‌بودیم، که‌عماد‌رفت‌به‌بعضی‌کارهایش‌رسیدگی‌کند‌ و‌من‌تنها‌ماندم. ازهمان‌روزهای‌اول‌فهمیدم‌که‌بایدبه‌تنهایی‌ و‌انتظار‌کشیدن‌ عادت‌کنم،دیگر‌صبرم‌سر‌آمده‌بود، قبلا‌که‌خیلی‌کم‌خانه‌می‌آمد‌ وبیشتردرحال‌کاربود، حالا‌هم‌بعضی‌وقت‌‌ها‌هفته‌ها‌ همینطور‌میگذشت‌ونمی‌دیدمش، شکایتم‌راپیش‌خودش‌بردم‌لبخندی‌زد‌و‌گفت‌: پس‌کی‌برای‌ظهور‌امام‌زمان(عج) زمینه‌چینی‌کنه؟(: 🕶" 🌺" 🌱"
‹🇮🇷شهیدجهادعمادمغنیه🇵🇸›
+بانو‌سعده‌بدرالدین(همسرحاج‌عماد) اولین‌بار‌که‌دیدمش‌چهارده‌سالم‌بود، دوست‌نزدیک‌برادرم‌مصطفی‌بود‌
3.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+بانوسعده‌بدرالدین(همسرحاج‌عماد) بعد‌از‌آن‌برادرم‌برای‌دیدن‌من‌به‌تهران‌آمد تاازاوضاع‌من‌اطمینان‌پیدا‌کندونامه‌ضبط‌شده‌‌ی مادر‌و‌خواهرم‌را‌به‌من‌برساند‌(نامه‌هایی‌که‌صوتی‌ روی‌کاست‌ضبط‌میشد) آن‌ها‌از‌احوالم‌و‌شکل‌خانه‌ام‌و‌جاهایی‌که‌دیده‌بودم‌ سوال‌کرده‌بودند.همانطورکه‌به‌نوار‌گوش‌میدادم‌ دردمندانه‌گریه‌میکردم‌،ازخودم‌میپرسیدم‌به‌آنها‌چه بگویم‌وچطوربگویم‌از‌کمبود‌غذا‌روزه‌میگیرم. نزدیک‌چمدانم‌شدم‌که‌دست‌نخورده‌باقی مانده‌بود،نگاهم‌افتادبه‌کتاب‌نفحات‌محمدیه‌ از‌شیخ‌محمد‌جوادمغنیه کتاب‌رابازکردم‌و‌حدیثی‌از‌پیامبر(ﷺ) خواندم‌که‌درباره‌بهترین‌زنان‌فرموده‌بود... همسر‌حاج‌رضوان‌وقتی‌از‌شوهرش‌حرف‌میزد، صدایش‌لرزش‌بیشتری‌داشت‌ حاج‌عماد‌برای‌من‌شوهر‌نبود پسرم‌بود،اینقدرکه‌من‌او‌رادوست‌داشتم. دنیا‌در‌نظرش‌هیچ‌بود‌و‌میگفت‌من‌فقط‌باید برای‌شیعیان‌کارکنم.. حاجیه‌خانم‌باز‌هم‌حرفش‌را‌نیمه‌تمام‌گذاشت، وقتی‌داشت‌خاطره‌یکی‌ازماموریت‌های‌حاج‌رضوان‌را تعریف‌میکردحرفش‌را‌عوض‌کرد‌وگفت‌ حاج‌عماد‌هیچوقت‌یک‌خواب‌راحت‌نداشت‌ همیشه‌ازجنوب‌لبنان‌به‌سوریه،ازسوریه‌به‌جنوب‌و از‌جنوب‌به‌بیروت‌می‌آمدو‌خواب‌حاج‌عماد‌در‌ ماشین‌و‌در‌این‌مسیر‌ها‌بود. 🕶" 🌺" 🌱"
‹🇮🇷شهیدجهادعمادمغنیه🇵🇸›
+بانوسعده‌بدرالدین(همسرحاج‌عماد) بعد‌از‌آن‌برادرم‌برای‌دیدن‌من‌به‌تهران‌آمد تاازاوضاع‌من‌اطمینان‌پی
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+مصطفی‌عماد‌مغنیه(برادرشهیدجهاد) آخرین‌دیدار‌من‌و‌پدرم‌به‌قبل‌از‌جنگ۳۳روزه‌ برمیگردد،بعداز‌جنگ،مادیگرتازمان‌شهادتشان، یعنی۱۸ماه‌بعد،هیچ‌دیداری‌باهم‌نداشتیم، گاهی‌باهم‌دیدارهایی‌باسیدحسن‌داشتیم، چندبار‌پیش‌آمدکه‌سیدبه‌من‌نگاه‌کردوگفت: بالاخره‌چه‌وقت‌باید‌عقد‌تو‌را‌بخوانم؟ بعدابرو،درهم‌میکشیدوروبه‌پدرم‌به شوخی‌میگفت:مسئله‌ی‌ازدواج‌مصطفی راهم‌در،دستورکارجلسه‌بعدبگذار! سرانجام‌موعدِازدواج‌من‌هم‌رسیدو‌خب‌طبیعتا‌ً جاری‌کردن‌خطبه‌ی‌عقد‌باحضرت«سید»بود.. ازطرف‌دفترسیدروزی‌برای‌مراسم‌مشخص‌شد، بناشدتعداد‌محدودی‌ازخانواده‌ما وخانواده‌عروس‌‌درمراسم‌خواندن‌ خطبه‌توسط‌سیدحاضرباشند دیدار،باسیدترتیبات‌امنیتی‌خاصی‌دارد ماهم‌مثل‌بقیه‌خانواده‌هادرگیراقدامات امنیتی‌معمول‌برای‌دیداربا‌ایشان‌شدیم. همه‌ماراسواریک‌ماشین‌با‌شیشه‌های دودی‌کردند،تصورهمه‌براین‌بودکه‌چون حاج‌عمادمرد‌شماره‌ی۲‌حزب‌الله‌است وفرماندهی‌امنیت‌هم‌بااواست، طبیعتاًخودش‌بدون‌رعایت‌مراتب‌رایج امنیتی،مراسم‌راپیش‌خواهدبردو دنگ‌وفنگ‌های‌حفاظتی‌که‌همه‌طی می‌کردندشامل‌حال‌مانخواهد‌شداما هرچه‌جلورفت،دیدیم‌خبری‌نیست‌و همه‌چیزبراساس‌روال‌همیشگی‌پیش‌می‌رود... 🕶" 🌺" 🌱"
‹🇮🇷شهیدجهادعمادمغنیه🇵🇸›
+مصطفی‌عماد‌مغنیه(برادرشهیدجهاد) آخرین‌دیدار‌من‌و‌پدرم‌به‌قبل‌از‌جنگ۳۳روزه‌ برمیگردد،بعداز‌جنگ،مادی
+مصطفی‌عماد‌مغنیه(برادرشهید‌جهاد)🌱 همه‌مافکرمیکردیم‌حداقل‌راننده‌ی‌ماشینی‌که‌ ما‌را‌به‌محل‌استقرارسیدمی‌برد،پدرم‌باشدیالااقل‌کنار،‌ راننده‌روی‌صندلی‌جلوی‌ماشین‌بنشیندولی‌با کمال‌تعجب‌دیدیم،پدرم‌هم‌چشم‌بسته،کنارما، درصندلی‌عقب‌نشستن.‌آن‌روزپدرم،تحت‌همان‌ اقدامات‌امنیتی قرار‌گرفت‌که‌ماقرارمیگرفتیم‌، من‌شک‌نداشتم‌که‌این‌تدبیر‌و‌دستورخود‌ایشان‌است که‌این‌طور‌برخورد‌شود،چون‌اساساًمسئولیت‌‌ِ امنیت‌حزب‌الله‌باخودایشان‌بودامانمی‌خواست‌ خانواده‌ی‌خودش‌وخانواده‌عروسش‌هیچگونه‌ احساس‌خاص‌بودن‌ومتفاوت‌بودن‌با‌سایر‌اعضا‌و منتسبین‌حزب‌الله‌و‌مقاومت‌بکنند. شهادت‌در،راه‌خدا‌چیزی‌بود‌که‌اوانتخاب‌کرده‌بود وسالها‌برای‌رسیدن‌به‌آن‌خودش‌را‌آماده‌کرده‌بود. تمام‌وجودم‌پراز‌غم‌فراغ‌پدرم‌شدو این‌نوع‌شنیدن‌خبرِ شهادت‌اوهمه‌‌ی‌ماراشوکه‌کرده‌بود. درلحظه‌شنیدن‌خبرهمه‌‌ی‌ما‌،درشک‌‌وناباوری‌ فرورفتیم‌امااین‌مادربودکه‌مارا‌به‌یادکربلا‌و امام‌حسین‌(ع)انداخت‌. آن‌ها‌هیچ‌وقت‌نتوانستند‌مستقیم‌بااو‌رو‌به‌رو‌ شوندچون‌ترسوواحمق‌هستن‌، ترسوهستن‌چون‌آدم‌ترسو‌است‌که‌با‌آگاهے‌ به‌ضعفش‌مخفیانه‌دست‌به‌ترور‌ میزند‌واحمق‌چون‌آن‌هابه‌اوچیزی‌را‌دادند که‌سال‌ها‌آرزویش‌را‌داشت،شهادت...🕊 پ.ن: عکس‌مربوط‌به‌عقد‌ آقا‌مصطفی‌‌پسر‌حاج‌عماد‌عزیز🌸 🕶" 🌺" 🌱"
‹🇮🇷شهیدجهادعمادمغنیه🇵🇸›
+مصطفی‌عماد‌مغنیه(برادرشهید‌جهاد)🌱 همه‌مافکرمیکردیم‌حداقل‌راننده‌ی‌ماشینی‌که‌ ما‌را‌به‌محل‌استقرارس
+شهید‌جهاد‌عماد‌مغنیه(داداش‌جان‌ما) پدرم‌همیشه‌درمیدان‌مبارزه‌بر اسرائیل‌وارتش‌‌پرادعا‌وتوخالی‌اش‌ پیروز‌شداودرمیدان‌شهادت‌هم‌برآن‌ها‌ پیروز‌شدآن‌ها‌‌با‌ترور‌اوباعث‌شدن‌ مردم‌بیشتری‌اورا‌بشناسندوهرکس‌ اورا‌بشناسد‌او،وراهش‌را‌ دوست‌خواهد‌داشت. به‌علاوه‌اوشاگرانی‌مثل‌وبه‌قدرت‌خود‌ برجای‌گذاشته‌است. حاج‌رضوان‌همیشه‌از‌زمان‌به‌درستی ‌استفاده‌میکردبخشی‌از‌وقت‌خودرا‌ به‌کارش‌اختصاص‌می‌داد‌وبخش‌دیگر ‌وقت‌خودرا‌صرف‌خانواده‌میکرد. ماهمگی‌همفکر‌ومعتقد‌به‌آرمان‌های پدرم‌هستیم‌ودنبال‌رو‌سید‌حسن‌نصرالله مااین‌راه‌راباقدرت‌ادامه‌خواهیم‌داد. به‌حاج‌رضوان‌پدرم‌می‌گویم درآرزوی‌دیدارتو‌دربهشت‌هستم وبه‌تو‌ملحق‌خواهم‌شد.. 🕶" 🌺" 🌱"
‹🇮🇷شهیدجهادعمادمغنیه🇵🇸›
+شهید‌جهاد‌عماد‌مغنیه(داداش‌جان‌ما) پدرم‌همیشه‌درمیدان‌مبارزه‌بر اسرائیل‌وارتش‌‌پرادعا‌وتوخالی‌اش‌
•مادر‌شهید‌عمادمغنیه: وقتی‌حاج‌عماد‌شهید‌شدکسی که‌بدن‌ایشان‌رامشاهده‌میکند‌میبیند‌ که‌هزارهاترکش‌دربدنش‌نفوذکرده‌ وبدنش‌شبیه‌بدن‌شهدای‌کربلاشده‌است هزارهازخم‌داشت.شب۱۹ماه‌رمضان‌ سالی‌که‌شهیدشد۱۰۰رکعت‌نمازخواند وهفته‌آخر‌این‌ماه‌رادرحرم‌ حضرت‌زینب(سلام‌الله‌علیها)گذراند، یادم‌هست‌یک‌ماه‌قبل‌ازشهادت ایشان‌،موفق‌به‌زیارت‌حرم‌ حضرت‌رقیه(سلام‌الله‌علیها‌)شدیم، باهم‌رفتیم‌ایشان‌وارد‌حرم‌حضرت‌شدند وقتےخارج‌شدیک‌حال‌عجیبی‌داشت من‌قبلااین‌حالت‌ایشان‌را‌ندیده‌بودم آنقدرگریه‌کرده‌بودمثل‌اینکه‌داشت‌ برای‌همیشه‌خداحافظی‌میکرد.. وجهادپسراین‌پدراست... 🕶" 🌺" 🌱" ✨"
‹🇮🇷شهیدجهادعمادمغنیه🇵🇸›
•مادر‌شهید‌عمادمغنیه: وقتی‌حاج‌عماد‌شهید‌شدکسی که‌بدن‌ایشان‌رامشاهده‌میکند‌میبیند‌ که‌هزارهاترکش‌در
+فاطمه‌عمادمغنیه‌خواهرشهید‌جهاد فاطمه‌چند‌لحظه‌ای‌سکوت‌می‌کندو بعدش‌یک‌جریان‌دیگریادش‌می‌آید، از،اول‌تاآخرجشن‌ازدواج‌ِمن حضور‌داشت.. چندتایی‌عکس‌بامن‌انداخت ولی‌من،‌این‌قدرنگران‌سلامتی‌اوبودم که‌فراموش‌کرده‌بودم‌عروسم!! مدام‌حواسم‌به‌او‌بودوه‌بقیه‌ی‌‌ حاضران‌تا،کسی‌از‌اوعکسی‌نگیرد! همینطور‌که‌حرف‌می‌زدیم‌فاطمه توانست‌بالاخره‌یک‌یادگاری‌ویژه ازپدرش‌پیداکند.آمدپیش‌ما،‌ بعدش‌یک‌تماس‌تلفنی‌گرفت‌ و‌گفت‌:می‌رود‌و‌یک‌مجلدقرآن‌کریم که‌در‌اتاق‌خواب‌شهید‌جهاد ‌بوده‌،می‌آورد! این‌قرآن‌هدیه‌ی"آقا"به‌پدرم‌بود... 🕶" 🌺" 🌱" ✨"
‹🇮🇷شهیدجهادعمادمغنیه🇵🇸›
+فاطمه‌عمادمغنیه‌خواهرشهید‌جهاد فاطمه‌چند‌لحظه‌ای‌سکوت‌می‌کندو بعدش‌یک‌جریان‌دیگریادش‌می‌آید، از،او
8.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+فاطمه‌عمادمغنیه‌خواهرشهیدجهاد بعد‌ازذکر‌چند‌غذای‌لبنانی‌که‌پدرش آنهارا‌دوست‌داشت‌می‌گوید، خیلی‌ازسیگاروقلیان‌متنفربود! عاشق‌موسیقی‌بود،البته‌طبعاًعاشق مقاومت‌هم‌بود،موسیقی‌خاصی‌نه! از‌موسیقی‌خوب،خوشش‌می‌آمد! خیلی‌ساز‌ویولن‌رادوست‌داشت. فاطمه‌تأکیدمی‌کندکه‌شهادت، باعث‌تمام‌شدن‌رابطه‌اش‌باپدرش‌و حتی‌با‌برادرش‌نشده‌است، حضورشان‌راهرروز،حس‌می‌کنم آنهازنده‌اند[ولی‌به‌قول‌قرآن]‌ما حس‌نمی‌کنیم،من‌به‌این‌یقین‌دارم بعد‌ادامه‌می‌دهد، یک‌روز[بعدازشهادت‌پدرم]‌برایم سؤالی‌اعتقادی‌پیش‌آمده‌بود‌که باید‌جوابش‌را‌پیدا‌میکردم باپدرم‌حرف‌زدم‌و‌جواب‌را از،زبان‌شخص‌دیگری‌گرفتم روح‌عماد‌مغنیه‌را‌می‌شد‌در‌جواب‌دید می‌گوید،بارهاخوابش‌را‌دیده‌ام‌و بااوحرف‌زده‌ام‌و‌صورتش‌را‌بوسیده‌ام.. 🕶" 🌺" 🌱"