‹🇮🇷شهیدجهادعمادمغنیه🇵🇸›
#زندگینامه🔖!" #قسمت_سی_سوم🌿" جهاد جوان بسیار باحيايی بود🌸 .. هميشه وقتی ميرفتيم بيرون سرش پايين ب
#زندگینامه🔖!"
#قسمت_سی_چهارم🌿"
شانزده ساله بود که او را دیدم ، نوجوانی رشید و نورانی ...🌸✨
در حرم حضرتمعصومه(سلاماللهعلیها). باهم همراه شدیم، فارسی را کمی میفهمید و عربی را کم میفهمیدم .. ولی نگاههای با معنایش تمام حرف را میزد ..
ندیده بودم کسی با زیارتنامه حضرتمعصومه(سلاماللهعلیها) گریه کند ولی او گریه کرد .. و من از گریه او بغض کردم که ما چه داریم در کنار خود و قدرش را نمیدانیم،
زیارت که تمام شد گوشهای نشستیم، از حال و هوا که خارج شد گفتم: من تا به حال در حرم بی بی گریه نکرده بودم ولی الان از گریه تو... خندید ، گفت: چه حسی نسبت به حضرتزینب(سلاماللهعليها) داری؟
گویی با مشت کوبید به سرم. اشک در چشمانم جمع شد .. نه او چیزی گفت و نه من.. دو سه روزی با هم بودیم؛ استوار بود و خود ساخته. مردی بود برای خودش👌🏻..
#برادرم_جهاد🌱
#زندگی_به_سبک_برادر ❤️