eitaa logo
‹🇮🇷شهیدجهادعمادمغنیه🇵🇸›
397 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.6هزار ویدیو
82 فایل
بسم‌الله‌خلق‌المهدی‌عج🦋 خودت‌را‌به‌گونه‌ای‌آماده‌کن که‌یاری‌کننده‌امام‌زمانت‌باشی‌ #شھیدجھادمغنیه فرمانده‌ارشد‌حزب‌الله‌ فرزند‌شهید‌حاج‌عماد‌مغنیه ولادت12اردیبهشت1370‌لبنان شهادت28دی‌1393سوریه @Arezooye_shahadat7631 متحد‌جـانمون:🌱 @jahadi_ansar_mahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ اواسط خرداد سال ۸۸ با آقا مصطفی رفته بودیم بلوار کشاورز برای سونوگرافی و خوشحال از سلامت میوه دلمون؛ به آقا مصطفی گفتم میشه بریم برای بچه عروسک بخریم ؟ وقتی رسیدیم میدان ولیعصر رفتیم داخل یه پاساژ و مشغول انتخاب عروسک بودم که آقایی با صدای بلند داد زد برید بیرون سریع برید بیرون پاساژ تعطیله ،میخوام در پاساژ رو ببندم آقا مصطفی مضطرب گفت بدو بریم من هم از همه جا بی خبر با خیال راحت مشغول حساب کردن بودم؛وقتی از پاساژ خارج شدیم نگهبان پاساژ سریع کرکره پاساژ روقفل کرد من مات و مبهوت از بستن پاساژ اونم ساعت ۵و۶عصر ،با صدای آقا مصطفی به خودم آمدم ، عزیز بدو ترو خدا سریع بیا ... تا سر بلند کردم دیدم تعداد زیادی که همه دور دست هاشون نوار سبز رنگ بسته بودند از یک طرف میدان با شعار یا حسین میر حسین و تعداد زیادی هم که دور دست هاشون نوار هایی به رنگ پرچم ایران بسته بودند شعار میدادند و وارد میدان ولیعصر می شدند و ما وسط این دو گروه قرار گرفتیم آقا مصطفی که بخاطر شرایط جسمی من خیلی میترسید ؛هم از تند راه رفتن من که نکنه برای بچه مشکلی پیش بیاد ،هم از آهسته راه رفتن من که مبادا در این زد و خورد دوگروه اتفاقی بیوفته ، یادمه وقتی به پشت نرده ها کنار خیابون رسیدیم صورت آقا مصطفی خیس عرق بود و فقط خدا رو شکر میکرد که اتفاقی پیش نیومده گفتم :اینا کی بودن؟ چی شد؟ گفت: اونا که مچ بند سبز داشتن طرفدارای میر حسین موسوی واونایی که مچ بند پرچم ایران داشتن طرفدارای احمدی نژاد بودن گفتم: آخه هنوز که انتخابات نشده گفت: اره از الان شروع کردن. اون روز من اصلا فکر نمیکردم این شروع فتنه ای باشه که قشنگترین و شیرین ترین لحظات زندگیم رو تلخ کنه ..💔 -به‌روایت‌همسرشهید مصطفی‌صدرزاده🌿 .. 🎙
به جمکران رفتم نماز امام عصرﷺ را خواندم بعد به حیاط مسجد آمدم و زیر آسمان دورکعت نماز استغاثه به امام‌زمانﷺ را خوانده و دعای پس از آن را زمزمه کردم و به شدت در فکر و یاد حضرت مهدی بودم و تمام وجودم را یاد حضرت احاطه کرده بود به خانه آمدم شب به استراحت پرداختم در عالم رویا وجود نازنین امام عصر را ملاقات کردم؛ حضرت با ۳ نفر در حال آمدن بودند تا به من رسیدند لبخند زدند و فرمودند: "یادم کردی یادت کردم" از خواب بیدار شدم حال خوبی داشتم یاد این آیه قرآن افتادم که می فرماید: "اذکرونی اذکرکم" _به نقل از آیت‌الله‌ شوشتری🌱
قشنگ بود... مفهوم عکس: وقتی ابزارهای قدرت خود را تسلیم می‌کنید، برای زنجیرهای بردگی آماده شوید... ⁉️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دعاےسلامتۍآقا ..🌱↻ بـ‌ا هـ‌م‌ تـ‌لاوت کنـ‌یـ‌م : ) به‌نیابت‌از‌برادر‌شھیدمان🍁 شھیدجـھادمغنیه ✨ یا‌فاطر‌بحق‌فاطمه‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻💔
بِسْمِ‌أللّه‌النُور✨🌤 سلام‌بابا‌سیدمھدےجان✋🏻 𝟑 صلوات‌‌به‌نیابت‌برادرشهیدمون تقدیم‌به‌ساحت‌مقدس‌امام‌عصرعج🌸
دوست دارم تمام سلام هایم اول به شما باشد مولاجان می‌دانم هر کجای این عالم پهناور که باشید می‌فرمائید و علیکم السلام قلبم گره خورده به عشقت یا مولا
تصویر کمتر دیده شده از شهیدان حاج رمضان و سید حسن نصرالله در کنار زیاد النخاله دبیرکل جهاد اسلامی...🌸♥️ 🕊
2.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بشار اسد با تمام حرفایی که در موردش میزدن ولی از حمله اسرائیل به کشورش ذوق زده نشد و مثل پهلوی وطن فروش از بمبارون کشورش حمایت نکرد…‼️ 🌱
‹🇮🇷شهیدجهادعمادمغنیه🇵🇸›
چه خاطراتی بود ، تو روضه‌ها با تو ..💔 #آقای_برادر_بزرگتر 🍂
16.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ولی عزیزی بِرار مث هیچکس نی! خب مُو بِرارُمُ ایطوری دوس دارُم ، که حاضرُم که یه دستُ یه پام نباشه هااا ولی خم به ابرو بِرارُم نیاد! خو حییقت میدونی .. بِرارُم دلیل سر پا بودنمُنِه(: کوهُمِه ، پشت و پناهُمِه .. ما حییقت شجاعتمو تو زندگی سر ایکه بِرارُم هست که بتونُم سی یه دنیا قُلدری کُنُم قُلدری میکُنُم بِرارُم اوقد قشنگه که آرزو می‌کُنُم بچه داشته باشُم ، بچم شبیهش بشه! داداش ، بِرار ، کُکا .. تو جونِمُنی ، رگ و ریشمی🥹🫀 ♥️
‹🇮🇷شهیدجهادعمادمغنیه🇵🇸›
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ اواسط خرداد سال ۸۸ با آقا مصطفی رفته بودیم بلوار کشاورز برای سونوگرافی و خوشحال از سلا
از چند روز قبل از انتخابات طرفداران موسوی با مچ بندهای سبز شعار (اگه تقلب نشه موسوی پیروز میشه) سر داده بودن وقتی روز 23 خرداد نتایج اراء اعلام شد و احمدی نژاد پیروز این رقابت معرفی شد بعد از ظهر یکی از دوستان آقا مصطفی از شهرک غرب تماس گرفت که مصطفی اینجا قیامته از بالای ساختمان ظرفه که می اندازن روی سرمون همه شعار تقلب میدن آقا مصطفی رفتن خونه پدرم موضوع رو گفتن با بابام و داداشم و تعدادی از آقایون مسجد رفتن شهرک غرب ، روز ۲۵خرداد اعلام کردن که برای جشن پیروزی همه بیان میدان ولیعصر؛ از مسجد چند تا اتوبوس از نماز گزاران که رای به احمدی نژاد داده بودن رفتن سمت تهران؛ آقا مصطفی اجازه نداد من برم. غروب بود که همه برگشتن اما پدرم ،برادرم،آقا مصطفی و تعدادی از آقایون مسجد به خاطر شلوغی و مقابله با فتنه گران برنگشتند شهریار ؛ اون روزها خط های موبایل قطع میشد و امکان تماس نبود ساعت ۸ با آقا مصطفی تماس گرفتم،در دسترس نبود؛ همینطور تا ساعت ۱شب زنگ میزدم ولی خط ها قطع بود. نگران بودم و نمیدونستم چیکار کنم ؟ حدود ساعت ۳شب پدر آقا مصطفی تماس گرفتن،گفتند:کجایی؟ گفتم:خونه مامانم گفتن:نگران نشی مصطفی یکم حالش بد شده ، دفترچه بیمه ش رو بردار بیا بیمارستان ارتش واقعا نمیدونستم باید چه کنم هر چی شماره آژانس میدونستم زنگ زدم اما هیچ کدوم پاسخگو نبود .. به سختی آژانس هماهنگ کردیم رفتیم خونه، دفترچه بیمه برداشتم و رفتم بیمارستان چقدر مسیر طولانی بود چه اتفاقی برای آقا مصطفی افتاده بود؟ رسیدم جلوی بیمارستان نزدیک طلوع خورشید بود .. وقتی نگهبان بیمارستان شرایط جسمی من رو دید بدون هیچ سختگیری اجازه داد که وارد بیمارستان بشم؛ وقتی وارد اورژانس شدم پرسیدم مصطفی صدرزاده اینجا بستریه؟ تخت آقا مصطفی رو نشونم داد رفتم سمت تخت هیچ تصوری از اتفاقی که براش افتاده بود نداشتم تخت های اورژانس با پرده های کوتاهی از هم جدا میشد من از پایین این پرده ها نگاه میکردم دیدم کفش آقا مصطفی کنار تخت روی زمین بود،پرستار که میخواست داروهای آقا مصطفی رو بده، پاش خورد به کفش، توی کفش پر از خون بود با دیدن این صحنه حالم بد شد چی شده بود ؟ پرده رو کنار زدم تا آقا مصطفی من رو دید با اون چهره رنگ پریده و زرد لبخند زد و خواست که وانمود کنه که حالش خیلی خوبه اما.. دست چپش و پای چپش باند پیچی و پانسمان بود چی به روزت آوردن ؟به چه جرمی؟ تو کشور خودمون؟هم وطن خودمون؟چطور ممکنه ؟ خدا چقدر به من و بچه مون رحم کرده .. .. 🌿