eitaa logo
شهدای کربلای خان طومان
575 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
5.5هزار ویدیو
82 فایل
کانال شهدایی، جهادی، اجتماعی، سیاسی عنایات شهدا در زندگی تون😍 فعالیت (جهادی،فرهنگی،مطالبه گری و..) به نیابت از شهدا @khadem_Sayed_Ali خادم جهادی: @talabejahadi کمک مومنانه: @Zynabi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 بزرگواری تعریف میکرد👇 پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ، 🔹 در شش سالگی که کمی خواندن و. نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست 🏴 در بزم غم حسین مرا یاد کنید 🏴 بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا بوده ؟؟ روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش بود و فهمیده بود من پسر هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!! وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد : در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند از قضا نامزدم سرویس زیبا و‌ بسیار گرانی را انتخاب کرد ، من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان پدرت گفت : (_آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد. من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم ؟ کدوم ؟ من از حاجی ندارم !! بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا راهی کرد. 🔸گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر از دنیا رفته آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم وقتی همسرم شنید که حاجی را در موقع ازدواجمان به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد : آنروز بعد از خرید ، چون مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج دخترتان است حواله ی امام_حسین_علیه_السلام است ، لطفا به نگویید که من دادم !! تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز پول و خرج مرا طوری داد که زنم نفهمید. و خرج زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!! وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم 🌷 همانگونه که در عزای امام حسین بر می زده دست نوازش بر سر هم می کشیده همانگونه که در عزا بر میزده مرهمی به سینه هم بوده و همانگونه که برای سفره نذری مینداخته هرگز دستش به و آلوده نبوده و یک حسینی حسینی راستین بوده است ..... 🌷 🌷 دل مردم درتلاطمه‌، اگر کاری از دستت تو این روزگار سخت بر اومد بخاطر و انجام بده که حتما نتیجش را تو همین دنیاخواهی دید. یاعلی مدد 🔸اگر لذت بردید نشرش دهید شاید گره ای از کار مسلمانی باز بشه و روح و در جامعه دوباره گسترش پیدا کنه