فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 #دلتنگی سرلشکر سلامی از نبود #حاج_قاسم
🍃💔
🌹پیشگویی
۱۴ سال پیش و عجیب
#رهبرمعظم_انقلاب از قدرت شفاعت #حاج_قاسم_سلیمانی .
🌹در منزل شهید محمدرضا عظیم پور در سال ۱۳۸۴
♦️داماد بزرگ خانواده،
جواد روحاللهی، از رهبرمعظم انقلاب درخواست میکند: که انشاءالله فردای قیامت همه ما را که اینجا هستیم شفاعت کنید.
♦️امام خامنهای میگویند:
ما چهکارهایم که شما را شفاعت کنیم؟
پدر و مادر شهید باید من و شما را شفاعت کند.
♦️... ما سعادتمان
به این است و آرزویمان به این است
مشمول شفاعت خوبانی از قبیل: این شهدا و امثال اینها باشیم.
♦️بعد #رهبرمعظم انقلاب خم میشوند
و با نگاهی به حاج قاسم سلیمانی میگویند: این آقای حاج قاسم هم از آنهاییست که شفاعت میکند انشاءالله....
♦️حاج قاسم سلیمانی
سر پایین میاندازد و با دو دست صورتش را میپوشاند.
♦️- بله!
از ایشان قول بگیرید، به شرطی که زیر قولشان نزنند!
♦️همه میخندند،
همه به جز #سردارسلیمانی که خجالتزده سر به زیر انداخته.
♦️رهبرمعظم انقلاب ادامه می دهند :
چون امکانات ایشان، امکانات قول دادن و شفاعت کردنشان، الان خیلی خوب است.(یعنی حالت مجاهدت او در جهاد اصغر و اکبر) اگر همین را بتوانند نگه بدارند، مثل همین چهل، پنجاه سالی که نگه داشتهاند؛ خیلی خوب است.
این هم یک هنریست که ایشان دارند...
♦️بعضیها خیال میکنند
که در دوره پیشرفته و سازندگی و توسعه و نمیدانم فلان و فلان، دیگر باید آن قید و بندهایی که اول کار داشت را رها کنند. نفهمیدند که هر دوره ای که عوض میشود، تکلیفها و نوع مجاهدت عوض میشود؛ اما روحیه مجاهدتی که آن روز بوده، آن نباید عوض بشود. روحیه مجاهدت اگر عوض شد، آدم میشود مثل آدمهایی که وقتی جنگ بود، در خانههایشان پای تلویزیون نشسته بودند فیلم خارجی تماشا میکردند.
🌹لحظاتی سکوت میشود و جمعیت حاضر به فکر میروند.
♦️جواد روحاللهی [داماد خانواده]میگوید: چند ماه بعد از آن دیدار، ماه رمضان، در مراسم افطاری هرساله حاج قاسم به بچه های جبهه و جنگ همان جلویِ در از ایشان قول شفاعت خواستم. حاجی میخواست دست به سرم کند، که گفتم: حاجی! والله اگر قول ندهی، داد میزنم و به همه مهمانها میگویم آقا درباره تو آن روز چه گفتند؟ حاج قاسم که دید اوضاع ناجور میشود؛ گفت: باشد، قول میدهم؛ فقط صدایش را در نیاور
📕منبع ؛
کتاب «کریمانه»
روایت حضور مقام معظم رهبری در منازل شهدای استان کرمان انتشارات صهبا نشر ۱۳۹۵
🍂💔
@Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طمع😈
😊 @de_bekhand ☺️
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
شباهتتو ومنهرچهبودثابتکرد کهفصلمشترکعشقوعقل،تنهاییست کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من صد
آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند
و ناپدید می شوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف ...
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
,
❤️ #مثل_علی_مثل_فاطمه…
🍃
خاطرات و زندگینامه #سردارشهیدعلی_شفیعی
مسئول محورهای عملیاتی لشکر۴۱ ثارالله کرمان
🌺بازآفرینی:
#محمدرضامحمدی_پاشاک
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#صفحه۶ 🍃🌸 🍃🌸 🌱حسین آقا داشت پر در می آورد از خوشی. می گفت هم من تنها هستم هم تو. خدا برایمان سنگ شما
صفحه۷
🍃🌸
💕 #مثل_علی_مثل_فاطمه…
🌷 این داستان:
#این_سایه_ها
🌺راوی:
#سکینه_پاک_ذات
(مادرشهید)
💠 #قسمت_سوم
🍂❣
سرم به گرفتاریم گرم بود. چندوقتی گذشت و دیدم چندتومانی آورده خانه. هم خوشحال شدم هم مکدر. خب، مزد علی دردم را دوا نمیکرد، ولی #مرهم که بود. این بچه یک دمپایی لاستیکی سالم نداشت. یک شلوار و رکابی نداشت، نمی توانست یک بستنی بخورد. پول را داد به من. اول گفتم:بماند پیش خودت. بعد دیدم خوب حرفی نزده ام. خودعلی هم راضی شد پول را بدهد دست من. نمیدانم چکارکردم ولی یقین دارم که زدمش به زخم زندگیم.
🍃
حالا علی که می رفت سرکار، دلم هزار راه می رفت. خدایا نکند بیفتد به تور آدم لاابالی. دیر که میکرد، آتش به جانم می افتاد. می رفتم دم مغازه می دیدم سرش به کار گرم است. می آمد خانه دست و بال سالم نداشت. زخمی و ذیلی و روغنی...
🍂زد و حسین آقا از دار دنیا رفت.
وقتی به خاکش سپردم، دیدم ای دل غافل چیزی در بساط ندارم، هیچ، تا گلو هم بدهکارم. از بقالی سرگذر گرفته تا همسایه و آشنا. دست و پا شسته، ماندیم معطل. حتی برای نان خشک و خالی. من و #علی شبهای زیادی سر گرسنه روی زمین گذاشتیم. یم حصیر مندرس داشتیم، ازاین حصیرهای لیف خرما. اگر رویش پا می کوبیدیم، تارو پودش خرد میشد. جرات نداشتم درست و حسابی جارویش کنم. یک چادرشب داشتیم، شبها آن را می کشیدیم روی خودمان. والسلام. تشک و پتو و ملحفه ای، اصلا....
یک بند همسایه ها برایمان غذا می آوردند. یکی شان هفته ای یک بار آبگوشت می گذاشت و می رساند به ما. می فهمیدم چرا هر هفته آبگوشت بار میگذارد. منظورش این بود که به ما برساند. می گرفتم، چاره ای نداشتم. اما علی طوری میخورد که خیال کن دارد زهر هلاهل میخورد. رنگ رویش برمیگشت.سیاه میشد. پیش گفتم باید به داد بچه ام برسم.…
#صفحه۸
🍃🌸
یک روز گفتم:
علی! اگر فلانی غذا آورد، بگو خودمان بار گذاشته ایم.
پرسید: چه جوری؟
گفتم:یک دیگ آب میگذاری سر چراغ، هرکس ببیند، می گوید غذاست.
این زمانی بود که می رفتم در خانه این وآن برای رخت شویی و نانوایی و پخت و پز.. حتی سر کوره آجرپزی هم کار کرده ام.
پیش از اینکه بتوانم توی خانه ها کار پیدا کنم، چادر به سرو صورتم پیچیدم و از محله فاصله گرفتم و ماندم تا هپا تاریک شد. شبش بی نان خوابیده بودیم و صبح و ظهر هم طاقت آوردیم. به خودم گفتم:تو آدم بزرگی اما علی وقت بالیدنش است. این همه گشنگی بچه را می سوزاند. نباشد این مثقال آبرو. یک کاری کن.
کوچه به کوچه برگشتم طرف محله مان و رسیدم دم در مسجدجامع. خیال میکردم عالم و آدم چشم باز کرده اند و دارند من را نگاه می کنند. چهارستون بدنم می لرزید. سربه زیر نشستم روی پلکان صحن مسجد. مرگم را از خدا خواستم. جرأت نمیکردم دستم را طرف مردم دراز کنم. زبانم بند آمده بود. اگر بگویم چشمه چشمم خشکیده بود، دروغ نگفته ام. نفس نفس می زدم و پاهای مردم را نگاه میکردم که طرف وضوخانه می رفتند. ترس داشتم زبانم باز نشود و مردم بی اعتنا بگذرند. از طرفی هم عزم کرده بودم دست خالی خانه نروم.
بالاخره بنده خدایی یک پول سیاه انداخت جلوام. آن غروب مرگم را به عینه دیدم.💔
چندتومانی پول جمع کردم و بلندشدم و راهم را کج کردم جای دیگری و نانی خریدم و نخودی و... گریه کنان آمدم خانه. نگذاشتم علی متوجه حال و روزم بشود. گفتم کار کرده ام.
حالا این را بگویم: روزی که حسین اقا مرد، آن موقع قبرستان بهشت زهرا آباد نبود. پرت بود. کمتر کسی رغبت میکرد میتش را آنجا بگذارد. از درد خودم می نالیدم که دیدم علی رفت بیرون. اهل محل آمده بودند و داشتند حسین اقا را غسل و کفن میکردند. کارشان که تمام شد گشتند دنبال علی تا پیشاپیش پدرش راه بیفتد. پیدایش نکردند. نشستند به انتظار. حوالی شهرداری پیدایش کردند و آوردنش. از چشمانش آتش می بارید.
پرسیدم کجا رفته بودی؟
نم پس نداد. رفتیم بهشت زهرا و برگشتیم. مردم مجلس گرفتند و رفتند. باز پرسیدم کجا رفته بودی؟
زد زیر گریه. جوری که دیدم فقط درد پدرش را ندارد ، ناز و نوازشش کردم و گفتم:پدرت خلاص شد. به زحمت زبانش را باز کردم.
گفت:رفته بودم شهرداری.
گفتم:بسم الله! چه وقت شهرداری رفتنت بود؟
گفت:خواستم پدرم را صحن مسجدصاحب الزمان بگذارم. رفتم گریبان شهردار را گرفتم. گفت باید هزارو پانصد تومان بدهیم. گفتم نداریم. ولی برایتان کار میکنم. گفت نمیشود. منتش کردم، قسمش دادم، قبول نکرد.
علی تا آن روز به کسی رو نینداخته بود.😔
پا برهنه بود اما طبع بلندی داشت. پوست شکمش به پشتش می چسبید، اما صدقه مردم را رد میکرد. افسوس میخورد چرا بزرگ نیست و نمی تواند کار کند.…💔🍂
آن موقع علی سنی نداشت....
#ادامه_دارد
@Karbala1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
, ❤️ #مثل_علی_مثل_فاطمه… 🍃 خاطرات و زندگینامه #سردارشهیدعلی_شفیعی مسئول محورهای عملیاتی لشکر۴۱ ثارال
سلام عزیزان؛ داستان
#مثل_علی_مثل_فاطمه را دنبال کنید.. این داستان واقعی از یکی از دلاورمردان #کرمانی است که زیباییش در #کربلای۴ اوج گرفت و پرواز کرد..🕊❣
✨ #شهیدعلی_شفیعی نمونه ای از جنس یک #عشق است که زندگیش با دیگران متفاوت بود...
و چقدر مظلوم و غریب.😔
💔بچه های #کربلای۴ بی نهایت خاص، متفاوت، مظلوم و غریب اند...
🍃
سعی داریم هرشب بخشهایی از این #کتاب زیبا را برایتان در کانال قرار دهیم. باشد که #نشردهنده خوبی باشید
و سردارشهید، #علی_شفیعی دست گیرمان باشد...
#داستان_را_دنبال_کنید…
فی امان الله💖
گویـــــنـــد دل بـــــه آن
بت ِ نــامهــربان مده ...
دل آن زمــان ربـود ،
کـــه نــامـهربان نـــبــود ...
#شهریار
🍂💔
وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتم، از طرف همسر معززش گفتند محمودرضا سفارش کرده چفیهای که از آقا گرفته با او دفن شود‼️
جا خوردم نمیدانستم از آقا چفیه گرفته، رفتند چفیه را از داخل ماشین آوردند، مانده بودم با پیکرش چه بگویم،
همیشه در ارادت به آقا خودم را بالاتر از او میدانستم😞، چفیه را که روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گرد پایش هم نرسیدهام
در این چند وقت، یادم هست یکبار چند سال پیش گفت شیعیان در بعضی از کشورها بدون وضو تصویر آقا را مس نمیکنند☝️ و گفت ما اینجا از شیعیان عقب افتادهایم...
#شهیدمدافع_حرم
#محمودرضابیضایی🌹
#سالروز_شهادت🕊
@Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شهیدی که از محل دفن خود خبر داشت..!
داستان عجیب محل تدفین سرباز حاج قاسم
🍂💔
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#یاسیدة_نساء_العالمین🥀 🏴بغض دارم مرو از پیش علے، #زهرا جان 🏴تو نباشے چہ ڪسے پاڪ ڪند اشڪم را؟! #ی
#دوشنبههاےحسنی
در فاطمیه چند برابر بگو: حسن
هر جا که بود، صحبتی از در بگو: حسن
اصلا زبان فاطمیون فرق می کند
زین پس، بجای واژه ی مادر، بگو: حسن...
#واے_مادرم
قدری بخاطر حسنت بیشتر بمان
طفلک تمام چادرتان را تکانده است...😭
🍂💔
@Qaf_Q - یا انس کل مستوحش غریب.mp3
4.33M
خاصیت این رو داره ۲۴ ساعته پلی باشه و گوشش بدید؛التماس دعا
@Karbala_1365
یِکی از
شئونِ عاقِبت بِخیرے
نسبت شُما با
جُمهورےِ اسلامی و انقِلابه:)
#عاقبتبخیر...
#شهید_حاجقاسمسلیمانی...
#زندهباد_سردارحاجیزاده..
🌸 #شبتون_مهدوی🌸
@Karbala_1365
.
❣اللهم الرزقنی شهادت فی سبیلک فی رکاب المهدی(عج) بحق الحسین(ع)…❣
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✨بسم الله القاصم الجبارین✨
🍃🌸
تقـــدیم به ســـاحت مقـــدس قطب عالــم امڪان #حضـــرتصـاحـبالــزمان
【عجل الله فرجه】
السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدے یاخلیفةَ الرَّحمن و یاشریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان الاَمان
⊰❀⊱و #سـلامبرسـالارشهیـــدان
اَلسَّلامُ عَلَيْڪَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَے الاَْرْواحِ الَّتے حَلَّتْ بِفِناَّئِڪَ عَلَيْڪَ مِنّے سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقيتُ وَ بَقِےَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّے لِزِيارَتِڪُمْ
اَلسَّلامُ عَلَے الْحُسَيْنِ وَ عَلے عَلِےِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَصْحابِ الْحُسَيْـــن
@Karbala_1365
راهی برای گناه نکردن
امان نامه از گناه...
امیــرالمـومـنین علی ع فرمـودند:
هر که نماز صبح را بر پا دارد و پس از نماز در جایش بنشیند و سوره توحید را یازده مرتبه قبل از طلوع خورشید قرائت کند آن روز مرتکب گناه نمیشود، هر چند شیطان به سوی او طمع کند.
تعجیل درفرج صلوات*
یاعلی
🎑 کـــارے از کـــانـــال #ابــولــفــضـائل 💟
📚 مـــنـــبــع: ثواب الاعمال، صفحه 341
🍃🌱