eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
👆👆👆 🍃هفت_هشت سالی پیش ما در تهران زندگی کرد . از اول راهنمایی تا دبیرستان... او در کنار من بزرگ میشد و من نمیدانستم روح او از جسمش خیلی بزرگتر شده است و عشقی آشنا اورا صدا می‌زند و به دنبال خود می‌کشد و در آخر در خودش غرق میکند...🕊♥️ سن و سالی نداشت و باهمان سن کمش وارد شد.✨ جبهه را از دبیرستان شروع کرد.🌸 چند ماه بود و بعد رفت و عشق همچنان اورا صدا میزد تا اینکه نوبت رسید به عملیات ٤....❣ و کسی نمیدانست کربلای٤ قرار بی قراری‌های او میشود...❣ 🍃در جزیره مجنونِ ۲۰ شهریور شرکت داشت... از شب تا صبح در آب غواصی کرده بودند. با آن بیان زیباو دلنشینی که،داشت برایم تعریف کرد که چطور از شدت سختی یکی از همرزمانش در همان جا در مسیری که می‌رفتند شد...🕊🌹 گفت: دم صبح رسیدیم و سنگرها را فتح کردیم و از این طرف نیروها که آمدند می‌خواستند باهم دست بدهند که نتوانستند. قرار بود از آنطرف زمینی هم دست بدهند با ما , که ما ازآب رفته بودیم , که نتوانستند و ما برگشتیم عقب...👣 🍃بعد ازآن وارد گردانی بنام شد. همان گردانی که اورا برای همیشه جاودانه کرد...✨ بی‌قراری‌اش بیشتر شده بود. هرچه به عملیات نزدیکتر می‌شدند روح بزرگ بزرگتر میشد.. چهره زیبا و قد بلندی داشت که کم کم نورانیت خاصی در چهره‌اش جلوه‌گر شد که خبراز اتفاقی خاص را میداد... صدایی که صدایش کرده بود، خوب اورا خودش کرده بود که آرامش نداشت...✨ 🌾 ۴ که آغاز شد نمیدانم چه معامله‌ای با معشوق خود کرده بود که اورا یکجا برای خودش برد...🕊♥️ 🌾در شب سوم دی ماه به آب زدند. 👣 عملیات لو رفته بود اما باید در هر شرایطی به قول خود وفا میکردند..💕 ماندند ، جنگیدند و ما را تاابد مدیون خون خود ساختند...🌷 🍃بعداز عملیات فهمیدم که محمدحسن چه عشقی به معشوقش داشته که حتی ذره‌ای از پیکرش هم برای ما نیامد و برای همیشه مهمان ماند...🕊🌹 ✨ حالا روح بلندش سالهاست در آسمان آرام گرفته و از آن سوی اروند نظاره‌گرِ ماست...🕊 تا همیشه ، تنهامزار آبی او شد...❣❤️ 💔شهدا خیلی غریب‌اند بخصوص ٤.. و این است...❣ ؛ تولد: شهادت: ۴ 🕊 .... 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❤️ #مثل_علی_مثل_فاطمه… خاطرات و زندگینامه #سردارشهیدعلی_شفیعی مسئول محورهای عملیاتی لشکر۴۱ ثارالله
🌼🌼🌼 🌺 من را در دیده ام ؛ سرگشته کسانی که نامی نداشتند. نی بود و نوای علی:پس آنگاه که نامه ها گشوده شوند و بپرسند:به کدامین گناه کشته شده؟ من علی را کنار دیده ام؛ میان ، دشت و ، شلمچه، شلمچه؛ این دشت خاموش، این همنشین مردان بی نشان، این همسایه دشت . روزی جنگی بود و دشمن در خانه ما بود. علی بود و حسن و تقی و حمید و رضا که رفتند....🕊❣ و اما داستان واقعیِ 💕 🌷این داستان: 🌺راوی: (مادرشهید) 🍂❣ ❣یک تیر خورده بود به پیشانی اش. قدر بالاتر از ابروی چپش. به قاعده یک سرانگشت به پیشانی اش فرو رفته بود، همین. وقتی دیدمش خنده به لب داشت. مثل آدمی بود که خوابیده باشد؛ آسوده.🕊❣ تازه چهار ماه بود که عروسی کرده بود. قد رشیدی داشت اما لاغر و ترکه ای بود. آن سالهایی که توی پادگان بود، جان گرفته بود. چشمانش برق می زد. سفیدرو شده بود اما توی جبهه سیاه شده بود. می گفتم شکم خالی نمان. میگفت خیلی ها سرگرسنه زمین می گذارند. توی مسجدالرسول بسیجی بود. شبها یک گونی می گذاشت روی کولش و می رفت درخانه ها را می زد و اثاث می گذاشت و می دوید تاصاحب خانه ها او را نشناسند. من رنگ حقوقش را نمی دیدم که. هرماه چیزی برایم می گذاشت و بقیه را به فقرا می داد. ۱۰_۱۵ روز از ماه گذشته می آمد سراغم و می پرسید:چیزی نداری؟ میگفتم:حقوقت را چکارکردی؟ میگفت خدا پدرت را بیامرزد. آنوقت می فهمیدم که همه را داده. چرا؟چون خودش . نداری کشیده بود. نان و آبلیمو میخورد. ختمی را می خیساند و نان خشک هم قاطی اش میکرد و میخورد. سر طفولیت نداشت بخورد، زمانی هم که می توانست باز نخورد.🍂 ادامه‌داستان‌رابخوانیددر👇 سردارشهیدعلی شفیعی https://eitaa.com/joinchat/2986213410C890dc2ae47 •°•°•°•°•°•°•°•°•