eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
913 دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
عزیز دلم با نگاهت مرا بدوز به هرجا که دلت می‌خواهد بدوز به زندگی، به عشق، به هرچه دوست داری. در برابر نگاهت، من ابر می‌شوم، دود می‌شوم، که بتوانی مثل باد بازی‌ام بدهی برای خودت...🦋♥️ نشسته از راست 🕊❣ ۴ ⊰❀⊱تنهاکانال‌شهدایِ‌کربلایِ۴ شهدای‌غواص⊰❀⊱ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
‌ لطفی کن و در خلوت محزون من ای دوست آرام و قرار دل دیوانهٔ من باش ۴ ⊰❀⊱تنهاکانال‌شهدایِ‌کربلایِ۴ شهدای‌غواص⊰❀⊱ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
..🌼 - یه شیشه عطراز جبهه هدیه گرفته بود.. بوی خاصی داشت.. یچیزی شبیه بوی یاس.. موقع وداع‌آخرش ازاون عطر به همه خانواده زد.. وقتی مفقود شد مادر خیلی چشم به راهش بود.. شبها اشک بودو دعا و نماز و التماس ، روزها هم روزه میگرفت تا پیکر پسرش پیدا بشه.. دوماه گذشت.. یشب که مادر در حال دعابود ، بوی همون عطرخاص پیچید توی خونه.. سراسیمه بلند شدو همه جارو گشت اما از عطر خبری نبود.. یکساعت بعد بهش خبر رسید پسرت پیدا شده و از کنار روستا عبور کرده تا ببرنش برای تشیبع آماده‌اش کنن.. پیکر که از روستا رد شده بود بوی عطر هم پیچیده بود توی خونه.. واین تا سالها شد راز دلدادگی بین مادروپسر، که هربار یادش میکرد بوی همون عطر دوباره می‌پیچید.. • روایتی‌ازخاطرات‌ تولد: ۴۶/۱۰/۲۰ پیروز - شهادت: ۶۵/۱۰/۴ برگرفته‌ازکتاب: 💫 @Shahadat1398🕊
عزیز دلم با نگاهت مرا بدوز به هرجا که دلت می‌خواهد بدوز به زندگی، به عشق، به هرچه دوست داری. در برابر نگاهت، من ابر می‌شوم، دود می‌شوم، که بتوانی مثل باد بازی‌ام بدهی برای خودت...🦋♥️ نشسته از راست 🕊❣ ۴ ⊰❀⊱تنهاکانال‌شهدایِ‌کربلایِ۴ شهدای‌غواص⊰❀⊱ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
«یحیی فراموش نخواهد شد» بخشی از کتاب را در اینجا باهم بخوانیم👇 https://defapress.ir/576671 زندگینام
..🌼 - یه شیشه عطراز جبهه هدیه گرفته بود.. بوی خاصی داشت.. یچیزی شبیه بوی یاس.. موقع وداع‌آخرش ازاون عطر به همه خانواده زد.. وقتی مفقود شد مادر خیلی چشم به راهش بود.. شبها اشک بودو دعا و نماز و التماس ، روزها هم روزه میگرفت تا پیکر پسرش پیدا بشه.. دوماه گذشت.. یشب که مادر در حال دعابود ، بوی همون عطرخاص پیچید توی خونه.. سراسیمه بلند شدو همه جارو گشت اما از عطر خبری نبود.. یکساعت بعد بهش خبر رسید پسرت پیدا شده و از کنار روستا عبور کرده تا ببرنش برای تشیبع آماده‌اش کنن.. پیکر که از روستا رد شده بود بوی عطر هم پیچیده بود توی خونه.. واین تا سالها شد راز دلدادگی بین مادروپسر، که هربار یادش میکرد بوی همون عطر دوباره می‌پیچید.. • روایتی‌ازخاطرات‌ تولد: ۴۶/۱۰/۲۰ پیروز - شهادت: ۶۵/۱۰/۴ برگرفته‌ازکتاب: 💫