『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃♥️ #کتابعشقبازیباامواج زندگینامهی داستانیِ #غواصشهید « #امیرطلایی» باقلم زیبای #خانمزینبش
~
🍃♥️
#کتابعشقبازیباامواج
زندگینامهی داستانیِ #غواصشهید
« #امیرطلایی»🕊
#قسمتهجدهم
♥️🕊
با آمدن مهمان ها مادر را هم پایین آوردند. من و خواهر شوهرها رفتیم آشپرخانه و ناهار را آماده کردیم. عطر آبگوشت مادر کل خانه را برداشته بود.
سر سفره مادر به تلافی نیم ساعتی که روی یخچال مانده بود دوباره شوخی را
شروع کرد.
حاج آقا! فکر کنم امیر میخواد زن بگیره. این را از رفتارش فهمیدم.
نظر شما چیه؟
امیر آقا سرخ شده بود. سرش را پایین انداخته بود و لبش را میخورد. یواشکی
مامان را نگاه میکرد و با چشماش التماس میکرد که بس کند ولی فایدهای
نداشت. فکر کنم مامان داشت اندازه تمام روزهایی که امیر را نمیدید حرف
میزد تا دلی سبک کند. مادر هنوز هم به خاطر اینکه امیر ازدواج نکرده بودو
شهید شد ناراحت است و هر بار کارت عروسی یکی از جوانهای فامیل به
در خانه میآید، عین ابر بهار گریه میکند.😭
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن:
#فاطمهبختیاری(زن برادر شهید)
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365