eitaa logo
کتاب و کتابخوانی
43هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
772 ویدیو
1.4هزار فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/b38D.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عليه السلام : القَلبُ يَتَّكِلُ علَى الكِتابَةِ . امام صادق عليه السلام : دل، به نوشتن آرام مى گيرد 📚[الكافي : 1/52/8.] 📚 @ketab_Et
[همسایه آقا] 📙معرفی کتاب👇 کتاب "همسایه آقا" روایت زندگی شهید مدافع حرم ، جاوید الاثر علی آقا عبداللّهی 🌹در قسمتی از کتاب می خوانیم: یکی از چیزهایی که در مدیریت آشوب خیلی خوب جواب می دهد،این است که علاوه بر دادن هشداربا ویراژ دادن موتور و چرخیدن این ارازل و اوباش آنها را متفرق کنیم. ما هم فکر کردیم این روش اینجا هم جواب می دهد؛ ولی در یک لحظه دیدیم با قمه،میله،آجر و خلاصه هر چی دم دستشان بود، به سمت ما حمله ور شدند. ...نگاهم را از رد دویدنش برداشتم و توی آیینه نگاهی کردم. فاصله جمعیت با من کمتر از دو متر بود. عملا فرصت هیچی جز خواندن شهادتین را نداشتم. چشم هایم را بستم و با تمام وجودبه آقا جانم امام زمان (عج) متوسل شدم و از دلم گذشت بگویم: «آقا تک تک ما تلاش کردیم حقی را نا حق نکنیم. ظلمی به کسی وارد نشود و ارازل را از مردم عادی جدا کنیم؛ولی انگار آخر قصه ما همین جا رقم می خوردو هیچ چیزی جز رضایت شما برایم شیرین نیست. » منتظر بودم که هر آن تیزی قمه یا چاقو به کمر یا پهلوهایم بنشیندیا با میله و آجری که در دست داشتند، سر و تنم را خرد کنند. چشم هایم را بستم و همه چیز را به خدا سپردم.حس می کردم یک سری آدم دارند از کنارم رد می شوند.نمی دانم چرا ضربه ای را حس نمی کردم.با خودم گفتم:«شاید ضربه خوردم و به قول معروف هنوز داغم! چیزی را متوجه نمی شوم.. 📚 @ketab_Et
[ حنانه شو ] 📙معرفی کتاب👇 گرمای محبت رسول خدا( صلی الله علیه)، در دل همه موجودات کائنات و مخلوقات جای گرفته است. محبتی که از عشق ازلی و الهی ریشه می گیرد. عشقی که همان خدا به برترین خلقش و عزیزترین پیامبرانش است. در این کتاب شما در هر قسمت، داستان محبت و عشق و اشتیاق و وابستگی موجودی به ظاهر بی جان را می خوانید که ارادت و دلبستگی اش به رسول خدا (صلی الله علیه) را روایت می کند. ستون حنانه مسجد پیامبر وجه تسمیه این داستان است؛ اما شما با داستان درختی که حرکتش معجزه رسول شد، نیمه شدن ماه، اعتراف بت قریش به رسالت حضرت و … از زبان خودشان آشنا می شوید. 📚 @ketab_Et
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 🌱 قسمت 70 امتحاناتم که تمام شد،برای شام منزل پدرم دعوت بودیم.موتورحمیدخیلی کثیف شده بود.خانه ی خودمان جای کافی برای شستن موتورنداشتیم. برای اینکه موتورراداخل حیاط پدرم بشوییم زودترراه افتادیم.وقتی رسیدیم،ازسرپله شروع کردبه یاا...گفتن.گاهی وقتهاذکرهای متنوعی میگفت:"یاعلی،یاحسین،یازهرا.یک جوری اعلام میکردکه اگرنامحرمی هست پوشش داشته باشد. تنهایی خجالت میکشیدموتورراتمیزکند. میگفت:"عزیزم!توهم بیاپیش من باش."بین خانواده ی خودمن حمیدخیلی باحجب وحیابود.بااینکه پدرمن دایی حمیدمیشد،ولی رفتارش خیلی بااحترام بود.تازه موتورراشسته بودیم که گوشی حمیدزنگ خورد. بازهم فراخوان بود.جوری شده بودکه وقتی اسم فراخوان رامی شنیدم حالم خراب میشدوبنددلم پاره میشد.احساس خطرراازکیلومترهادورتراحساس میکردم.حمیدآماده شدورفت.به مادرم گفتم:"این بارسوریه است.شک ندارم!" چندساعتی گذشت.حوالی ساعت ده شب بودکه برگشت. به شدت ناراحت بود.رفته بوددرلاک خودش.گهگاهی باپدرم زیرگوشی حرف میزدند؛جوری که من متوجه نشوم.برایشان میوه بردم وگفتم:"شمادوتاچی به هم میگین؟میخوای بری سوریه؟"پدرم خندیدوگفت:"حمیدجان!دخترمن زرنگ ترازاین حرفهاست.نمیشه ازش چیزی پنهون کرد." حمیدباسرحرف پدرم راتاییدکردوبه من گفت:"آره!درست حدس زدی.اعزام سوریه داریم.همه ی رفقای من میخوان برن،ولی اسم من توی قرعه کشی درنیومد."باتعجب گفتم:"مگه سوریه رفتن هم قرعه کشی میخواد؟"پدرم گفت:"چون تعدادداوطلب هاخیلی زیاده،ولی ظرفیت اعزام هامحدود.برای همین قرعه کشی میکنن که هرسری یه تعدادی اعزام بشن. "حمیدباپدرم حرف میزدکه واسطه بشودبرای رفتنش.میگفت:"الان وقت موندن نیست.اگه بمونم تاعمردارم شرمنده ی حضرت زهراسلام ا...علیهامیشم." به حدی ازاین جاماندگی ناراحت بودکه نمیشدطرفش بروم.این طورمواقع ترجیح میدادم مزاحم خلوت وتنهایی هایش نباشم.داشتم تلویزیون نگاه میکردم که یک لحظه صدای مادرم ازآشپزخانه بلندشد.روغن داغ روی دستش ریخته بود.کمی باتاخیربلندشدم وبه آشپزخانه رفتم.چیزخاصی نشده بود. وقتی برگشتم دیدم حمیدخیلی ناراحت شده؛خیلی زیاد!موقع رفتن به خانه چندین بارگفت:"توچرازندایی کمک خواست باتاخیربلندشدی؟!این دیررفتن توکاربدی بود.کارزشتی کردی!یه زن وقتی نیازبه کمک داره بایدزودبری کمکش.تازه اون که مادره!بایدبلافاصله میرفتی!" مهرماه94مادربزرگ مادری ام مریض شده بود.من وحمیدبه عیادتش رفتیم.اصلاحال خوبی نداشت.خیلی ناراحت شده بودم.بعدازعیادت به خانه ی عمه رفتیم.داخل اتاق کلی گریه کردم.عمه وقتی صدای گریه ام راشنیدبغض کرده بود.حمیدداخل اتاق آمدوگفت:"عزیزم!میشه گریه نکنی؟ وقتی توگریه میکنی بغض مادرم می ترکه.من تحمل گریه ی هردوتاتون روندارم."دست خودم نبود.گریه امانم نمیداد.نمیدانم چراازوقتی بحث سوریه رفتن حمیدجدی شده بود،این همه دل نازک شده بودم.حمیدوقتی دیدحالم منقلب شده،به شوخی گفت:"پاشوبریم بیرون.توموتورسواری خونت اومده پایین!بایدترک موتورسواربشی تاحالت برگرده سرجاش." چون نمی خواستم بیشترازاین عمه راناراحت کنم،خیلی زودازآنجابیرون آمدیم.حمیدوسط راه کلی تنقلات گرفت که حال وهوای من راعوض کند.خانه که رسیدیم،نوه های صاحب خانه جلوی دربودند.هرچیزی که خریده بودرابه آنهاتعارف کرد.همیشه دست ودلبازبود. هربارکه خوراکی میخرید،اگرنوه های صاحب خانه راوسط پله ها میدیدبه آنهاتعارف میکرد.اگرمن شله زردیاآش می پختم،میگفت:"حتمایه کاسه بدیم به صاحب خونه.یه کاسه هم بذارکنارببریم برای مادرم. "وقتی نصف بیشترخوراکی هارابه نوه های صاحب خانه داد،ازپله هابالاآمدوگفت:"من که ازپرونده ی اعمالم خیلی می ترسم.حداقل شایدبه خاطردعای خیراین بچه های معصوم خداازسرتقصیراتم بگذره." یک هفته ای ازاین ماجرانگذشته بودکه تلویزیون اعلام کردحاج حسین همدانی درسوریه به شهادت رسیده است. وقتی حمیدخبرشهادت راشنید،جلوی تلویزیون ایستاده گریه میکرد.خیلی خوب سردارهمدانی رامیشناخت؛چون درچندین دوره آموزشی که درتهران برگزارشده بودبااین شهیدبرخوردداشت.باحسرت گفت:"حاج حسین حیف بود.ماواقعابه حضورش نیازداشتیم ."همان روزعمه مارابرای ناهاردعوت کرده بود.موقع پاک کردن سبزی به عمه گفتم:"سردارهمدانی شهیدشده.حمیدازشنیدن این خبرکلی گریه کرده."حمیدتاشنید،چشم هایش راگردکردکه یعنی:"برای چی به مادرم گفتی؟"من هم فقط شانه هایم راانداختم بالا. دوست نداشت عمه ناراحتی اش راببیند،برای همین رفت داخل اتاق وباخواهرزاده هایش مشغول توپ بازی شد.به سروکله هم میزدند.بیشترصدای حمیدمی آمدتا بچه ها.هنوزهم گاهی اوقات بچه های خواهرش میگویندکاش دایی بودباهم توپ بازی میکردیم! ادامه دارد... 📚 @ketab_Et
[ آن دختر یهودی ] 📙معرفی کتاب👇 👈 این کتاب، داستان زندگی انسان هایی با ادیان مختلف (اسلام، یهودیت، مسیحیت) است که در کنار یکدیگر قرار می گیرند. 📝 جزییات دینی و سیاسی فراوان و بسیاری از ابعاد ذهنی صاحبان این دیانت ها به شیوه ای روان ضمن داستانی عاشقانه پیش روی خواننده قرار گرفته تا او با اشتیاق و امید و شوق شناخت بیشتری از جریان حوادث پیدا کند. 🏠 در دل یک محله یهودی نشین در جنوب تونس دختر مسلمان یتیمی در خانواده ای یهودی بزرگ شده و زندگی می کند. در دل شهر قدیمی قانا در جنوب لبنان نیز هیاهویی دور از انتظار در زندگی ندی، دختر یهودی به وجود می آید. پدر این دختر مسلمان است و به دنبال حادثه ای او با جوانی مسلمان از رزمندگان مقاومت نامزد می شود. برشی✂️ از کتاب «از زمان نامزدی با احمد مدام اضطراب داشت چون بین احساسات و تعلق خاطرش به آن آدم آرام و مهربان و همیشه خنده رو و قاطع و پایبندی به دین و عقیده اش گیر افتاده بود! پایبندی مرد هم به ایمان و اسلامش کمتر از او نبود! او تصمیم گرفته بود با کوشش مرد را متقاعد کند و به راهی که از نظر خودش درست تر و بهتر بود بکشاند، اما مرد نه استواری اش از او کمتر بود و نه استدلالش از او سست تر. بحث هایشان به مسیری دشوار افتاده بود و زن نمی خواست به این سادگی میدان را در اختیار حریف بگذارد!» 📚 @ketab_Et
[ پسر چابک سوار ] 📙معرفی کتاب👇 ماجرای رمان پسر چابکسوار در دشت های سرسبز ترکمن صحرا می گذرد . در این کتاب داستان پسری روایت می شود که پدر و مادرش را در یک حادثه رانندگی از دست داده و خودش فلج شده است . تایماز دلش برای اسب‌ها ضعف می‌رود و همیشه آرزو دارد مثل پدرش قهرمان مسابقات اسب سواری شود. تایماز اسب اصیل و محبوبی به اسم قیرات دارد ولی جرات نزدیک شدن به اسب ها را ندارد و هیچ وقت سوار قیرات نشده است . آناگل مادربزرگ تایماز برای عمل قلبش راهی مشهد می شود . تایماز و قیرات و سایر دوستانش که حیوانات مزرعه هستند ، تنها می مانند و ماجراهای زیادی برایشان اتفاق می افتد. ماجراهایی که تایماز با کمک آی جیک و دوستانش باید از سر بگذراند و تبدیل به یک قهرمان اسب سواری شود. این کتاب جدیدترین اثر لیلا قربانی از انتشارات کتاب جمکران ، برای گروه سنی نوجوان نوشته شده است. 📚 @ketab_Et
[مبانی برنامه ریزی در اسلام ] 📙معرفی کتاب👇 موضوع کتاب حاضر، شناخت مبانی برنامه‌ریزی در اسلام است. نگارنده در بخش نخست کتاب، با عنوان «کلیات و تعریف برنامه‌ریزی»، اهمیت و جایگاه نظم در اسلام و فواید آن را بیان می‌کند. وی در ادامه ضمن واکاوی دیدگاه اسلامی دربارة نظم در امور و برنامه‌ریزی در کارها، جنبه‌های گوناگون زندگی که متأثر از برنامه‌ریزی فردی است را بازگو نموده و نتایج مثبت آن را در زندگی شرح می‌دهد. در پایان کتاب، روش‌های عملی کردن برنامه‌ریزی و پیگیری آن تشریح شده است. در این بخش عواملی چون: ابلاغ دقیق، نظارت و پیگیری، پاداش و تذکر و ریسک‌پذیری توضیح داده شده‌اند. در این اثر همچنین به سیرة بزرگان و نظم آن‌ها در اجرای امور نیز اشاره شده است. 📚 @ketab_Et
[جوانمرد] 📙معرفی کتاب👇 کتاب جوانمرد شامل خاطرات و زندگینامه شهید ابراهیم هادی است و قرار است تا به کمک این کتاب یاد این جوانمرد شهید دوباره زنده شود. شهید ابراهیم هادی در اردیبهشت سال ۳۶ متولد شد و در ۲۵ سالگی در عملیات والفجر مقدمّاتی در منطقه فکه، در ۲۲ بهمن سال ۶۱ به شهادت رسید و پیکر پاکش در کربلای فکه گمنام ماند. 📚 @ketab_Et
کلیپ بالا رو دیدی😱👆 انتخاب رشته شغل انتخاب همسر فروش کارآفرینی استارتاپ مشاوره مربیگری تدریس حل تعارض زوجین تربیت فرزند ظرفیت محدود‼️ جهت ثبت نام به ادمین پیام دهید⭕️ این وبینار رایگان است🤩 https://eitaa.com/Poshtiban_Toranj
[ الگوی زن] 📙معرفی کتاب👇 📗این کتاب در مورد الگو برداری های ممتدد و بخشی اش در مورد الگو گرفتن از حضرت زهراۜ است و ادامه دادن راه ایشان بخشی از کتاب: امروز جامعه ی زن در جهان در خلأ به سر میبرد ودست او را گمراهان تاریخ گرفته اند وحرفهای تمجید امیزی هم برای فریب زنان میزنند شما مداحان باید ابعاد زندگی حضرت زهراۜ یاد اوری کنید ما سالها پیرامون فضایل معنوی و خصلتهای انسانی که بتواند دنیا را اداره کند کمتر توجه داشته ایم وامروز باید این خلأ را پر بکنیم .زیرا زندگی حضرت زهراۜنه تنها الگویی برای زنان مسلمان وانقلابی کشورمان است بلکه زندگی این بانوی معصوم میتواند الگویی برای تمامی زنان جهان باشد .مردم دنیا باید پیام حضرت زهراۜ را بدانند واین انقلاب بابرکت حضرت زهراۜ میتوان به دنیا صادر شود… 📚 @ketab_Et
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا