کانون خادمین گمنام شهدا
📸 #چهارشنبه_های_شهدایی دیدار با خانواده #شهید_مدافع_حرم_جواد_کوهساری ⏰ چهارشنبه ۹۷/۹/۱۴ #برادران
بِسمـ اللّٰہ الرَّحمٰنِ الرَّحیمـ
بازدید اینبـارمان از پدر و مادر شهیدے دهۂ شصتے است ڪہ چہ قدر مےتواند راه بگشایـد....
در ڪودڪی #هوش و #فہمش زبانـزد بود، #خودڪفا بود!
از دوران #راهنمایے خود را موظف به پوشیدن لباس بسیجے ڪرد تا از همان ابتدا بیاموزد #مسلڪ شهدا را و تا لبیڪ گوید جبہہ حق را...
و در دوران خدمت سربازے در نیروے هوایے مشغول بہ فعالیت شد!
ایشان با شنیدن اتفاقات #سوریہ و حملہ داعش تاب نیاوردند و پیگیـر رفتن شدند، رفتنے ڪہ ڪسے نمےدانست بازگشتش سوے #خداست یا #خانواده!
ولی براے رفتن اذن از پدر مادرش میخواست ولے میگفت بدانید ڪہ هرزمان مرگ زمانش برسد، دیگر مجالے براے #فرار از آن نیست، حال هرڪجا باشے باید #تسلیم شوے!
بہ عنوان #مستشار و #مربےِ تخریب عازم شد آن هم با شهید والامقام #محمد اسدے
جواد آقا قبل از شهادتش اعلام ڪرده بود ڪہ مےخواهد #شهید شود و غسل شهادت هم ڪرده بود!
بہ راستے ڪہ شهدا چہ ارتباط نزدیڪے با #ملکوت دارند ڪہ انگار بہ آنها الهام مےشود ڪہ #وقتِ رفتن است...
بعد از شهادت، پیڪر ایشان رهسپار #ڪربلا مےشود، جایے ڪہ وقتے آدرس شهدا را بدهے دل بہ آنجا پر مےڪشد، چون #ڪربلا کوتاهترین راه تا خداست!
و پدر شهید توصیه مے ڪنند که الگو برداریم از #جوادهاے این راه.... ڪہ استکبار تا زمان ظهور #مہدے موعود هست ولے شما جوان ها مےتوانید درمقابلش بایستید، بدون هیچ #وحشتے.....
و مادر هم از #عاشقانہ هاےِ مادر پسرے مےگوید ڪہ براے رفعِ بےقرارے هایش به لباس هاےِ جوادش پناه میبرد تا با بوییدنش حضورش را حس ڪند و #آرام بگیرد!
امید است با #دعاے #خیرشان بمانیم در این راه! چون #ماندن بسے مهم تر از #آمدن است......
#چهارشنبههای_شهدایی
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @KhGShohada_ir
👈 #تغییر_به_وقت_حرم
#شهید_حجةالاسلام_محمد_رضایی
✍ وارد خانه که میشویم، مثل خانه همهی #مدافعان_حرم، قاب عکس شهید خانه را زینت داده است. مادر به همراه علی و مهدی و خواهرشان میزبان ما هستند. #مادر از محمد میگوید. محمدی که متولد ۶۴ است. شهید قصه ما #شور_هیجان نوجوانی را داشته. برادر میگوید محمد حوزوی بود، اما تا قبل از آن، ۱۸۰ درجه تفاوت داشت.
ده سال از خانواده دور شده، در ایران مشغول تحصیل میشود و خانواده به هرات میروند. زندگی علمیاش در حالت رسمی، به فوق لیسانس فلسفه و کلام ختم میشود؛ اما این همه قصه نبود. او از آنهایی بود که شدیدا پیگیر مشکلات افغانستان بود. طوریکه در #انجمن_وفاق_اسلامی کار میکرد. بعد از ماجرای سوریه، #آرزوی_اجتهادش را به همراه سایر آرزوها کنار گذاشت و راهی سوریه شد.
✍ در چهاربار اعزام، برای بار آخر، ۱۰ شهریور ۹۳ طعم شهادت را چشید و آسمانی شد. اما تا قبل از آن در لشکر فاطمیون، مسئول فرهنگی بود. وقتی از او میپرسیدند که چه میکنی، میگفت کار فرهنگی! اما کسی نمیدانست که کار فرهنگی او، #عمل_جهاد در نبرد رو در رو با #داعش است. «وقتی دیگران را به پیکار با داعش میخوانی، باید خودت الگوی عملی باشی.» این ها عقیده محمد بود که او را آرام نمیگذاشت تا فقط حرف فرهنگی و یا فعالیت فرهنگی پشت جبهه بزند.
✍ در آخرین تماسش با تمام خانواده صحبت کرده بود و حال دیگری داشت. این گفتههای برادر شهید است. عید فطر آخرین تماسش بود... بعد از آن در منطقه، #عملیات_شهادتش فرا میرسد. منطقهای که از سه زاویه در تیررس تکتیراندازهای داعش است. پس موقعیت خوبی است که تلهگذاری انجام شود. #رزمندگان_فاطمیون در منطقه تجمع میکنند و باران آتش داعش آغاز میشود. صدای تیر، صدای کمک را سخت میکند. پشت بیسیم تقاضای کمک میکنند اما هر که میرود، خودش هم گرفتار میشود. #محمد که صدای «هل من ناصر» همرزمانش را میشنود، بی درنگ به خط میزند. هر چه میگویند، گویا دیگر جز ندای درونش چیزی نمیشنود. خودش را به بچهها میرساند. با #سه_تیر_اول زمینگیر میشود. این پایان ماجرا نیست. او و همه دوستانش تا چند ساعت بعد این تیرها زنده هستند اما در #تیررس_دشمن!
✍ تکفیریها برای اینکه کسی زنده نماند و کسی نتواند پیکر بازماندگان را برگرداند، باران آتش را بیشتر میکنند و...
#صد_تیر سهم محمد میشود... همانطور که آرزو داشت «حاضرم بدنم تیرباران شود اما به حرم حضرت زینب (س) آسیبی نرسد.» بین ۲ تا ۲۰ روز طول کشید تا پیکر شهدا را از آن منطقه برگردانند. #شهید_حسین_براتی به همراه #ابوحامد نقشه بازگشتشان را فراهم می کنند تا سینهخیز، #سینهخیز_های_شهید را برگرداند. بعد ازین که داعشی ها ازین ماجرا بو میبرند، باز رگبار میگیرند و فقط یک پیکر شهید روزی شهید براتی میشود. مجبور میشوند برای برگرداندن پیکر شهدا، تونل حفر کنند و سرانجام تمامشان را برگرداندند.
✍ حالا مادری با صلابت مانده که به قول خودش: حضرت زینب صبر عجیبی به من داد بطوریکه در معراج شهدا با او آرام صحبت میکردم آن هم بعد از #ده_سال که او را میدیدم. #مادر میگوید شبها احساس میکنم محمد کنارم است. حالا این خانواده با صلابت از حریم اهل بیت دفاع میکنند تا راه محمد ادامه پیدا کند.
#برادران
#چهارشنبههای_شهدایی
#شهید_مدافع_حرم_محمد_رضایی
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @KhGShohada_ir
بسم رب العشق❤️
✍️امام «ره» می فرمایند :
« اسم این #تنگه را تنگه #شهیدعلیمردانی بگذارید .»
✍️ من به شدت به شهید #وابسته بودم . هر وقت به خانه می آمد نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم . بچه ها خودش نگه می داشت و به من می گفت :«شما خسته ای ، استراحت کن !»
✍️بسیار #مهربان و شوخ طبع بود . نمی گذاشت در جمع فامیل ، قهر و ناراحتی باشد ، همیشه دنبال آشتی دادن بود .
✍️به دیدار فامیل می رفت و به آنها سرمی زد ... وظیفه خودش می دانست که از حال خویشاوندانش با خبر باشد .
✍️ از همان دوران انقلاب فعالیت هایش را شروع کرد . گروهی را به نام #مالک_اشتر ، به همراه شهیدان : نظرنژاد ، هاشمی نژاد ، بابارستمی ، برونسی تاسیس کردند که تا آغاز انقلاب ، کارهایشان علنی شد .
✍️ به #نمازاول_وقت اهمیت بسیار زیادی می داد . تربیت بچه ها ، برایش مهم بود و به من سفارش میکرد : بچه ها یادت نرود ...
✍️ با #شهید_شوشتری رفت و آمد داشت ... آنها هم به خانه ی ما می آمدند .
✍️ #شهید_شوشتری به من زنگ زدند و گفتند بیایم دفترشان . رفتم . گفتند : #وام نیاز دارید . تا این را گفتند ازشان پرسیدم برای #چه_میگویید . و ایشان #خوابشان را برایم گفتند که شهید در عالم رویا بهشان گفته است که ما بنایی داریم و خانواده ام در #هزینه_ها مانده اند ، #کمکشان_کن !
✍️ یادم هست ، سال ۵۲بود . آن موقع امام ره را به #نجف تبعید کرده بودند . شهید به عراق رفت. همانجا با ایشان #بیعت کرد که به عنوان #سرباز_گمنام_امام_زمان_عج فعالیت کند .
✍️به شدت #باایمان بود . هدف #والایی داشت و #خالصانه ، برای هدفش کار میکرد .
تنها برای #خدا هر چیزی را می خواست . و همین #مُخْلِص بودنش ، علت #شجاعت_وبی_باکی_اش بود .
✍️روز آخر ..
آن زمان تنها پسرم #محمد تازه راه افتاده بود . بسیار زیاد با پدرش انس داشت . وقتی که حسن بند پوتین هایش را می بست ، روی پشتش نشسته بود و با سر و صدا نمی خواست #پدرش به #جبهه برگردد .
✍️چند بار او را بوسید . از بغلش پایین آورد و باز محمد را در آغوش گرفت .
☘️با تمام #وجود احساس کردم که این #لحظاتِ_آخرین_وداع است .
✍️او از مؤسسین سپاه تربت جام بود . یک مدتی در زمان قائله کردستان به آنجا رفت تا #انجام_وظیفه کند .
✍️ در شلوغی های #غرب «کردستان، کرمانشاه» به آنجا رفت و بعد هم جنگ شروع شد و به عنوان #یک_بسیجی تمام عیار به خوزستان رفت .
✍️در سال ۶۰ ، خداوند برایش چنین تقدیری را زد که او #فرمانده_تنگه_چزابه شود .
✍️#تاآخرین_نفس ، ایستاد و نگذاشت این تنگه به دست بعثی ها بیفتد .
✍️عاشق #شهادت بود و بعد از برادر شهیدش هم #بی_تاب تر شده بود . با اصابت تیری بر قلبش #به_درجه_رفیع_شهادت رسید .
✍️ #لحظهٔ_آخر از اطرافیانش می خواهد که صورتش را به سمت #کربلا بچرخانند . و ایشان با #نام_اربابش چشم بر جهان فانی بست .
✍️ او فرمانده قرارگاه #کربلا بود . خیلی #خاص روح و جانش با امام حسین علیه السلام گِره خورده بود .
✍️ هیچ چیز جای خالی #شهید را نه برای من و نه برای فرزندانش پُر نکرد .
✍️ به همسر شهید علیمردانی گفتیم : #تربیت شما آنقدر عالی بوده که پسرتون با این وجود که #بابا را خیلی ندیده است اما
#ادامه_دهنده_راهش شده است ...
✍️اینقدر شهید واسطه شد تا من به پسرم #اجازه بدهم تا او هم به #سوریه برود و #مدافع_حرم بشود ...
#شهید_حسن_علیمردانی
#شهید_دفاع_مقدس
#خواهران
#چهارشنبه_های_شهدایی
#کانون_خادمین_شهدای_گمنام
🆔 @KhGShohada_ir