eitaa logo
کانون خادمین گمنام شهدا
1.8هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
246 ویدیو
16 فایل
کانون خادمین گمنام شهدا: کانونی مستقل ومردمی کانونی بدون وابستگی به نهاد یا ارگانی کانونی که وابسته به #شهداست وبس کانونی که #گمنامی را پرورش میدهد خدایا اخلاصی ازجنس #شهدا عنایت کن با #ما همراه باشید مکان:مشهدخیابان امام رضا ادمین: @Khgshohada_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
کانون خادمین گمنام شهدا
📸 #چهارشنبه_های_شهدایی دیدار با خانواده #شهید_مدافع_حرم_جواد_کوهساری ⏰ چهارشنبه ۹۷/۹/۱۴ #برادران
بِسمـ اللّٰہ الرَّحمٰنِ الرَّحیمـ بازدید اینبـارمان از پدر و مادر شهیدے دهۂ شصتے است ڪہ چہ قدر مےتواند راه بگشایـد.... در ڪودڪی و زبانـزد بود، بود! از دوران خود را موظف به پوشیدن لباس بسیجے ڪرد تا از همان ابتدا بیاموزد شهدا را و تا لبیڪ گوید جبہہ حق را... و در دوران خدمت سربازے در نیروے هوایے مشغول بہ فعالیت شد! ایشان با شنیدن اتفاقات و حملہ داعش تاب نیاوردند و پیگیـر رفتن شدند، رفتنے ڪہ ڪسے نمےدانست بازگشتش سوے یا ! ولی براے رفتن اذن از پدر مادرش میخواست ولے میگفت بدانید ڪہ هرزمان مرگ زمانش برسد، دیگر مجالے براے از آن نیست، حال هرڪجا باشے باید شوے! بہ عنوان و تخریب عازم شد آن هم با شهید والامقام اسدے جواد آقا قبل از شهادتش اعلام ڪرده بود ڪہ مےخواهد شود و غسل شهادت هم ڪرده بود! بہ راستے ڪہ شهدا چہ ارتباط نزدیڪے با دارند ڪہ انگار بہ آنها الهام مےشود ڪہ رفتن است... بعد از شهادت، پیڪر ایشان رهسپار مےشود، جایے ڪہ وقتے آدرس شهدا را بدهے دل بہ آنجا پر مےڪشد، چون کوتاهترین راه تا خداست! و پدر شهید توصیه مے ڪنند که الگو برداریم از این راه.... ڪہ استکبار تا زمان ظهور موعود هست ولے شما جوان ها مےتوانید درمقابلش بایستید، بدون هیچ ..... و مادر هم از هاےِ مادر پسرے مےگوید ڪہ براے رفعِ بےقرارے هایش به لباس هاےِ جوادش پناه میبرد تا با بوییدنش حضورش را حس ڪند و بگیرد! امید است با بمانیم در این راه! چون بسے مهم تر از است...... 🆔 @KhGShohada_ir
‍ 👈 ✍ وارد خانه که می‌شویم، مثل خانه همه‌ی ، قاب عکس شهید خانه را زینت داده است. مادر به همراه علی و مهدی و خواهرشان میزبان ما هستند. از محمد می‌گوید. محمدی که متولد ۶۴ است. شهید قصه ما نوجوانی را داشته. برادر می‌گوید محمد حوزوی بود، اما تا قبل از آن، ۱۸۰ درجه تفاوت داشت. ده سال از خانواده دور شده، در ایران مشغول تحصیل می‌شود و خانواده به هرات می‌روند. زندگی علمی‌اش در حالت رسمی، به فوق لیسانس فلسفه و کلام ختم می‌شود؛ اما این همه قصه نبود. او از آنهایی بود که شدیدا پیگیر مشکلات افغانستان بود. طوریکه در کار می‌کرد. بعد از ماجرای سوریه، را به همراه سایر آرزوها کنار گذاشت و راهی سوریه شد. ✍ در چهاربار اعزام، برای بار آخر، ۱۰ شهریور ۹۳ طعم شهادت را چشید و آسمانی شد. اما تا قبل از آن در لشکر فاطمیون، مسئول فرهنگی بود. وقتی از او می‌پرسیدند که چه میکنی، میگفت کار فرهنگی! اما کسی نمی‌دانست که کار فرهنگی او، در نبرد رو در رو با است. «وقتی دیگران را به پیکار با داعش می‌خوانی، باید خودت الگوی عملی باشی.» این ها عقیده محمد بود که او را آرام نمی‌گذاشت تا فقط حرف فرهنگی و یا فعالیت فرهنگی پشت جبهه بزند. ✍ در آخرین تماسش با تمام خانواده صحبت کرده بود و حال دیگری داشت. این گفته‌های برادر شهید است. عید فطر آخرین تماسش بود... بعد از آن در منطقه، فرا میرسد. منطقه‌ای که از سه زاویه در تیررس تک‌تیرانداز‌های داعش است. پس موقعیت خوبی است که تله‌گذاری انجام شود. در منطقه تجمع می‌کنند و باران آتش داعش آغاز می‌شود. صدای تیر، صدای کمک را سخت می‌کند. پشت بیسیم تقاضای کمک می‌کنند اما هر که می‌رود، خودش هم گرفتار می‌شود. که صدای «هل من ناصر» همرزمانش را می‌شنود، بی درنگ به خط می‌زند. هر چه می‌گویند، گویا دیگر جز ندای درونش چیزی نمی‌شنود. خودش را به بچه‌ها می‌رساند. با زمینگیر می‌شود. این پایان ماجرا نیست. او و همه دوستانش تا چند ساعت بعد این تیرها زنده هستند اما در ! ✍ تکفیری‌ها برای اینکه کسی زنده نماند و کسی نتواند پیکر بازماندگان را برگرداند، باران آتش را بیشتر می‌کنند و... سهم محمد می‌شود... همانطور که آرزو داشت «حاضرم بدنم تیرباران شود اما به حرم حضرت زینب (س) آسیبی نرسد.» بین ۲ تا ۲۰ روز طول کشید تا پیکر شهدا را از آن منطقه برگردانند. به همراه نقشه بازگشتشان را فراهم می کنند تا سینه‌خیز، را برگرداند. بعد ازین که داعشی ها ازین ماجرا بو میبرند، باز رگبار می‌گیرند و فقط یک پیکر شهید روزی شهید براتی می‌شود. مجبور میشوند برای برگرداندن پیکر شهدا، تونل حفر کنند و سرانجام تمامشان را برگرداندند. ✍ حالا مادری با صلابت مانده که به قول خودش: حضرت زینب صبر عجیبی به من داد بطوریکه در معراج شهدا با او آرام صحبت میکردم آن هم بعد از که او را میدیدم. می‌گوید شب‌ها احساس می‌کنم محمد کنارم است. حالا این خانواده با صلابت از حریم اهل بیت دفاع می‌کنند تا راه محمد ادامه پیدا کند. 🆔 @KhGShohada_ir
بسم رب العشق⁦❤️⁩ ⁦✍️⁩امام «ره» می فرمایند : « اسم این را تنگه بگذارید .» ⁦✍️⁩ من به شدت به شهید بودم . هر وقت به خانه می آمد نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم . بچه ها خودش نگه می داشت و به من می گفت :«شما خسته ای ، استراحت کن !» ⁦✍️⁩بسیار و شوخ طبع بود . نمی گذاشت در جمع فامیل ، قهر و ناراحتی باشد ، همیشه دنبال آشتی دادن بود . ⁦✍️⁩به دیدار فامیل می رفت و به آنها سرمی زد ... وظیفه خودش می دانست که از حال خویشاوندانش با خبر باشد . ⁦⁦ ⁦✍️⁩ از همان دوران انقلاب فعالیت هایش را شروع کرد . گروهی را به نام ، به همراه شهیدان : نظرنژاد ، هاشمی نژاد ، بابارستمی ، برونسی تاسیس کردند که تا آغاز انقلاب ، کارهایشان علنی شد . ⁦✍️⁩ به اهمیت بسیار زیادی می داد . تربیت بچه ها ، برایش مهم بود و به من سفارش میکرد : بچه ها یادت نرود ... ⁦✍️⁩ با رفت و آمد داشت ... آنها هم به خانه ی ما می آمدند . ⁦⁦ ⁦✍️⁩ به من زنگ زدند و گفتند بیایم دفترشان . رفتم . گفتند : نیاز دارید . تا این را گفتند ازشان پرسیدم برای . و ایشان را برایم گفتند که شهید در عالم رویا بهشان گفته است که ما بنایی داریم و خانواده ام در مانده اند ، ! ⁦✍️⁩ یادم هست ، سال ۵۲بود . آن موقع امام ره را به تبعید کرده بودند . شهید به عراق رفت. همانجا با ایشان کرد که به عنوان فعالیت کند . ⁦✍️⁩به شدت بود . هدف داشت و ، برای هدفش کار میکرد . تنها برای هر چیزی را می خواست . و همین بودنش ، علت بود . ⁦✍️⁩روز آخر .. آن زمان تنها پسرم تازه راه افتاده بود . بسیار زیاد با پدرش انس داشت . وقتی که حسن بند پوتین هایش را می بست ، روی پشتش نشسته بود و با سر و صدا نمی خواست به برگردد . ⁦✍️⁩چند بار او را بوسید . از بغلش پایین آورد و باز محمد را در آغوش گرفت . ⁦ ⁦☘️⁩با تمام احساس کردم که این است . ⁦✍️⁩او از مؤسسین سپاه تربت جام بود . یک مدتی در زمان قائله کردستان به آنجا رفت تا کند . ⁦✍️⁩ در شلوغی های «کردستان، کرمانشاه» به آنجا رفت و بعد هم جنگ شروع شد و به عنوان تمام عیار به خوزستان رفت . ⁦✍️⁩در سال ۶۰ ، خداوند برایش چنین تقدیری را زد که او شود . ⁦✍️⁩ ، ایستاد و نگذاشت این تنگه به دست بعثی ها بیفتد . ⁦✍️⁩عاشق بود و بعد از برادر شهیدش هم تر شده بود . با اصابت تیری بر قلبش رسید . ⁦✍️⁩ از اطرافیانش می خواهد که صورتش را به سمت بچرخانند . و ایشان با چشم بر جهان فانی بست . ⁦✍️⁩ او فرمانده قرارگاه بود . خیلی روح و جانش با امام حسین علیه السلام گِره خورده بود . ⁦✍️⁩ هیچ چیز جای خالی را نه برای من و نه برای فرزندانش پُر نکرد . ⁦✍️⁩ به همسر شهید علیمردانی گفتیم : شما آنقدر عالی بوده که پسرتون با این وجود که را خیلی ندیده است اما شده است ... ⁦ ⁦✍️⁩اینقدر شهید واسطه شد تا من به پسرم بدهم تا او هم به برود و بشود ... 🆔 @KhGShohada_ir