[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
سلام حضرت نجات ، مهدی جان
در این قرن های فراق ، در این سال های دلتنگی چه اشک ها که چکیده به پای آمدنتان ...
چه جان های عاشقی که سوخته در هجرانتان ...
چه دل های بیقراری که پر و بال زده در اندوهِ غربتتان ...
چه چشم های منتظری که مانده در مسیرِ آمدنتان ...
چه خدمتگزاران دل نگرانی که تمام عمر برای گسترش نام عزیزتان عاشقانه تلاش کردند و منتظر و مغموم و اشکبار ، پر کشیدند ...
خدا شما را به ما بازرساند و این فراق جانسوز را به روشنای دلنشین و زیبای ظهورتان پیوند زند ...
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
......ڪه بےصدا
مےشنوی مراا😢
#استوری
#حرمامامرضا
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_شصت_چهارم مادر، ديشب به ناصر گفت: ناصرجون، حسين من كفن نداره
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_شصت_پنجم
بچهها پا به راه و آماده رفتن اند. صالح به كمك مادر مي آيـد و ناصـر را بـه ماندن ميخواند:👌👌
ـ مادر راس ميگه ناصر؛ بذار يه خورده حالت بهتر بشه، بعداً بيا . جنگ حـالا
حالا هس . خرمشهرم كه بگيريم و عراقيارم كه بيرون كنيم، يـه جـاي ديگـه مشغولمون ميكنن.
ناصر زير بار نميرود: 😠😠
ـ واالله به خدا، من اينجا حالم بدتر
ميشه. توي ايـن چنـد روز، انگـار اينجـا
تبعيد بودم؛ زندان بودم . من نمي تونم اينجا بمونم؛ مي فهمين؟😳✋ نمي تونم! روز اول هم بهتون گفتم كه تا آخر خط وايسادم؛ تا روزي كه يا جنگ تموم بشه
يا نفس من.✋✋
فرهاد كار را يكسره ميكند:
ـ الان پدرت هم مريض حاله . اگه از بيمارستان بياد و ببينه تو نيستي، ناجوره.😷🤒
مادرت راس ميگه؛ يه مدت بموني، بهتره.🙂🙂
دست و پاي مادر، جـان مـي گيـرد و از گفتـه هـاي فرهـاد و صـالح دلگـرم
ميشود:
ـ حالت كه بهتر شد، برو. به خدا اگر فردا هم خوب شدي، خودم ميگم برو.
فرهاد و صالح، كار را تمام شده مي بينند. دستهايشان را براي خـداحافظي
به طرف ناصر دراز مي كنند، و پشت
سر آنها، بچه هـاي ديگـر خرمـشهر، بـه او نزديك ميشوند. 😚😙
روزهاي اول، هتل برايش زندان بود؛ تنگ و كوچك . به خيابان ها ميرفت و
خودش را به پاهايش مي سپرد. هـر روز از طرفـي مـي رفـت و خيابـان گـردي
ميكرد. اما هرچه بيشتر مي رفت، دلتنگ تر و نگران تر بر ميگشت و غمي را كـه
گرداگرد چهرهاش مينشست تا هتل با خود ميآورد؛😞😔
اما به هتل كه ميرسيد، آن را پنهان مي كرد و بعد پيش خانواده اش ميرفت. حالا خانه نشين شده اسـت . از بيرون بريده و در اين چهار ديواري محبوس است.😣😖
كنار پنجرة اتاقشان نشسته و بچه هايي را كه زيـر نـم نـم بـاران، دنبـال هـم
مي كنند، تماشا مي كند. ناگهان درباز مي شـود و مـادر غـافلگيرش مـي كنـد . زن
مدتي ساكت مي ماند و قدوبالاي مضطرب و نگران ناصرش را حسرت بار نگـاه ميكند. بعد چيزي را كـه مـدتي اسـت بـه دل دارد و از او پنهـان كـرده حـالا
ميپرسد:
ـ ننه ناصر، چته؟🙁🧐
ناصر جا ميخورد!
ـ چيزيم كه نيست! 😟😕
ـ پس چرا چند روزه چپيدي تو اتاق و بيـرون نمـي ري؟ خـب يـه سـر بـزن
بيرون؛ همهش گوشة اتاق نشستن و سيگار كشيدن كه نشد كار.
ناصر با فشاري كه به دست ميآورد، دست لرزهاش را كم ميكند:
ـ آخه ميبيني كه هوا بارونيه!
ـ باروني هم كه نبود نمي رفتي! من نمي دونم چي تورو اين قـدر بـه خـودش
مشغول كرده؟ اگه غصة شهناز و حسين رو مي خوري، كه خودت داري بـه
من و بابات دلداري مي دي؛ اگه غصه آوارگي ما رو مي خوري، كه ايـن هـم
به قول خودت براي خداست و غصه نداره؛ پس چته ديگه؟☹️☹️
ناصر در مي ماند. نمي داند چه بگويد . مادر پي به نگراني اش برده اسـت . تـا
امروز هر وقت علت نگراني او را مي پرسيد، به شكلي قانعش مي كرد؛ اما ديگـر
نميتواند؛ مادر به چشمهاي ناصر زل زده و منتظر جواب است.🤨🤨
#ادامه_دارد
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
🔹شهید سلیمانی، هم در زمان زنده
بودنش استکبار را شکست داد، هم
با شهادتش شکست داد. [99/9/26]
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
°
•
آقاےِ بهشتی بسیار با سلیقہ و خوش ذوق بود.
او منزلمان را با ڪمترین هزینہ
بھ سلیقه خودش ساخت و با حداقل
هزینہ زیباترین نماها را طراحے و اجرا ڪرد.😍
در رنگ آمیزے خانہ هم سلیقه به خرج
داد. ایشان با سلیقہ و ابتڪاری ڪہ داشت، به جاےِ استفادھ از سنگ بہ ڪارگرها گفتہ بود دیوارها را با سیمان قرمر و سفید، بہ صورت متناوب و به شڪل لوزے درست ڪنند.🙊
این نما با وجودے ڪہ از سیمان سادھ ساختہ شده از دور زیباتر از سنگ بود!✨
با وجود این خیلےها مےگفتند خانہ آنها تشریفاتے است!💔
#همسر_شهید_بهشتی
#شهید_بهشتی
#شهید_مظلوم(:💔
#بایهسرچِسادهمیتونیدعجایبوزیباییهایِشهیدبهشتیروببینید....
°
•
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
7.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[ #رئوفانہ🦋 ]
ای صفای قلب زارم💔°
هرچه دارم از تو دارمـ.💓°
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
🔹فقدان سردار فداکار و عزیز ما
تلخ است ولی ادامهی مبارزه و دست
یافتن به پیروزی نهایی کام قاتلان و
جنایتکاران را تلختر خواهد کرد.
تاریخ:[98/10/13]
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
°
•
بعد ازشروع زندگۍ مشترڪمون💕
یڪ مهمونے گرفتیم و یڪسرے از اقوام رو بہ خونمون دعوت ڪردیم.
این اولین مهمونے بود ڪہ بعدواز ازدواج مۍگرفتیم و بھ قولی هـنـرِ آشپزےِ عروس خانم مشخص مۍشد.😍🤭
اولین قاشق غذا رو ڪہ چشیـدم؛ شـورے اون حلقم رو سوزوند!
از ان ڪہ اولین غذایِ مهمونیم شورشدھ بود، خیلی خجالت ڪشیدم😭
سفرھ رو ڪہ پهن ڪردیم، محمد رو بہ مهمونها گفت:↯
"قبل از اینڪہ غذارو بخورید،باید بگم این غذا دستپختِ آقا داماده؛🤓البته باید ببخشید ڪه یڪمی😐👌شورشده" /:
بعد هم نون و پنیر آورد سر سفرھ و با خنده ادامه داد:"البته اگہ دستپختم رو نمیتونید بخورید نون و پنیر هم پیدا میشه"😉😂😅🥺❤️
#همسر_شهید_محمدعلی_عقیلی
#شهید_محمدعلی_عقیلی
#مہربونے..🥺❤️
°
•
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
⚘﷽⚘
مولاے مـــــــنـــــــــ
امام زمانم (عج)
عـادت کـرده ام هـر وقـت دیگـر کـارے نداشـتم یاد شـما بیـافتم...
الان کجـایے گـل نرگـس؟
شـاید در ســجده اے
شـاید در حـال گریه
شـاید در بین الحـرمین قـدم میزنے
شاید در تاریکے قبرستان بقیـع
شـاید در کـویرے
یابیـابانے
جـایے هق هق گـریه هایتـان بلـند شده...
قـربانت شوم
پروندهے اعمـال مرا زمین بگـذار
مـن تمـام امیـدم به ایـن اسـت که به دسـت شمـا آدم شـوم
و چـیزی نـدارم غیـر اینکـه مثـل گذشـته بگـویم :
شـرمنـده ام
شـرمنـده ام آقاے مـن
حـلالم کنیـد...
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
به هر دو جہان
مرا همین ڪافیست 🍃❤️
#یاضامنآهو
#رهبرم
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi