eitaa logo
خادم مجازی
154 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_سی_هفتم خستگي و سستي تمام بدن ناصر را پر كرده است . پاهاي خ
[ 💌 ] شليك ها ياد خواهر و فكـر دختـرك را از ذهـنش بيـرون مـي كـشند و تـصوير ويرانـي هـا و دربـدري هـا را جانـشين آن مـيكننـد.😞 ناصـر مـيخواهـد دل بـه آوارگي هاي مردمش بسپارد كه صداي بر زمين كشيده شدن چند پـا، فكـرش را ميبرد.🧐 از ميان ضجه هاي دخترك گوشش را به در مي دهد. صداي سرفة خشك پدر را مي شناسد. خودش را جمع و جور مي كند و نمي داند به پدر چه بگويـد . 😢 اصلاً چيزي بگويد يا سكوت كند؟ پاها تا پشت در آمده اند. هيكل هـاي پـدر و مادر هم چارچوب در را پر مي كنند و هم چشم هاي نگران ناصر را . ناصر هنوز نميداند كه به پدر چه بگويد؟ تسليت يا تبريك؟ يا هيچ كدام؟ 😔 سلام از درز لب هايش به سختي بيرون مي آيد. به خودش تكاني مي دهـد و در ذهنش دنبال چيزي مي گردد كه به پدر بگويد اما نمي يابد. پدر در اتاق، كنار كومة رختخواب ها خراب مي شود و آب مـي طلبـد . وقتـي زن دايـي دنبـال آب ميرود آن ها تازه متوجه گرية دخترك مي شوند.😭 مـدتي پـدر و مـادر چـشم بـه چشم دخترك مي دوزند و لب از لب باز نمي كنند. تـرس دختـرك بـا مـشاهدة سكوت سنگين آنها بيشتر ميشود و صدايش را بالاتر ميبرد. 🗣 «مامان»، «مامان»هاي دخترك، زبان مادر را باز ميكند: ـ ننه اين كيه ناصر؟ ـ خونواده اش زير آوار موندن؛ هيچ كسو نداره . از جنت آباد كه مي اومدم تنهـا مونده بود و گريه ميكرد. آوردمش اينجا بلكه كس و كاري ازش پيدا بشه.😞 پدر سر سنگينش را از زمين مي كند و دخترك را ميپايد؛ اما سـرش دوبـاره پايين مي افتد و در خود فرو مي رود. ناصر ماجراي دخترك را كه به پدر و مـادر ميگويد، احساس سبكي مي كند. انگار سنگيني بار دخترك را بر دوش داشت و حالا آن را بر زمين گذاشته است . ميخواهد چيزي بگويد اما واهمه دارد . چنـد بار حرفش را سبك و سنگين ميكند؛ اما زمينه را براي گفتن مساعد نميبيند. گرية دخترك - با رمق باقيماندهاي كه دارد - فضاي غمزدة اتاق را پر كـرده و صداي شليك ها و انفجارها را در خود گم مي كنـد . 😔مـادر بـر سـر و صـورت دخترك دست مي كـشد و ا شـك پيـاپي او را از گونـه هـاي نـرم و حريـري اش ميگيرد: ـ گريه نكن عزيزم، چه دختر نازي! ناصر دخترك را زير نوازش هاي مادر مي بيند و احساس مي كنـد ايـن خـود اوست كه به دست هاي مهربان مادر نوازش مي شود. فرصت را غنيمت مي بينـد تا آنچه را كه از گفتنش واهمه داشت بيان كند . نيمخيـز مـي شـود و بـا دودلـي ميگويد: ـ من ديگه ميرم. بچه ها تنهان؛ به كمك احتياج دارن . هواي اين طفل معصوم را هم داشته باشين. ☺️ دخترك كه تاكنون هم نسبت به ناصر و هم پدر و مادرش احـساس غربـت ميكرد، همين كه ناصر را عازم رفتن مي بينـد خـودش را بـه او مـي چـسباند و صداي گ ريهاش بلندتر مي شود. چنان به ناصر مي چسبد كه انگار او جان پنـاهش بوده و حالا دارد آن را از دست مي دهد. ميخواهد دنبال او راه بيفتد كه مادر از زمين كنده مي شود و او را ميان دست هاي خـسته اش مـي گيـرد . پيـشاني اش را بوسه مي زند و با انگشت موهاي بلند و بورش را اف شان مي كند و به ناصر اشاره ميكند كه برود . ناصر به كوچـه مـي دود. صـداي رگبـار و انفجـار كـه در هـم ميپيچد، قدمهايش تندتر ميشود و شتابش بيشتر.🏃‍♂ [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi