راه و رسم #مثل_مصطفی شدن
مصطفی عالِم دینی نبود، قاری برجسته نبود، مداح تراز اول نبود، عارف متضلّع نبود، خطیب نبود، هنرمند حرفهای نبود، استاد دانشگاه نبود، عمر طولانی نداشت. امّا چرا و چگونه همین مصطفی در عمری ۲۹ ساله به مَقام و مُقامی رسید که مورد غبطۀ اهل نظر و برجستگان واقع شد؟ برای یافتن پاسخ این پرسش راههای مختلفی وجود دارد:
راه اول؛ مطالعۀ زندگی پرشور و سراسر فعالیت مصطفی و شناختن ابعاد مختلف زندگی او و پیداکردن عوامل مؤثر در رشد و تکامل آن شهید
راه دوم؛ توجه به الگوها و سرمشقهایی است که او بر شناخت و پیروی از آنها همّت گماشت.
بررسی و مطالعۀ دقیق هر دو مسیر، نشان میدهد توفیق مصطفی و هزاران شهید و جوان مؤمن انقلابی مثل او در معجزۀ انطباق این دو مسیر است، هرجا امکان هدایت و روشنبودن مسیر فراهم باشد و در همان موضع و موقعیت، شرایط پیروی و بهرهگیری از راهنماهای الهی برای هر انسانی مهیا گردد، کیمیای تکامل روی مینماید.
#بیست_و_یکمین_دوره_مسابقات_کتابخوانی
.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.--.-.
#خوانش_کتاب را دنبال کنید:
https://eitaa.com/Khaneshe_ketab
بخش دوم: مروری کوتاه بر ۲۹ سال حیات طیبه
۱. چشم به دنیا گشودن در ماه محرم در خانوادهای متدین و مهربان
هیجان و شور و شیطنتهایی بیشتر از سطح دیگر کودکان همسال خود و تشخیص طبیب حاذق که روح بزرگ این کودک در جسم کوچکش نمیگنجد.(۱)
۲. انس مستمر با مسجد بهعنوان پایگاه معرفت و هدایت و خدمت که ابعاد متعددی از زندگی و فعالیت مصطفی را به خود اختصاص داده ازجمله:
الفـ جذب نوجوانان بیتوجه به دین و انقلاب به حضور در مسجد ازطریق فراهمکردن محیطی برای سرگرمی و آموزش و اوقات فراغت (۲۹، ۳۲، ۱۲۳ ،۱۹۷،۱۳۱)
بـ تلاش برای تأسیس و ساخت حسینیه و مسجد (۱۳۹، ۳۲۰)
۳. مطالعۀ مستمر زندگی شهدا، احترام فوقالعاده به خانوادۀ شهدا و خدمت به آنان (۳۸، ۳۹، ۳۵۱)
۴. توجه فوقالعاده به ترویج کتابخوانی در میان نوجوانان (۱۳۱)
۵. احترام زائدالوصف به پدر و مادر (۳۱۶، ۳۱۷)
۶. اولویتدادن به هدایت و تربیت بهجای تنبیه و مجازات و جذب جوانان سهلانگار و خطاکار با اکسیر محبت (۷۶، ۱۲۱، ۱۳۵، ۱۹۸)
۷. احساس مسئولیت و مشارکت در کمکرسانی به مردم محروم یا آسیبدیده در حوادث و سوانح (۶۳، ۱۲۰)
۸. توجه و مراقبت در رعایت احکام شرعی و حقوق مردم و ترجیحدادن دیگران بر خود (۶۳، ۱۵۲، ۲۱۷)
۹. بصیرت سیاسی و مکتبمحوری و اصالت رضایت الهی در امور ازجمله:
الف) تحصیل در رشتۀ ادیان و عرفان برای توانایی در پاسخگویی به شبهات مکاتب دیگر که قصد جذب جوانان را دارند. (۱۴۶)
ب) هدف قرار دادن رضای خدا در دفاع از حرم نه صرفاً شهادتطلبی (۴۵۵، ۴۵۷)
ج) انتخاب همسر بهعنوان همسنگر در عرصۀ مجاهدت فرهنگی (۹۸)
د) حضور فعال در مقابله با فتنۀ ۱۳۸۸ بدون توجه به خطرات و نیز تحمل مجروحیت و آسیبهای فراوان در این راه (۱۶۵، ۱۵۷، ۱۵۸، ۱۶۰، ۱۷۸)
هـ) هدف از همۀ فعالیتها، تربیت نیرو برای یاری امام زمان (عج) (۱۹۶)
#بیست_و_یکمین_دوره_مسابقات_کتابخوانی
.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.--.-.
#خوانش_کتاب را دنبال کنید:
https://eitaa.com/Khaneshe_ketab
خوانش کتاب
بخش دوم: مروری کوتاه بر ۲۹ سال حیات طیبه ۱. چشم به دنیا گشودن در ماه محرم در خانوادهای متدین و مهرب
#مثل_مصطفی
وصیتنامۀ مصطفی خود جلوهای از معرفت، بصیرت، و اخلاص آن شهید است. امّا در این مختصر فقط به دو نکته از آن اشاره میشود:
الف) در بخشی از وصیتنامه خطاب به حضرت زینب سلام الله علیها مینویسد:
«بیبی زینب سلام الله علیها، آن زمانی که شما در شام غریب بودید گذشت، دیگر به احدی اجازه نمیدهیم به شما و به سلالۀ حسین علیهالسلام بیاحترامی کند. ... بیبی عزیزم، مرا قاسم خطاب کن و روی خون ناقابل من هم حساب کن،»
ب) امّا محور اصلی وصیتنامه و دهها سخنرانی و گفتگوی او در جلسات مختلف تنها یک موضوع است یعنی شناخت و بصیرت نسبت به سیاستها، مواضع، و راهبردهای ولیفقیه و عمل به آنها.
آنچه در مرور زندگی پر حادثۀ مصطفی صدرزاده به وضوح دیده میشود ایمان و عمل او به همین موضوع است.
برای تبیین این مدعا، کافی است تنها به ۲۲ فراز از بیانات و رهنمودهای رهبری معظّم انقلاب اسلامی درخصوص نقش و اهمیت جوانان در انقلاب اسلامی، دفاع مقدس، دفاع از حرم، و پاسداری از اسلام، انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی، و ایران سرافراز توجه شود.
#بیست_و_یکمین_دوره_مسابقات_کتابخوانی
.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.--.-.
#خوانش_کتاب را دنبال کنید:
https://eitaa.com/Khaneshe_ketab
📥 مهلت پاسخ دهی به پرسشنامه:
شرکت کنندگان محترم پس از مطالعه کتاب مسابقه، تا پایان روز دوشنبه ۱۴۰۲/۰۸/۰۸ با مراجعه به لینک پرسشنامه، پاسخ های خود را ثبت نمایند.
https://survey.porsline.ir/s/ozaXqvS 🌐
#مثل_مصطفی
#بیست_و_یکمین_دوره_مسابقات_کتابخوانی
.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.--.-.
#خوانش_کتاب را دنبال کنید:
https://eitaa.com/Khaneshe_ketab
هدایت شده از سیگنال انقلاب
🔆 امت دلیر و شهید پرور!
#ولایت_فقیه، این چراغ هدایت را همیشه پشتیبان باشید.
امروز، اسلام زنده است. اسلام را یاور باشید که امروز احتیاج به شما دارد.
نگذارید عوامل فساد که بیشک از خارج تقویت میشوند در میانتان رخنه کنند.
با بیحجابی سخت مبارزه کنید و نگذارید در مملکت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) چنین بیحُرمتان، روی خون شهیدان قدم ننگ آلود بردارند و جلوی هرگونه فساد را با قدرت تمام بگیرید.
🇮🇷 وصیت شهید حسین احمدی
#پنجشنبه_های_شهدایی
•┈••••✾┈✾🌸✾┈✾••••┈•
🔹 #مسجد_جامع_شهریار
🔹 بسیج مهرانشهر - پایگاه ویژه شهدا
🔹 بسیج خواهران - پایگاه انصار ولایت
🔹 #هیئت_رزمندگان_اسلام_شهریار
•┈••••✾┈✾🌸✾┈✾••••┈•
🔸 سیگنال انقلاب را دریافت کنید:
| پیامرسان ایتا |⚜️
eitaa.com/signal_enghelab
﷽
#اسم_تو_مصطفاست
روزهای بعد از شهادت سخت تر از خود شهادت است. وقتی از حضرت سجاد علیه السلام می پرسند:" کجا از همه جا سخت تر بود؟" می فرماید:" الشام،الشام!"
شهادت آن قدر اذیت نمی کند که حواشی آن.
🔻 دیگر می دانم که خودم باید تمام کارهایم را به تنهایی انجام دهم تا برای کسی زحمتی ایجاد نکنم، حتی خریدها را. این را از همان زمان که به سوریه رفتی یاد گرفتم وحالا بیشتر. از کارهای روزمره، ازخرید و بچه داری و کارهای خانه ناراحت نمی شوم، آنچه ناراحتم می کند حرف ها و حرکات مردم است واینکه دیگر نمی توانم با تو مشورت کنم و در تصمیم گیری ها از تو کمک بگیرم.
آن روزها هر وقت می آمدی چند دقیقه اول فقط نگاهت می کردم بدون حرف.
الان هم وقتی خوابت را می بینم فقط نگاهت می کنم باز هم بدون حرف. در یادواره ای از کسی پرسیدم:" اگه مصطفی یه جا کم بگذاره و حواسش نباشه، بازخواست میشه؟ " جوابش ناراحتم کرد:" بعداز شهادت پرونده اعمال بسته می شه و دیگه باز خواستی نداره."
خیلی ناراحت شدم. آن روز از بهشت رضوان که ردشدم برای همه شهدا صلوات فرستادم. برای همه به جز تو. گفتم:" مصطفی امشب باید تکلیف من رو روشن کنی!"
🌱برف شدیدی می آمد. رفتم فاطمه و محمدعلی را از خانه مامانم آوردم. آن ها که خوابیدن، نشستم و با عکست صحبت کردم مثل همین حالا. گفتم:"که من سرم نمی شه،باید امشب برام مشخص کنی که هنوز مرد خونه هستی یانه؟ من رو که می شناسی، شاید نتونی بیای تو خوابم ولی به خواب هرکی رفتی ، همین امشب باید این مسئله را روشن کنی!"
شب خوابیدم. صبح که بلند شدم برادرم پیام داد که برادر خانمش آقا ناصر خوابی دیده. و زنگ زدم به آقا ناصر و گفتم:"اون خواب چی بوده؟" در جوابم گفت:" خواب دیدم در پذیرایی اتاق شما نشسته ام و جلسه داریم و آقامصطفی یک سری نکات را گفت. جلسه که تمامشد خونه شلوغ و آشفته. به من گفت: ناصر بلند شو اینا رو جمع کن، الان خانمم میاد ناراحت می شه.
درهمان حال محمد علی می خواست بره دستشویی. آقامصطفی گفت: صبر کن الان مامانت میاد. گفتم: مگه باباش نیستی؟ خوب ببرش دست شویی:.گفت الان یک سری کارا هست که من نمی تونم انجام بدم،فقط خانمم بایدانجام بده. پرسیدم: پس شما چه می کنی؟ گفت: بایدحواسم به خانمم و بچه ها باشه و با اون بیشتر بازی کنم. بعد حس کردم وقت اذانه. گفت بلند شو وضو بگیر بیا نماز بخون سجاده رو پهن کرد و شروع کرد به نمازخواندن گفتم: تو که همیشه مسجد نماز می خوندی؟
گفت: چند وقته نمازم رو تو خونه خودم می خونم.."
همان روز گلدان شمعدانی گرفتم و امدم اینجا سر مزارت و تشکر کردم.
چند روز بعد مادرت از سفر خوزستان آمد و تلفن زد:
" نمی دونم چرا چهارشنبه شب خواب مصطفی را دیدم. خواب دیدم اورکت خاکی سپاه تنشه وکنارم دراز کشیده من هی توی ذهنم می گم خدا رو شکر که مصطفی هوای سمیه رو داره و براش ظرف می شوره واین طرف وآن طرف میبردش،دیگه خیالم راحته. "
🔻دو روز بعدخواهر شوهرم خوابی را که دیده بودتعریف کرد:" شما و داداش مصطفی بالای سفره نشسته بودید و بقیه پایین سفره، مدام به حلقه ای که تو دستش بود، نگاه می کرد و
می پرسید: آبجی حلقه م قشنگه؟ می گفتم:
خیلی! گفت: عزیز برام خریده. همون رو به مامان نشون دادو گفت : ببین حلقه م قشنگه؟
مامانم گفت زیاد! دادش گفت: عزیز برام خریده.." دیدن این خوابها به یقینم رساند..که حواست به من و بچه ها هست.
چند شب که داداش سجادم که می دید که خیلی توی خودم هستم دعوتم کرد خانه اش.
آن وقتها که تو بودی همیشه ماهی یکی دوبار می رفتیم خانه شان یا هر پنچ شنبه جمع می شدیم خانه مادرم. خانم ها یه اتاق آقایون یه اتاق، صدای تو و داداش ها خانه را لبریز از انرژی مثبت می کرد. شوهر خواهرم هاج و واج شما را نگاه می کرد. و پدرم به اتاق دیگری می رفت تا به خیال خودش جوان ها راحت باشند. گاه تا چهار پنچ صبح بیدار
می ماندیم. صبح هم هشت صبح بلند می شدیم وکله پاچه و یاحلیم. اما این بار که رفتم،سجاد گوشه ای نشسته بود و سبحان هم گوشه ای .کسی با کسی کاری نداشت. صدا از کسی در نمی آمد. خیلی دلم گرفت . رفتم پای ظرف شویی،اشکم سرازیر شد.
دوستم زنگ زد:" کجایی؟"
- چطور؟: خونه داداشم.
- خواب آقا مصطفی رادیدم.
- کی؟
- همین حالا! از کلاس که اومدم خسته بودم خوابیدم. دیدم آقامصطفی لباس مهمونی تنشه. فاطمه هم. داداشات هم هستند و آقامصطفی روی همه آب می پاشه و در گوش تو پچ پچ می کنه:" حالا کدوم خیس کنیم؟"
گریه ام شدید شد.
- چراگریه می کنی؟ اذیتت کردم؟ ...
#مثل_مصطفی
#بیست_و_یکمین_دوره_مسابقات_کتابخوانی
.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.--.-.
#خوانش_کتاب را دنبال کنید:
https://eitaa.com/Khaneshe_ketab
May 11