eitaa logo
"ختم صلواتے هاے فاز ٤ مهرشهر "
258 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
71 فایل
در بین زمین و آسمانها و ڪرات دربین مناجات و دعا وحاجات زیباتر ازین دعا ندیده ست ڪسی برخاتم انبیا "محمد"صلوات🌷 💠منتظر دریافت نظرات،پیشنهادات و پاسخگویی به سوالات شما بزرگواران هستیم🌺: @marufi
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۹۳ من به رزق معنوی اعتقاد عمیق دارم. باور دارم که دریافت‌های فکری و علمی مانند خوراک جسم، رزق است و مقدر! میانه‌های کتاب، مستوره قهرمان کتاب که باردار بود، برای انجام آزمایش غربالگری مراجعه کرد و نتیجه درست مشابه شرایط من بود. مستوره به پریناتولوژیست مراجعه کرد، گفت و شنید و تحقیق کرد و... مستوره و همسرش به این نتیجه رسیدند که به فرض ادامه‌ی این مسیر، شرعاً اجازه‌ی گرفتن حق حیات از فرزندشان را ندارند. مستوره مسیر منتهی به سقط را نادیده گرفت و بارداری‌ش را با نگرانی‌ای که فقط باید در آن شرایط باشی تا درک کنی، ادامه داد... آیا این تصادفی بود که من درست در همان روزها چنین کتابی بخوانم و شخصیت اصلی داستان با بینش و عقایدی نزدیک به خودم، مسیر پیش روی من را طی کند و برای من راه را شفاف کند و تصمیم‌گیری را آسان؟! این قطعاً از آن رزق‌های معنوی مقدر بود... در مراجعه‌ی بعدی به پزشکم، برایشان از تصمیم به نادیده گرفتن نتیجه غربالگری گفتم. تعجب کرده بودند. گفتند فقط تا هفته ١٨ می‌توانی سقط قانونی داشته باشی. برایشان گفتم که طبق تحقیقاتم، سقط تنها وجاهت قانونی دارد و شرعا‌ً مجاز نیست. درصد بالای خطای این فرآیند هم که جای خود را داشت. واقعیت، استرس بالایی هم نداشتم که بخواهم با ادامه‌ی انجام آزمایش‌ها و احتمال رسیدن به نتیجه‌ی منفی، خودم را از نگرانی نجات دهم. ایشان بدون هیچ بحثی و با احترام به موضع ما، گوشه‌ی پرونده ثبت کردند که ما با رضایت و آگاهی از اقدام در این خصوص خودداری کرده‌ایم. آن روزها در تدارک سفر به کربلا بودیم. خانم دکتر ضمن ارائه‌ی توصیه‌های لازم به من گفتند که هیچ نگران نباش، همانجا توسل کن، إن‌شاءالله این بچه‌ات هم سالم خواهد بود. با دلی روشن و امیدوار اولین سفرم به کربلا که رزق معنوی فرزند چهارمم می‌دانستم، به سلامت‌ انجام شد. جالب اینکه در حرم‌ها توجهم به چند مورد کودک یا حتی بزرگسال سندروم داونی جلب شد. انسان‌هایی کمی متفاوت‌تر از سایرین که حق حیات و رزق زیارت داشتند. 👈 ادامه در پست بعدی.... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۷۳۴ همه فهمیدن و یه عده خوشحال، یه عده که چرا الان و زوده و از این مزخرفات، دو روز موندیم و برگشتیم خونه. وقتی برگشتیم شیراز به مامانم گفتم که بابای زهرا سور بزرگی داده به جای اینکه خوشحال بشه چهرش در هم رفت و گفت خدا بخیر کنه از چشم بد گفتم مامان ولم کن این مزخرفات و اینا همش خرافات چشم زخمی نیست لبخند تلخی زد و رفت. برگشتیم خونه یه چایی دم کردم و نشستیم دوتایی باهم خوردیم در حال خیال پردازی و خیال بافی برای دوقلوها بودیم که صدای انفجار مهیب همه چیز رو خراب کرد، هود در حالی که خاموش بود اتصالی کرد و آتیش گرفت، به خاطر حرارت شیشه های شکست و ریخت رو گاز... خدا را شکر انقدری گسترش پیدا نکرد و خاموشش کردم، هرچه همسایه ها رو صدا میکردم کسی نبود، عصر جمعه بود و همه تفریح بودن، طرفهای ساعت ۹ شب همسایمون اومد، خانم خیلی خوبی بود موضوع بهش گفتم زهرا رو برد خونه خودشون تا من خونه رو تمیز کنم، رفتیم خونه شون و شام خوردیم و زهرا را آوردم خونه فردا صبح رفتم و صدقه دادم. دو سه روز گذشت، خانمم سرگیجه داشت. فشار شو گرفتم ۱۰ روی ۷ بود، یکم آب قند بهش دادم که فشارش برگرده شام خوردیمو گفت بدتر شدم، دوباره فشارش گرفتم این بار ۹ روی ۶ بود، چند وقتی بود حقوق نداده بودند، دستم بد خالی بود حتی پول آژانس نداشتم برم بیمارستان به بابام زنگ زدم گفت وضع من بهتر از تو نیست، به همون همسایمون گفتم بنده خدا کارتش رو بهم داد و همراهمون اومد با هم رفتیم بیمارستان، معاینه کردن گفتن چیز خاصی نیست یه سرم زدن گفتن خوب میشه ساعت یک و نیم شب برگشتیم خونه از همسایه هم خیلی تشکر کردم واقعا مثل یک خواهر دلسوز بود واسم. از خستگی خوابم برده بود. طرفای ساعت ۳ شب زهرا بیدار میشه و یه دل درد عجیب می‌گیرد اما منو بیدار نمی کنه، یه ۴۵ دقیقه طول میکشه و بعدش آروم میشه این درد صبح که بیدار شدم بهم گفت یه چیزی بهت بگم نمی ترسی؟ گفتم نه بگو، گفت که همچین چیزی شده، گفتم الان چطوری گفت خیلی سبکم، احساس سبکی می کنم آنچنان سبک که انگار باردار نیستم. گفتم خوب خداروشکر احساس سبکی چیز خوبیه. ۱۲ هفته شده بود و سونو سلامت جنین در ۱۲ هفتگی داشت، از قضا اون روز ۱۶ بهمن، سالگرد عروسیمون بود. وقتی رفتیم سونو گفت که قلب بچه ها ایستاده و شما خبر دار نیستین، دنیا رو سرم خراب شد، عین کسی که عزیزش مرده باشه تو مطب دکتر گریه میکردیم. رفتم پیش متخصص زنان گفت به خاطر همون اتفاق ترسناک بوده که ترسیده قلب بچه از کار افتاده، رفتیم خونه، چند روز بعدبا داروی گیاهی تو خونه به طور طبیعی سقط شدن، خیلی روزهای سختی بود. خالم زنگ زد گفت پشت پنجره فولادم، هر حرفی داری به امام رضا بگو خیلی عصبی بودم، حرف بدی به امام رضا علیه السلام زدم که انشالله خدا و امام رضا منو ببخشن. شب خوابیدیم و خواب دیدم بهم گفتن هیچ کس مقصر نیست، مقصر خودتی که فکر کردی دکتر، خداست. فکر کردی با پول میتونی همه کاری کنی، حالا به همون دکتر بگو که اگه میتونه زنده شونه کنم ببینم اون قادره زندگی بده یا بگیره یا خدای خالق؟ وقتی بیدار شدم، به شدت شرمنده شدم. فهمیدم که چه اشتباهی کردم، بنده فانی رو خدا دیدم. بعد از این اتفاق فهمیدم که قدرت دست خداست و من هیچ قدرتی ندارم به بندگی خودم رضا شدم، زنگ زدم خالم گفتم دوباره گوشی بده به امام رضا خیلی ازش معذرت خواستم، ازش حلالیت طلبیدم. چند وقتی گذشت اما انگار دیگه فایده ای نداشت زندگیم داشت از هم میپاشید. زهرا از اون ور افسردگی گرفته بود، من از اون بدتر جوری که زهرا من رو آرام می کرد تا خودش، چهل روز که از سقط بچه ها گذشت همه چیز بدتر شد صاحب خونه زنگ زد و گفت که بلند شید از سرکار زنگ زدند و گفتند که تعدیل نیرو میکنیم و اخراج شدم و به خاطر ۲ میلیون بدهی یکی از قسطای وام که پرداخت نکرده بودم، مدام زنگ می زدن... با خودم گفتم همه چیز تموم شد این زندگیم شد همون زندگی یک ساله.... ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۵۶ ساالها گذشت... من و خواهرام تحصیلات تکمیلی‌مون رو توی چند مقطع ادامه دادیم، بعد رفتیم سر کار و درآمد مستقل و‌ خوبی داشتیم اما حالا دیگه سن‌مون بالا رفته بود و کیفیت خواستگارا پایین‌تر اومده بود. خواستگارایی که در اون سالها نه شغل معمولی پدرم براشون مهم بود، نه منطقه‌ی محل سکونت مون، نه خانواده شلوغمون، نه ظاهر و قیافه، حالا به همه چیز گیر می‌دادند. ما همون آدم‌های قبل بودیم فقط سن‌مون بالا رفته بود اما انگار این موضوع روی همه‌چیز تاثیرشو گذاشته بود. مادرم حالا مضطر شده بود و می‌ترسید مجرد بمونیم بخصوص وقتی می‌دید که خونه‌ی ما سوت‌وکوره ولی دور و بر هم‌‌سن‌‌وسالای خودش رو نوه‌هاشون گرفتن. از طرفی هم رسماً افتاده بود به مقایسه‌ کردن و می‌گفت خب اگه می‌خواستم به یه همچین خواستگارایی شوهرتون بدم که خب می‌دادم به فلانی که هم تحصیل‌کرده بود، هم خیلی مومن و محترم بود و هم وضع اقتصادی و خانواده‌ی عالی‌ای داشت😐 بالاخره همه‌ی ما در سنین بالا با خواستگارایی که خیلی‌خیلی معمولی بودند و با معیارهامون فاصله داشتند، ازدواج کردیم. اون اوائل بازخوردهای اجتماعی خیلی بد بود. کسایی که از مادرم جواب منفی شنیده بودند، حالا بهش بازخورد می‌دادند که آخرشم دومادی که دنبالش بودی این بود😞 الان هرکدوم ما درگیر مسائل زندگی خودمونیم ولی این میون مادرم بیش از همه اذیت میشه. مادری که تحصیلات براش مهم بود و به دکتر و مهندسش راحت جواب منفی میداد الان حتی دوماد دیپلم ردی هم داره🙄 مادری که به رعایت مسائل مذهبی و سیاسی حساس بود الان توی جمع‌های خانوادگی‌مون فقط اصرار داره که لااقل توی مباحث سیاسی به رهبری توهین نشه یا بدیهیات شرعی زیرپا گذاشته نشه😔 با اینکه سالها از اون روزها میگذره ولی ما هنوز گاهی که خواستگارای قبلی‌مونو می‌بینیم تا دو سه روز از دست شیطون و افسوس گذشته روزگار نداریم😔 الان‌ مادرم خیلی اصرار داره بخاطر یاری رهبر عزیز بچه بیاریم ولی خب موانع زیادی برای هرکدوم‌مون هست. سن بالا ، تنبلی تخمدان و ناباروری، یا مخالفت همسران که توی این مملکت با این وضع اقتصادی کی فکر بچه آوردن رو میکنه😔 و... طفلک مادرم همیشه میگه من صلاح شما رو می‌خواستم، اصلا فکرشو نمیکردم اینجوری بشه، گاهی میگه کاش انقد شرم و حیا نداشتین و به هر قیمتی جلوی تصمیمات اشتباهم می‌ایستادین. من گاهی که توی زندگی‌م به بن‌بست می‌رسم و می‌بینم حتی مجبورم سر حفظ دین و اعتقاداتم هم ایستادگی کنم و سختی بکشم خیلی مادرمو سرزنش میکنم و میگم چرا با سرنوشت ما بازی کرد😞 اما بعد یاد این روایت میفتم که امام صادق (عليه السلام) می‌فرمایند: هر كس مؤمنى را به گناهى سرزنش كند، نميرد تا خودش آن گناه را مرتكب شود.😥 بعد استغفار میکنم و از خدا میخوام‌ کمک‌مون کنه تا لااقل ما این بلا رو سر نسل بعدی نیاریم. دخترای مجرد و عفیفه‌ی هم‌نسل ما خیلی مظلوم واقع شدن، بچه‌های سر به راهی که شرم‌‌ و حیا یا سخت‌گیری والدین و فشار اجتماعی مانع‌شون میشد تا در خصوص ازدواج‌شون حرف دل‌شون رو بزنن. خداروشکر تا الان هم سعی کردیم علیرغم همه‌ی حسرت‌ها دست‌ از پا خطا نکنیم ولی دست شیطون بازه و گاهی خیلی وسوسه میکنه تا مرتکب خطاهای بد و بزرگی بشیم😭 تو رو خدا خودتون مدیون بچه‌هاتون و ابدیت‌شون نکنین و فرصت‌ها رو دریابین که گاهی خیلی زود دیر میشه...😞 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075