eitaa logo
خُدایِ خُوبِ ابراهیم
610 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
80 فایل
باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم آن کس که باید ببیند، می‌بیند... 【کانال وقف شهیدابراهیم هادی】 🌿 کپی با ذکر #صلوات آزاد است. ادمین تبادل: @M_anan79
مشاهده در ایتا
دانلود
✍🌹شهــید هــادی: باران شدیدی در تهران باریده بود خیابان۱۷ شهریور را آب گرفته بود چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند همان موقع از راه رسید پاچه شلوار را بالا زد با کـول کردن پیرمـردها آن ها را به طـرف دیگر خـیابان بُرد از این کارها زیاد انجام میداد هـدفی جز شکستن نفـس خودش نداشت مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه‌ها مطرح بود! 📚🌹🌹🌹 📿 الهم عجّل لِولیکَ الفَرَج والعافِیهَ و العاقِبَهَ وَالنَصر.✨✨✨ 🇮🇷@Khoday_khob_ebrahim 🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌹🌹🌹 فراراز وسوسه شیطان: 🦋 گرفته و ناراحت بود. رفتم کنارش ازش پرسیم: چی شده ابرام؟ مشکلی پیش اومده؟ اول نمی گفت. اما بعدش به حرف اومد: چند روزه دختری تو این محله به من گیر داده و میگه تا تورو به دست نیارم ولت نمی کنم...! رفتم تو فکر... یه دفعه خندیدم! گفت: خنده داره؟ گفتم ابرام ترسیدم، فکر کردم چی شده... با این تیپ و قیافه ای که تو داری این اتفاق عجیب نیست! گفت: یعنی چی؟! یعنی بخاطر تیپ و قیافه ام این حرفو زده؟ گفتم: شک نکن…! روز بعد تا رو دیدم خندم گرفت... با موهای تراشیده اومده بود محل کار و بدون کت و شلوار، فردای اون روز با پیراهن بلند به محل کار اومد و باچهره ای ژولیده تر... حتی با شلوار کردی و دمپایی آمده بود... مدتی این کار را ادامه داد تا از این وسوسه ی شیطانی رها شد... ✅منبع: کتاب سلام بر ابراهیم۱ 📿 اللهم عجّل لِولیکَ الفَرج والعافِیهَ و العاقِبَهَ وَالنَصر.✨✨✨ ۳۱۳✨ 🇮🇷@Khoday_khob_ebrahim.💖 🍃🌼🍃🌸🍃🌹🍃🌼🍃🌸🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
♦️ از کشتی گیرهای قوی و قدر روزگار خود بود. 🔷روزی که به فینال راه پیدا کرد.و میخواست با حریف خود کشتی بگیرید. ♦️حریف مقابلش در گوش ابراهیم گفت که مادر پیرش در بالای سکوها نشسته است. و از ابراهیم خواسته بود که او را پیش مادرش ضایع نکند. ابراهیم هم سرش را به نشانه تایید تکان داد. ♦️خلاصه طوری ضعیف کشتی گرفت که کشتی را به حریفش واگذار کرد. 🔷ما از دست ابراهیم بخاطر کشتی گرفتنش خیلی ناراحت بودیم . ولی ابراهیم خوشحال بود. حریف ابراهیم در حالی که خوشحال بود و گریه میکرد خم شد و دست ابراهیم را بوسید. ♦️خلاصه ابراهیم آرام و با لبخند همیشگی راهی منزل شد. 🔷من هم که از دست ابراهیم کلافه شده بودم ولی وقتی کمی آروم شدم راه افتادم که بروم ♦️یکدفعه حریف ابراهیم را با مادرش دیدم. او مرا صدا کرد. و گفت شما دوست ابرهیم هادی هستید . با عصبانیت گفتم : فرمایش⁉️😡 🔷حریفش بی مقدمه گفت : آقا عجب رفیق با مرامی دارید.. من قبل از مسابقه به آقا ابرام گفتم.شک ندارم که از شما میخورم اما هوای ما را داشته باش. مادر و برادرام بالای سالن نشسته اند. کاری کن ما ضایع نشیم. ♦️بعد ادامه داد رفیقتون سنگ تموم گذاشت .نمیدونی مادرم چقدر خوشحاله. . بعد هم گریه اش گرفت 😰و گفت : من تازه ازدواج کرده ام ، به جایزه نقدی مسابقه خیلی هم خیلی احتیاج داشتم ، نمیدونی چقدر خوشحالم. 🔷مانده بودم که چه بگویم.تازه فهمیده بودم که قضیه از چه قرار است. بعد رو به حریف آقا ابرام کردم و گفتم رفیق جون اگه من جای داش ابرام بودم با این همه تمرین و سختی کشیدن این کار را نمیکردم . این کار مخصوص آدمهایی بزرگ مثل آقا ابرام است. ♦️داشتم در راه فکر میکردم این همه گذشت کردن اصلا با عقل جور در نمیاد. 🔷پوریای ولی هم وقتی فهمید حریفش به پول مسابقه احتیاج داره مسابقه را واگذار کرد و به حریفش باخت. اما ابراهیم ..... یکدفعه گریه ام گرفت که عجب آدمیه این ابراهیم !👌 📿 اللهم عجّل لِولیکَ الفَرَج والعافِیهَ و العاقِبَهَ وَالنَصر.✨✨✨ ۳۱۳✨ 🇮🇷@Khoday_khob_ebrahim.💖 🍃🌼🍃🌸🍃🌹🍃🌼🍃🌸🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌷یکی از ویژگی های مهم این بود که هرکاری می‌کرد برای بود. ورزش و کشتی و حضور در جبهه و خدمت به مردم و کار و..... همه اش برای خدا بود. 🌷او خالصانه و مخفیانه فقط برای رضای خدا فعالیت می‌کرد و نمی‌خواست کسی بفهمد او این کار ها را انجام داده. 🌷مانند ابراهیم خلیل الله که می‌فرمود : 🌷قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ بگو: تمام نماز و عبادات من، و زندگی و مرگ من، همه برای خداوندی است که پروردگار جهانیان است. (انعام /١۶٢) 📿 اللهم عجّل لِولیکَ الفَرَج والعافِیهَ و العاقِبَهَ وَالنَصر.✨✨✨ ۳۱۳✨ 🇮🇷@Khoday_khob_ebrahim.💖 🍃🌼🍃🌸🍃🌹🍃🌼🍃🌸🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔰شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی سردار حاج قاسم سلیمانی 🌹 🍂نوروز سال قبل در سفر عتبات بودم. روزی که به رسیدم، به نیابت از زیارت و دعا📿 کردم. همان شب در عالم رویا مشاهده کردم که در جمعیت زیادی👥 نشسته‌اند. مانند جلسات هیئت!! 🍂من هم وارد شدم و گوشه‌ای نشستم. یکباره دیدم که ، با همان چهره ملکوتی🌟 روبروی من نشسته. خواستم به طرفش بروم اما کشیدم. 🍂از آقایی که چای☕️ پخش می‌کرد پرسیدم: ایشون است؟گفت:‌بله. گفتم: اینجا در عراق چه می‌کند⁉️ به آرامی گفت: ایشان حاج قاسم سلیمانی است... 🍂و ما مشاهده کردیم که درست در همان ایام، رزمندگان عراقی شهر که دژ محکم داعش محسوب می‌شد را به ‌راحتی و با کمترین👌 تلفات آزاد کردند. آن هم با به مادر سادات حضرت زهرا (س)♥️ 📚کتاب سلام بر ابراهیم۲ 📿 اللهم عجّل لِولیکَ الفَرَج والعافِیهَ و العاقِبَهَ وَالنَصر.✨✨✨ ۳۱۳✨ 🇮🇷@Khoday_khob_ebrahim.💖 🍃🌼🍃🌸🍃🌹🍃🌼🍃🌸🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌹 🌸🍃 🌹سلام به شهدا🌹 💠هرزمان ازكنارعكس شهيد رد می شديم، سلام می داد. يك بار از كنار عكس هادی* عبور كرديم. مهدی سلام كرد. باتعجب به مهدی گفتم: «مهدی جان، حمدی بخوان، صلواتی بفرست، چرا سلام می كنی؟ در جوابم گفت: «* زنده است و داره ما رو می بينه.... »😭😭😭 🍃🌸راوی: دوست شهید"مدافع حرم" شهید مهدی عزیزی. 📿 اللهم عجّل لِولیکَ الفَرَج والعافِیهَ و العاقِبَهَ وَالنَصر.✨✨✨ ۳۱۳✨ 🇮🇷@Khoday_khob_ebrahim.💖 🍃🌼🍃🌸🍃🌹🍃🌼🍃🌸🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
. 🌸 میگفت اگر قرار است انقلاب پایدار بماند و نسلهای بعدی هم انقلابی شوند باید در مدارس فعالیت کنیم.😊 🌸 به همین خاطر کار کم دردسر خود را رها کرد و به سراغ کاری پردردسر و با حقوق کمتر در مدارس مشغول تدریس رفت. 🌸 به تنها چیزی که فکر نمیکرد مادیات بود .و میگفت : روزی را خدا میرساند .برکت پول هم مهم است ، کاری را هم که برای خدا باشد برکت دارد.😇 🌸 تدریس در دو مدرسه را شروع کرد. دبیر ورزش در ( منطقه 14 ) و معلم عربی در یکی از مدارس محروم منطقه 15 تهران را شروع کرد. 🌸ولی تدریس عربی ابراهیم زیاد طول نکشید.و وسط سال بود که از اون مدرسه بیرون آمد. و علتش را هم نمیگفت. 🌸تا یک روزی مدیر مدرسه راهنمایی پیش من آمد و بمن گفت : ترا خدا شما که برادر آقای هادی هستید با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه! گفتم مگه چی شده⁉️🤔 🌸کمی مکث کرد و گفت: حقیقتش آقا از جیب خودش پول میداد به یکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای بچه ها نان و پنیر بگیرد. 🌸 معتقد بود که اینها بچه های منطقه محروم هستند .اکثرا سر کلاس گرسنه هستند .بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد. 🌸مدیر ادامه داد. من با برخورد کردم😔 . گفتم نظم مدرسه ما را بهم ریختی.در صورتی که هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سر آن داد زدم😔 و گفتم: دیگه حق نداری اینجا از این کارها بکنی. 🌸حالا همه بچه ها و اولیاء از من خواستند که به مدرسه برگردد. 🌸همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف میکنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیاری از دانش آموزان بی بضاعت و یتیم مدرسه،وسایل تهیه کرده بود👌 که حتی ما هم خبر نداشتیم. 🌸ما با صحبت کردیم و حرفهای مدیر را به ایشان منتقل کردیم. اما بی فایده بود. ابراهیم وقتش را در جای دیگری پر کرده بود. ❣ ❣ اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والعاقبه والنصر✨✨✨ 🇮🇷@khoday_khob_ebrahim 🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃
🌸دوست دارم مثل تو باشم..🌸 📌هر وقت می دید، بچه ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می گفت صلوات بفرست و یا هر طریقی بحث را عوض می کرد. هادی اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والعاقبه والنصر✨✨✨ 🇮🇷@khoday_khob_ebrahim 🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸
.. سالهاي آخر، قبل از انقلاب بود. به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت ديگري بود. . تقريبا کســي از آن خبر نداشــت. خودش هم چيزي نميگفت. اما كاملا رفتار واخلاقش عوض شده بود. خيلي معنويتر شــده بود. صبحها يک پلاســتيک مشكي دستش ميگرفت و به سمت بازار ميرفت. چند جلد کتاب داخل آن بود. . يكروز با موتور از ســر خيابان رد ميشدم. را ديديم. پرسيدم: داش کجا ميري؟! . گفت: ميرم بازار. ســوارش کردم، بين راه گفتم: چند وقته اين پلاســتيک رو دستت ميبينم چيه!؟ گفت: هيچي کتابه! بين راه، سر کوچه نائب السلطنه پياده شد. خداحافظي کرد و رفت. تعجب کردم، محل کار اينجا نبود. پس کجا رفت!؟ . بــا كنجكاوي بــه دنبالش آمدم. تا اينکه رفت داخل يك مســجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادي جوان نشست و کتابش را باز کرد. . . فهميدم دروس حوزوي ميخوانه، از مسجد آمدم بيرون. از پيرمردي که رد ميشد سؤال کردم: ببخشيد، اسم اين مسجد چيه؟ جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدي. . با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نميکردم طلبه شده باشه. آنجا روي ديوار حديثي از پيامبر(ص) نوشته شده بود: «آسمانها و زمين و فرشتگان، شب و روز براي سه دسته طلب آمرزش ميکنند: علماء ،کسانيکه به دنبال علم هستند و انسانهاي با سخاوت» شب وقتي از زورخانه بيرون ميرفتم گفتم: داش حوزه ميري و به ما چيزي نميگي؟ . . يکدفعه باتعجب برگشــت و نگاهم کرد. فهميد دنبالش بودم. خيلي آهسته گفت: ادم حيف عمرش رو فقط صرف و خوابيدن بکنه. من طلبه رسمي نيســتم. . همينطوري براي اســتفاده ميرم، عصرها هم ميرم بازار ولي فعلا به کسي حرفي نزن. . . عکس : در حاشیه افتتاح مدرسه فوتبال شهید ابراهیم هادی با مدیریت محمد انصاری بازیکن پرسپولیس 📿 اللهم عجّل لِولیکَ الفَرج والعافِیهَ و العاقِبَه وَالنَصر.✨✨✨ ۳۱۳✨ 🇮🇷 @Khoday_khob_ebrahim.💖 🍃🌼🍃🌸🍃🌹🍃🌼🍃🌸🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تو اوج درگیری وعملیات بودیم.شرایط خیلی سخت وروحیه نیروهای ما خراب بود. از همه طرف به سمت ما شلیک می شد.دشمن حلقه محاصره را کامل کرد. در این شرایط ابراهیم بر روی بلندی رفتو با صدای بلند فریاد زد:الله اکبر...اشهد ان لا اله الا الله وقتی اذان ونام خدا به گوش ما خورد چنان آرامش پیدا کردیم که گویی هیچ خبری نیست! دشمن هم با نوای ملکوتی ابراهیم عقب نشینی کرد.وقتی ابراهیم پایین آمد،یکی از رفقا بهش گفت:خیلی عالی بود.با صدای شما آرامش پیدا کردیم.ابراهیم یاد آور شد که:من نبودم این یاد خدا بود که آرامش ایجاد کرد: ألا بذکر الله تطمئن القلوب آگاه باشید که تنها با یاد خدا دلها آرام ومطمئن می گردد.رعد/28 کتاب خدای خوب 📿 اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والعاقبه والنصر✨✨✨ ۳۱۳✨ 🇮🇷@Khoday_khob_ebrahim💖 🍃🌼🍃🌸🍃🌹🍃🌼🍃🌸🍃
بهترین ها،در راه درمنطقه گیلان غرب که بود. لباس پلنگی بسیار زیبایی برای خودش تهیه کرد.وقتی برای اولین بار پوشید واز مقر بیرون آمد.سربازی از لباس او خوشش آمد. ابراهیم لباس را به او هدیه می دهد ولباس سرباز را از او می گیرد ومی پوشد! او همیشه بهترین ها و دوست داشتنی ها را در راه خدا می داد کتاب خدای خوب 📿اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والعاقبه والنصر✨✨✨ ۳۱۳✨ 🇮🇷@khoday_khob_ebrahim💖 🍃🌼🍃🌸🍃🌹🍃🌼🍃🌸🍃
دیده بود که در جبهه چند جوان روستایی ساده دل هستند که نماز نمی خوانند. برایشان خرج کرد.با آن ها رفیق شد... ومدتی بعد به آن ها گفت:چرا نمی آیید برا نماز؟ می دونید چقدر نماز اول وقت اهمیت داره؟ گفتند: راستش رو بخواهی نماز بلد نیستم. ابراهیم با کمک یکی از دوستان، برای آن ها آموزش نماز را شروع کرد.وقت گذاشت تا نماز خوان شدند. الآمرون بالمعروف والناهون عن المنکر والحافظون لِحُدودِ الله وبشر المؤمنین آمران به معروف،نهی کنندگان از منکر وحافظان حدود(ومرزهای) الهی(مؤمنان حقیقی اند) وبشارت بده به(اینچنین) مؤمنان کتاب خدای خوب 📿اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والعاقبه والنصر✨✨✨ ۳۱۳✨ 🇮🇷@khoday_khob_ebrahim💖 🍃🌼🍃🌸🍃🌹🍃🌼🍃🌸🍃
بعضی آدم ها عجیب بهشتی اند❤️ آنها عجیب دل نشینند... نه اینکه به بهشت بِروند، نه! برعکس.. گویی از بهشت آمده و چند صباحی بیشتر میهمان زمینی ها نیستند🦋 این بهشتی ها عجیب دلبری میکنند برای پروردگارشان؛ این بهشتی ها گاهی از جنسِ هستند... شاید هم از جنسِ ابراهیمِ هدایتگر این بهشتی ها چشمانشان با ما زمینی ها فرق دارد،چشم هایشان پاک،خالص و هدایتگر است افسوس که چقدر دوریم از این خصوصیات ما زمینیِ زمینی هستیم🍂 ؛ هادی # 📿اللهم عجل لولیک الفرج العافیه والعاقبه و النصر✨✨✨ ۳۱۳✨ 🇮🇷@khoday_khob_ebrahim💖 🍃🌼🍃🌸🍃🌹🍃🌼🍃🌸🍃
من خادم الشهدا هستم . یه روز نشسته بودم دیدم گوشیم زنگ خورد دیدم از مسئول خادم شهدا بود گوشی رو برداشتم گفتن یک دوره ۴ روزه دارین برای مشهد منم گفتم با خانواده مشورت میکنم تا شب زنگ میزنم با خانواده که مشورت کردم اجازه رفتن بهم دادن . یکی دو روز مونده به مشهد رفتنم گوشیم دادم دختر همسایمون گفتم چند آهنگ حامد زمانی برام دانلود کن که میخوام برم مشهد با بچه ها گوش بدیم🎵 داشت آهنگ دانلود میکرد یه لحظه گفت این آهنگ حامد زمانی هست درباره ابراهیم هادی خونده ( اون موقعه من اصلا ابراهیم هادی رو نمی‌شناختم) گفتم دانلود کن ولی من اصلا نمی‌شناسمش حالا شاید به دردم بخوره برام دانلود کرد . ما راهی مشهد شدم و کلاسهامون رو گذروندیم شب آخر بود داخل اتوبوس لامپا همش خاموش کرده بودن واکثر بچه ها خواب بودن حدود ۹ نفری بیدار بودیم فرماندمون اومد آخر اتوبوس و گفت امشب میخواییم با شهدا ارتباط بر قرار کنیم و گفت با شهید ابراهیم هادی میخواییم ارتباط برقرار کنیم🌹 و بعد گفت بچه ها اگه خاطره ای از شهدا دارین تعریف کنین یه از خادمین شهدا که همشهری ما نبود ( داخل اتوبوس از چند تا شهر بودیم) با گریه شروع کرد به تعریف کردن خاطره گفت:« من مدرسه میرفتم که یک سال تصمیم گرفتم که برای ابراهیم هادی تولد بگیرم و رفتم کیک سفارش دادم ولی پول نداشتم به دوستام گفتم هر کس هر چقدر میتونه پول بیاره برای کیک گفت دوستام پول آوردن ولی اون قدری که پول لازم داشتم جمع نمیشد گفت به مدیر مدرسمون هم گفتم کمکمون کن گفت به ربطی نداره خودتون برید بخرید. و گفت نشستم خودم تنها کلی گریه کردم گفتم خدایا خودت کمکم کن تا بتونم پول این کیک رو بدم😞 و یه تولدی برای شهید ابراهیم هادی بگیرم. گفت بالاخره پول کیک جور شد و رفتم قنادی که حساب کنم به صاحب قنادی گفتم اومدم کیک رو تحویل بگیرم و پول رو حساب کنم گفت صاحب قنادی بهم گفت خانم حساب شده❗️ من با تعجب گفتم من که حساب نکردم پس کی حساب کرده گفت یه آقایی اومد حساب کرد رفت و من بی اختیار عکس که تو گوشیم بود نشونش دادم و( میخواستم بگم که برای این کیک سفارش دادم که) گفت خانم این همون آقا بود که اومد کیک رو حساب کرد رفت»😳‼️ بعد که تعریف کرد دیگر نتوانستم او را آرام کنیم تا چند ساعت فقط گریه میکرد😭😭 همه‌ی ما تعجب زده شده بودیم و گریه میکردیم بعد فرماندمون گفت که بچه ها بیاین تا قرآن باز کنیم ببینیم ابراهیم از ما چه خواسته دارد و قرآن را داد به همون دختر که خاطره ابراهیم تعریف کرد گفت قرآن را باز کن قرآن رو تا باز کرد اولین کلمه نوشته بود😭😭 تا چند لحظه حرف نمی زدیم فقط نگاه هم دیگه میکردم و اشک میریختیم و من یه لحظه یادم اومد به اون آهنگی که دختر همسایمون دانلود کرد گفتم بچه ها من یه آهنگ دان کردم درباره شهید ابراهیم هادی بزارم گوش بدیم همه موافقت کردن و آهنگ رو گذاشتم🎶 و همه گوش دادن همون موقعه بود که فهمیدم آهنگ شهید ابراهیم هادی اتفاقی دانلود نشده بود و من اون شب تا صبح تو فکر این شهید بیدارم بودم وقتی دیگه برگشتم از مشهد شد رفیق شهید من❤️. یه شب خوابیدم گفتم ابراهیم همون موقعه که خودت میخوندی منم بیدار کن ساعت حدود چهار بود انگار یه نفر بهم گفت بلند شو نمازتو بخون🍃 و خیلی سریع بلند شدم و نمازمو خوندم 📿اللهم عجل لولیک الفرج العافیه والعاقبه والنصر✨✨✨ ۳۱۳✨ 🇮🇷@khoday_khob_ebrahim💖 🍃🌼🍃🌸🍃🌹🍃🌼🍃🌸🍃
اگر می‌خواست با زنی ،حتی از بستگان صحبت کند به هیچ وجه سرش را بالا نمی‌گرفت 🚫وبه قول دوستانش : به زن نامحرم آلرژی داشت! 📿اللهم عجل لولیک الفرج العافیه والعاقبه والنصر✨✨✨ ۳۱۳✨ 🇮🇷@khoday_khob_ebrahim💖 🍃🌼🍃🌸🍃🌹🍃🌼🍃🌸🍃
🍃ابراهـــیم هـادی . 🍃حتی از اسمش هم درس‌ها می توانی بگیری .مانند ، بت شکن و مانند ، هدایت کننده ❤️ . 🍃سرگذشت زندگی‌اش📖 را ورق بزنی پر است از شکستِ بت های نفسانی، جسمانی و روحانی. . 🍃هدایت کننده و پر از نور 🌟هدایت، از بچه های محل تا سربازان حزب بعث. . 🍃ابراهیم هادی است که زمانی سراغمان می آید که راه گم کرده ایم و آنقدر شده ایم که باید دستمان گرفته شود😔 . 🍃به قول 🌺چشم او هرگز طغیان نکرد؛ برای همین با اولین نگاه به چهره اش تا مغز استخوان انسان نفوذ می کند😔 . 🍃آدمی است که زندگی اش ، لحظه شــ🌺ــهادتش و بعد از رفتنش هرگز، کمک کردن را یادش نرفته و نمی رود😭 . 🍃 کانال کمیل را به اسم تو شناخته ایم و کرده ایم برای 😞 🍃گشته ایم همه برگشتند جز تو. درکانال فقط تو مانده ای😭 . 🍃دست هایم را که روی خاک کمـیل گذاشتم گرمای وجودت را در خودم عجیب احساس کردم😥 من باتو کردم، اگر بیعتم شکست تو به بزرگواری خودت 😓 . 🍃حال ما ایستاده ایم تا آخرین نفس . 🕊حال که همه پرکشیده اند. . 🍃حال که همه دونده هایمان دویده و رسیده اند. . 🍃حال که ما در روبرو نیل دادیم و پشت سر سپاه فرعون و در بین جمعیت های گوساله سامری . (آماده شو بهر آن صبح اهورایی، چیزی نمانده تا آن سبز مسیحایی) . ✍️به قلم . 🍃 . 📅تاریخ تولد: ۱۳۳۶/۲/۱ . 📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۲۲ . ❣️محل شهادت : . 🕊وضعیت پیکر : 🥀یادبود: 📿اللهم عجل لولیک الفرج
در تاریکی شب‌ با هم‌ قدم‌ می زدیم. پرسیدم: آرزوی شما شهادته درسته ! خندید بعد از چند لحظه سکوت گفت: شهادت ذره ای از آرزوی من‌ است من‌ میخواهم‌ چیزی از من‌ نماند. مثل‌ ارباب‌ بی کفن‌ امام‌ حسین علیه السلام قطعه قطعه شوم اصلا دوست ندارم‌ جنازم‌ برگردد دلم‌ میخواد گمنام‌ بمونم. چون‌ مادر سادات قبر ندارد، نمیخوام‌ مزار داشته باشم. سلام‌ بر 🌷 📿اللهم عجل لولیک الفرج العافیه والعاقبه والنصر✨✨✨ ۳۱۳✨ 🇮🇷@khoday_khob_ebrahim💖 🍃🌼🍃🌸🍃🌹🍃🌼🍃🌸🍃
👇👇👇 🔰اوایل انقلاب بود. ابراهیم در کمیته مشغول فعالیت بود. حیطه فعالیت کمیته ها بسیار گسترده بود. مردم در بیشتر مشکلات به کمیته ها مراجعه می کردند. 🔰من به کمیته ای که ابراهیم در آنجا مشغول بود رفتم. چند اتاق کنار هم بود در هر اتاق یک میز قرار داشت و یکی از نیروهای کمیته پشت میز جوابگوی مردم بود. 🔰وارد اتاق شدم برخلاف دیگر اتاق ها میز کار پشت سرش بود و صندلی جلوی میز قرار داشت!! صندلی مراجعین هم جلوی صندلی ابراهیم بود. پرسیدم: اینجا چرا فرق داره⁉️ 🔰گفت: پشت میز که نشستم احساس غرور بهم دست داد. گفتم اینطوری از مردم دور می شم برای همین صندلی خودم را آوردم این طرف تا به مردم نزدیک باشم.💞 📿اللهم عجل لولیک الفرج العافیه والعاقبه والنصر✨✨✨ ۳۱۳✨ ♥ ♥ ♥➣ 🇮🇷@khoday_khob_ebrahim💖 🍃🌼🍃🌸🍃🌹🍃🌼🍃🌸🍃
🌸یک شب که به هیئت رفته بود.و حدود ساعت 2.30 نصف شب بود. و خسته و کوفته. 🌸اون ترسید که نماز صبحش قضا بشه اون شب دم در ورودی مسجد روی یک کارتن خوابید.😍 تا وقتی که مردم برای نماز جماعت صبح؛ به مسجد میخواهند وارد شوند او را بیدار کنند. چون دقیقا دم در ورودی خوابیده بود. اینجوری هم نماز صبحش قضا نشد و هم نماز صبحش را به جماعت خواند. 📿اللهم عجل لولیک الفرج العافیه والعاقبه والنصر✨✨✨ ۳۱۳✨ 🇮🇷@khoday_khob_ebrahim💖 🍃🌼🍃🌸🍃🌼🌹🍃🌼🍃🌸🍃
🍃🌻در جلسه ای که برخی از فرماندهان حضور داشتند نقشه منطقه عملیاتی مرور شد یکی از فرماندهان طرح عملیات را شرح داد و بعد گفت: با این برنامه ریزی که کرده ام حتما پیروز می شویم. لبخندی به او زد و گفت بگو «اگر خدا بخواهد». شما تمام کارهایت را دقیق انجام بده اما یقین داشته باش که اگر خدا نخواهد به هیچ یک از اهداف عملیاتی نمی رسید. 🔹همیشه در کلام ابراهیم عبارت «ان شاء الله» شنیده می شد او معتقد بود که کارهای ما اگر خدا بخواهد به نتیجه می رسد. ✨وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْىْ‏ءٍ إِنِّى فَاعِلٌ ذَلِکَ غَداً (۲۳) درباره‏ هیچ چیز و هیچ کار، مگو که من آن را فردا انجام مى ‏دهم. ✨ إِلَّا أَن یَشَآءَ اللَّهُ وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیت َ وَ قُلْ عَسَى‏ أَن یَهْدِیَنِ رَبِّى لِأَقْرَبَ مِن ْ هَذَا رَشَدا (ً۲۴) مگر آنکه (بگویى:) اگر خدا بخواهد. و اگر فراموش کردى گفتن: ان شاءاللّه، همین که یادت آمد پروردگارت را یاد کن و بگو: امید است که پروردگارم مرا به راهى که نزدیک‏ تر است، راهنمایى کند. «سوره کهف» 📿اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والعاقبه والنصر✨✨✨ ۳۱۳✨ 🇮🇷@khoday_khob_ebrahim💖 🍃🌼🍃🌸🍃🌼🌹🍃🌼🍃🌸🍃
✳ باید باهاش حرف بزنیم! 🔻 حکم انفصال از خدمت را که دستم دید پرسید: «جریان چیه؟» گفتم: «از نیروهای تربیت بدنی گزارش رسیده که رئیس یکی از فدراسیون‌ها با قیافه‌ی زننده سرِ کار میاد؛ با کارمندهای خانم برخوردهای نامناسبی داره، مواضعش مخالف انقلابه و خانمش ! الان هم دارم حکم انفصال از خدمتش رو رد می‌کنم شورای انقلاب». با اصرارِ رفتیم برای تحقیق. همه چیز طبق گزارش‌ها بود، ولی ابراهیم نظر دیگری داشت؛ گفت: «باید باهاش حرف بزنیم». رفتیم درِ خانه‌اش و ابراهیم شروع به صحبت کرد. از برخوردهای نامناسب با خانم‌ها گفت و از همسرش، از خونِ گفت و از اهداف . آن‌قدر زیبا حرف می‌زد که من هم متأثر شدم. ابراهیم همان‌جا حکم انفصال از خدمت را پاره کرد تا مطمئن شوم با امر به معروف و نهی از منکر، می‌شه افراد رو اصلاح کرد. یکی دو ماه نگذشته بود که از فدراسیون خبر رسید: «جناب رئیس بسیار تغییر کرده. اخلاق و رفتارش در اداره خیلی عوض شده، حتی خانمش با حجاب به محل کار مراجعه می‌کنه». 📚 برگرفته از کتاب ؛ j๑ïท➺°.•https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت. 🔸با رنگي پريده و با صدائي لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد. بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود. 🔸خودش هم آمد وسط گود. آن شب در يك دور ، دعاي توسل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچه اش در گوش هاي نشسته بود و گريه ميكرد. 🔸دو هفته بعد حاج حسن بعد از گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟ گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده. 🔸برگشتم و را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسل اي که با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده. 📚 j๑ïท ➺ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
♦️🍃ابراهیم مجروحی را از بالای کوه روی دوش می‌گیرد و به درمانگاه می‌رساند. ولی حاضر نمی‌شود به او نامش را بگوید! ♦️🍃مجروح او را با شخص دیگر اشتباه می‌گیرد. مدتی بعد برای آن شخص مراسم می‌گیرند تا با هدایای مادی از عمل او تقدیر کنند،او ابراهیم را به آنها معرفی می‌کند. ♦️🍃اما حاضر نمی‌شود کاری را که خالصانه برای خدا انجام داده، با هدایای دنیایی عوض کند. ♦️🍃او می‌دانست پاداش خدا باقی و پایدار است برای همین تمام کارهایش را فقط برای انجام می‌داد.‌‌‌‌👌🌸 •➕• ↷ #ʝøɪɴ ↯ ➺♡http://eitaa.com/joinchat/2226126881Ca7d5b4f15f
✨باران شدیدی در تهـران باریده بود خیابان۱۷ شهریور را آب گرفته بود چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگرخیابان بروند مانده بودند چه کنند..! 🍃 همان موقع از راه رسید پاچه شلوار را بالا زد با کول کردن پیرمـردها آن ها را به طـرف دیگر خــــیابان بُرد ابراهیم از این کارها زیاد انجام میداد هـدفی جز شکستن خودش نداشت مخـــــصوصا زمانی که خـیلی بین بچـــــه‌ها مطـــرح بود!✨ •برگرفتھ‌از‌کتاب‌سلام‌برابراهیم📚 ❤️خدای خوب ابراهیم❤️👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2226126881Ca7d5b4f15f
خُدایِ خُوبِ ابراهیم
الهی! به سویِ تو روی آورده‌ام و گل سرخ به شوق امید کرم تو در دل پرورده‌ام الهی عاشقان به سویِ تو آ
♡ابراهـــیم هـادی♡ 🍃حتی از اسمش هم درس‌ها می توانی بگیری .مانند ، بت شکن و مانند هادی، هدایت کننده 🍃سرگذشت زندگی‌اش را ورق بزنی پر است از شکستِ بت های نفسانی، جسمانی و روحانی. هدایت کننده و پر از نور هدایت، از بچه های محل تا سربازان حزب بعث. 🍃ابراهیم هادی شهیـــــدی است که زمانی سراغمان می آید که راه گم کرده ایم و آنقدر غـرق شده ایم که باید دستمان گرفته شود😔 🍃به قول چشم او هرگز طغیان نکرد؛ برای همین با اولین نگاه به چهره اش تا مغز استخوان انسان نفوذ می کند‌. 🍃آدمی است که زندگی اش، لحظه شهادتش و بعد از رفتنش هرگز، کمک کردن را یادش نرفته و نمی رود🌹 🍃 کانال کمیل را به اسم تو شناخته ایم و بغض کرده ایم برای گشته ایم همه برگشتند جز تو. درکانال فقط تو مانده ای😭 🍃دست هایم را که روی خاک گذاشتم گرمای وجودت را در خودم عجیب احساس کردم من باتو بیعت کردم، اگر بیعتم شکست تو به بزرگواری خودت . 🍃حال ما ایستاده ایم تا آخرین نفس. حال که همه کبوترهایمان پرکشیده اند. حال که همه دونده هایمان دویده و رسیده اند. 🕊 🍃 📅 تولد : ۱ اردیبهشت ۱۳۳۶ 📅 شهادت : ۲۲ بهمن ۱۳۶۱.فکه @Khoday_khob_ebrahim