:
*✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨*
*🌹زندگینامه شهید حسین رحمانی🌹*
🥀شهید حسین رحمانی🥀 متولد یکم فروردین ۴۶در حومه شهر کرمان
کودکی خودرا درشهر کرمان ودر مدرسه .ارباب زاده کرمان سپری کردن.
از خصوصیات اخلاقیشون کمک کردن و همکاری به دیگران بوده.در کار مغازه کمک پدر بودن و همینطور در کارهای سنگین منزل کمک حال مادر بودن.
در دوران راهنمایی به عنوان بسیجی راهی جبهه شدن
ودرتاریخ ۸تیر ۶۴دفترچه اماد ه به خدمت سربازی را کامل کردن.وهمان روز یادگاری دیوار خانه نوشت 👈🌹حسین سرباز امام مهدی عج🌹❤
بعداز آموزش نظامی به جبهه خط فاو اعزام شدن.بعد از چند ماه در جبهه مجروح شدن ودوران مجروحیت را در کرمان بودن.
پس از بهبودی در گردان۴۲۳الحدید به عنوان ادوات خمپاره ۶۰ به جبهه فاو اعزام شدند.وبعد ازآن در سال ۶۷ به همراه دو برادر کوچکتر احمد و مهدی در شلمچه در برابر دشمن دفاع کردند.به دستور فرمانده حضور ۳برادر در خط به خاطر خطرات زیاد امکانپذیر نبود.بنابراین بعد از ۱۲روز احمد و مهدی را به عقب فرستادن.
*آخرین دیدار از زبان برادر*
در اهواز حسین پیش من اومدن گفتن که من باید به خط بروم به مادر بگو که حسین جایش خیلی خوب هست.وحالش خوب بوده ودر رفاه کامل به سر میبرد اصلا نگرانم نباشد😢
عصر ۲خرداد۶۷به شلمچه اعزام شدندوفردای انروز در تک های دشمن واتش باران عراق حسین به شهادت میرسد😭❤
*بعد شهادت*
ایران با عملیات بیت المقدس در تاریخ ۲۳ خرداد محورهایی که عراق گرفته بود راازاد کرد و مهدی در حالی که تیر خورده بود بدون خبر از سرنوشت برادرش به بهداری اهواز -قم-کرمان اعزام شدند.وبعد از ۲۰روز از آمدنش لوازم وساک حسین به دست خانواده رسید و نام حسین جز مفقودین ثبت شد و کسی از سرنوشتش که اسیرشده یا شهید خبر ی نداشت
با خبر آزادی اسرا در سال ۶۹ .؛نام حسین در لیست اسرا اعلام شد.🧁🍹🍌
خانواده با جشن وچراغانی و شیرینی وشربت و کلی چشم انتظاری هرروز به همراه خویشان به مدت یک هفته به فرودگاه کرمان میرفتند به امید دیدن وامدن حسین.اما او نیامد😭😭
بعد از پیگیریهای پدر در کرمان وتهران،مشخص شد نام حسین همچنان جز مفقودین است ودر تشابه اسمی(حسن رحمانی) اشتباها اسم حسین جز اسرا اعلام شده
پدر با دلی شکسته تر به کرمان برگشت💔💔
پدر از غصه زیاد بیمارشدن ودرفروردین سال ۷۴با چشمانی پر از انتظار به دیار باقی شتافت😭💔
و۷ماه پس از فوت پدر پیکر حسین که توسط گروه تفحص در شلمچه( بدون سر) تفحص شد و پس از شناسایی در آبان سال ۷۴در گلزار شهدا کرمان به خاک سپرده شد.🌹🌹🌹🌹
💞شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم💞
و علی الخصوص شهید
💠 حسین رحمانی💠
#ارسالی
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج ✨
یاعلی🖐
#ارسالی
من خادم الشهدا هستم . یه روز نشسته بودم دیدم گوشیم زنگ خورد دیدم از مسئول خادم شهدا بود گوشی رو برداشتم گفتن یک دوره ۴ روزه دارین برای مشهد منم گفتم با خانواده مشورت میکنم تا شب زنگ میزنم با خانواده که مشورت کردم اجازه رفتن بهم دادن . یکی دو روز مونده به مشهد رفتنم گوشیم دادم دختر همسایمون گفتم چند آهنگ حامد زمانی برام دانلود کن که میخوام برم مشهد با بچه ها گوش بدیم🎵 داشت آهنگ دانلود میکرد یه لحظه گفت این آهنگ حامد زمانی هست درباره ابراهیم هادی خونده ( اون موقعه من اصلا ابراهیم هادی رو نمیشناختم) گفتم دانلود کن ولی من اصلا نمیشناسمش حالا شاید به دردم بخوره برام دانلود کرد . ما راهی مشهد شدم و کلاسهامون رو گذروندیم شب آخر بود داخل اتوبوس لامپا همش خاموش کرده بودن واکثر بچه ها خواب بودن حدود ۹ نفری بیدار بودیم فرماندمون اومد آخر اتوبوس و گفت امشب میخواییم با شهدا ارتباط بر قرار کنیم و گفت با شهید ابراهیم هادی میخواییم ارتباط برقرار کنیم🌹 و بعد گفت بچه ها اگه خاطره ای از شهدا دارین تعریف کنین یه از خادمین شهدا که همشهری ما نبود ( داخل اتوبوس از چند تا شهر بودیم) با گریه شروع کرد به تعریف کردن خاطره گفت:« من مدرسه میرفتم که یک سال تصمیم گرفتم که برای ابراهیم هادی تولد بگیرم و رفتم کیک سفارش دادم ولی پول نداشتم به دوستام گفتم هر کس هر چقدر میتونه پول بیاره برای کیک گفت دوستام پول آوردن ولی اون قدری که پول لازم داشتم جمع نمیشد گفت به مدیر مدرسمون هم گفتم کمکمون کن گفت به ربطی نداره خودتون برید بخرید. و گفت نشستم خودم تنها کلی گریه کردم گفتم خدایا خودت کمکم کن تا بتونم پول این کیک رو بدم😞 و یه تولدی برای شهید ابراهیم هادی بگیرم. گفت بالاخره پول کیک جور شد و رفتم قنادی که حساب کنم به صاحب قنادی گفتم اومدم کیک رو تحویل بگیرم و پول رو حساب کنم گفت صاحب قنادی بهم گفت خانم حساب شده❗️ من با تعجب گفتم من که حساب نکردم پس کی حساب کرده گفت یه آقایی اومد حساب کرد رفت و من بی اختیار عکس #ابراهیم که تو گوشیم بود نشونش دادم و( میخواستم بگم که برای این کیک سفارش دادم که) گفت خانم این همون آقا بود که اومد کیک رو حساب کرد رفت»😳‼️ بعد که تعریف کرد دیگر نتوانستم او را آرام کنیم تا چند ساعت فقط گریه میکرد😭😭 همهی ما تعجب زده شده بودیم و گریه میکردیم بعد فرماندمون گفت که بچه ها بیاین تا قرآن باز کنیم ببینیم ابراهیم از ما چه خواسته دارد و قرآن را داد به همون دختر که خاطره ابراهیم تعریف کرد گفت قرآن را باز کن قرآن رو تا باز کرد اولین کلمه #ابراهیم نوشته بود😭😭 تا چند لحظه حرف نمی زدیم فقط نگاه هم دیگه میکردم و اشک میریختیم و من یه لحظه یادم اومد به اون آهنگی که دختر همسایمون دانلود کرد گفتم بچه ها من یه آهنگ دان کردم درباره شهید ابراهیم هادی بزارم گوش بدیم همه موافقت کردن و آهنگ رو گذاشتم🎶 و همه گوش دادن همون موقعه بود که فهمیدم آهنگ شهید ابراهیم هادی اتفاقی دانلود نشده بود و من اون شب تا صبح تو فکر این شهید بیدارم بودم وقتی دیگه برگشتم از مشهد شد رفیق شهید من❤️. یه شب خوابیدم گفتم ابراهیم همون موقعه که خودت #نمازشب میخوندی منم بیدار کن ساعت حدود چهار بود انگار یه نفر بهم گفت بلند شو نمازتو بخون🍃 و خیلی سریع بلند شدم و نمازمو خوندم
📿اللهم عجل لولیک الفرج العافیه والعاقبه والنصر✨✨✨
۳۱۳✨
🇮🇷@khoday_khob_ebrahim💖
🍃🌼🍃🌸🍃🌹🍃🌼🍃🌸🍃