eitaa logo
کوچه‌شهدا -!'🇵🇸
213 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
63 فایل
'بسم‌الرب‌العشق' دلتنگی حد و مرز ندارد هر جایِ دنیا هم که باشی تو را به سمت خود میکشاند و زمینت میزند‌ و چه زمینی بهتر از مزار شُهدا...🫀🌿 -اینجا،کمی‌برای‌رفع‌دلتنگی‌ها(: کانال رو به دوستانتون معرفی کنین👀 کپی؟حلالت‌(:🤍 ارتباط با ادمین @nazerdoost
مشاهده در ایتا
دانلود
کوچه‌شهدا -!'🇵🇸
‹‹قسمت‌چھاࢪم🌱›› منم وابستش شده بودم؛ قبول کردم که کمکش کنم اسمش علی بود. پسر بداخلاقی هم بود😅 حس م
‹‹قسمت‌پنجم🌱›› گفتم من که دوستش دارم و قبول کردم... باز شروع کرد. انگار بدم میومد از خودم و باز وسط چت رفتم. تا یه مدت قهر بود و منم محلش نمیذاشتم. انقدر تعداد گروه‌هام زیاد شده بود که باز یکی از یه گروه دیگه اومد پیویم. مدیر گروه بود و با همراه دوستش... اونا هم همشهری ما نبودن پسره اصرار کرد که با دوستش که اسمش سینا بود دوست بشم. حتی ایشون خودش هم با یه دختر در ارتباط بود که اوشون هم اومد پیوی و اصرار کرد که با سینا باشم. هر چی میگفتم اخه چرا من میگفت خود سینا گفته بیام بهت بگم گفتم من با کسی در ارتباطم دختره گفت باهاش بهم بزن منم که اون روزا با اوشون قهر بودم و اصلااا هم پیام نمیداد بیخیالش شدم و اوشون هم پیام نداد که نداد رفتم با سینا پسر خیلی خوبی بود. اوایل سختم بود پیامش میدم اونم انگار همین حسو با من داشت. دیگه اونو فراموش کردم و پیام هم که دیگه نداد... کل فکر و ذکرم شده بود سینا واقعا دوستش داشتم... شب و روز انلاین بودم تا باهاش چت کنم شاید بگید مبالغه میکنم ولی من واقعا از صبح ساعت ۷ تا ۱۱ شب یک سره انلاین بودم و شارژ گوشیم هم که تموم میشد تو شارژ باهاش کار میکردم... ❁ ¦↫
کوچه‌شهدا -!'🇵🇸
‹‹قسمت‌پنجم🌱›› گفتم من که دوستش دارم و قبول کردم... باز شروع کرد. انگار بدم میومد از خودم و باز وسط
‹‹قسمت‌ششم🌱›› اوایل کرونا بود و مدارس هم مجازی شده بود. پدر و مادرم هر دو شاغل بودن و من صبح تا ظهر از زمان کلاسیم میزدم و با سینا تلفنی صحبت میکردم. بعد از ظهر هم که مامان و بابام میومدن، و ما چت میکردیم. به شدت افت تحصیلی کرده بودم و برام مهم نبود. بهونه‌ی افت تحصیلیم رو هم کرده بودم مجازی شدن کلاس‌ها... فقط سینا مهم بود... تو گروه‌ها هم با پسرا گرم میگرفتم و سینا حرص میخورد. چند بار هم سر همین موضوع دعوامون شد. باز دلشو به دست میاوردم که ناراحت نباشه. پسر مودبی بود و این موضوع رو خیلی دوست داشتم. ۱۶ سالم شده بود و حدودا دوسال بود که درگیر روابط مجازی شده بودم... نزدیک به یک سال با سینا چت میکردیم و تلفنی صحبت میکردیم. باز بخاطر گرم گرفتن من با پسرا دعوامون شد ولی ایندفعه خیلی جدی‌‌تر. از حق نگذریم سینا هم گرم میگرفت ولی میگفت تو حق گرفتن نداری. دعوامون خیلی جدی بود سینا قهر کرد و هر کاری کردم اشتی نمیکرد. میگفت تو هر بار میگی دیگه گرم نمیگیرم و اهمیت نمیدی. دیگه از روزی انلاین شدن فقط روزی ربع ساعت انلاین میشد اون هم انقدر دیر جواب میداد که داشتم دیوونه میشدم. رابطمون قبل از این دعوا خیلی خوب بود. خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر کنین. ولی بعد دعوا سرد شد... دیگه ایموجی قلب نمیفرستاد فقط 😊 رو میفرستاد. دیگه عزیزم و عشقم‌ها رفت کنار... کم کم از قلب به گل فرستادن تغییر کرد... حتی دیگه پیام هم نمیداد... یا اصلا تا چند روز انلاین نمیشد.. ❁ ¦↫
کوچه‌شهدا -!'🇵🇸
‹‹قسمت‌ششم🌱›› اوایل کرونا بود و مدارس هم مجازی شده بود. پدر و مادرم هر دو شاغل بودن و من صبح تا ظهر
‹‹قسمت‌هفتم🌱›› واقعا وابستش شده بودم... خیلی خیلی زیاد... هر چی باشه یک سال یا چت میکردیم یا تلفنی صحبت میکردیم یا عکس میفرستادیم... نمیدونستم چیکار کنم... حدودا یک ماه گذشت و ما شاید فقط دو سه روزش رو چت میکردیم. پیامش میدادم جوابمو نمیداد.. گفت که کرونا گرفته... شاید باورتون نشه ولی انقدر بخاطر این موضوع که سینا کرونا گرفته حالم بد بود که دو روز تب کردم😅 شب و روز گریه میکردم و از خدا میخواستم که خوب بشه... خداروشکر گفت که خوب شده. گذشت و گذشت هی بدتر سرد شد در حدی که جلوی من میرفت پیوی دخترا... خیلی عوض شده بود خیلی زیاد... دیگه نه مودب بود نه مهربون... میگفت دیر انلاین میشم که فراموشم کنی... مگه میشد؟!💔 من شب و روزم رو براش گذاشته بودم... تو همون زمان‌ها یه اقا پسر دیگه که اسمشون امیر بود اومدن پیویم. فقط برای اینکه سینا رو فراموش کنم قبولش کردم... شاید فکر کنید عوضیم ولی اینجوری نیست... منم تو دام افتاده بودم و نمیفهمیدم... بعد سینا عوض شدم. استرس‌هام درحدی شده بود که قرص مصرف میکردم. خیلی داغون شده بودم... دیگه اون نگین قبل نبودم. خدا رو فراموش کرده بودم. نمازام همه رفته بود کنار. سر خانواده حتی پدرم داد میزدم...💔 کارم شده بود هر روز دیدن فیلم‌های...💔 و هزارتا کار دیگه... ❁ ¦↫
هدایت شده از ◇|جـوانـه🌱|◇
قـلـبـم جـامـونـد...! تو حرم... یه جایی کنار سقاخونه رو به روی گنبد ✨ به خادمات بسپر اگه پیداش کردن دور نندازنش... آخه جسمم که اونجا نیست، اگه قلبم هم اونجا نباشه که میمیرم 🥺❤
روزت مبارک رفیق روزهای بی‌کسی...🌹
کوچه‌شهدا -!'🇵🇸
روزت مبارک رفیق روزهای بی‌کسی...🌹 #روز_معلم
🍎معلم شهید ابراهیم هادی یک روز مدیر مدرسه راهنمایی پیش من آمد. با من صحبت کرد و گفت: تو رو خدا، شما که برادر آقای هادی هستید با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه! گفتم: مگه چی شده؟ کمی مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقای ابراهیم از جیب خودش پول می‌داد به یکی از شاگرد‌ها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد! آقای هادی نظرش این بود که این‌ها بچه‌های منطقه محروم هستند. اکثراً سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس را نمی‌فهمد. مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم: نظم مدرسه ما را به هم ریختی، در صورتی که هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق نداری اینجا از این کار‌ها را بکنی. آقای هادی از پیش ما رفت. بقیه ساعت‌هایش را در مدرسه دیگری پر کرد. حالا همه بچه‌ها و اولیا از من خواستند که ایشان را برگردانم. همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف می‌کنند، ایشان در همین مدت کم، برای بسیاری از دانش آموزان بی‌بضاعت و یتیم مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
13.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گزارش تصویری از شرح حال وابستگان شهید الداغی و تجمع در محل شهادت ایشان
『📆🍰』 ۱۲ اردیبھشت … سالروز تولد فرمانده حزب الله لبنان جھاد ابن عماد ، داداش‌جانِ‌ما شھید جھاد مغنیه بر تمام جھادیان عزیز تبریک و تھنیت باد…🎉🌹 زمینے‌شدنت‌مبارک‌داداش‌جھاد♥️ ♥️⃟🔗🌱💓 •• ـــــــــــــ❁ـــــــــــــ •• .🌧. ᴊᴏɪɴ↴ ⊰ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ⊱
مَن‌بِہ‌آمـٰارِزَمین‌مَشڪۅڪَم، اَگَراین‌شَھرپُراَزآدَم‌هـٰاست🚶🏿‍♀️ پَس‌چِرایۅسُفِ‌زَھراتَنھـٰاست💔!" 🌿