#رمان_آنلاین
#دانشجوی_شیطون_من
#part10
_چطوره برین کنار تا من بشینم چون اونجا جای منه اینطورنیس
متعجب سمتش برگشتم که لبخندی زد و دندونای زردش بیرون افتاد
عصایی که بخاطر شکستگی پاش به دست داشتو زیر بغلش جابجا کرد و از گوشه عینکش بهم چشم دوخت
-باشه خودتون خواستید!
+بفرمایی بشینید سرجاتون خانوما
باشه ای گفتم وهمونطور که سرمو
میخاروندم سمت صندلی رفتم
-خب بچه ها قبل از هر چیزی میخوام کتابی که هفته پیش قولشو دادم بهتون معرفی کنم که اسمشو الان پای تابلو مینویسم.
-چرا شما
بلند شدم که متعجب سمتم برگشت
وهم زمان کل کلاس سمتم برگشتن
که بابک با نیشخند نگام کرد.
-بازم میخوای سوتی جدیدی بدی؟
با این حرفش همه قهقهه زدن
که مظفری عینکشو از چشاش بیرون اورد
-بله خب اینم پارازیت امروزتون اگه تموم
شد من اسم کتابو....
+استادد
متعجب سمت هانی برگشتم از صدای
نازکش خندم گرفت این صدارو برای استادای مرد استفاده میکرد
-میگم شما زحمت نکشید اسممو بگید من مینویسم....