#رمان_آنلاین
#دانشجوی_شیطون_من
#part6
متعجب ابرویی بالا دادم که لبخند خبیثی زد
_باهام دوست شو
_یعنی انتظار داری برای اینکه مثلا به کسی نگی صندلیشو چیکار کردم باهات دوست شم؟؟؟
آخه اسکلی تا چه حد...
بی توجه بهش دست هانیه رو گرفتم و سمت حیاط بردم
_تو یا مال منی یا هیچ کس
رو بهش زبون در اوردم که هانیه ایشی گفت و سمتم برگشت
_همه رو برق میگیره مارو چراغ نفتی
وای شبی جونم چی میشد آنقدر که این پسره عین کنه چسبیده بهت همینقدر استاد بهت میچسبید
پوفی کشیدم
_تو ام دیگه از فاز این استاد بکش بیرونا
_میگم نظرت چیه با بچه ها دعوتش کنیم وایییی شبی اگه برا تولدم دعوتش کنم چی یعنی میاد؟
_اره تو فقط امر بفرما هانیه خانوم
_خودتو مسخره کن
_باشه بابا قهر نکن
_نمیخوام ولم کن
_خخخ اونم تو رو نمی خواد
با این حرفم دنبالم را افتاد
_الهی بمیری که به پیشرفت من باور نداری
_خخخ اصلا میخوام برم نگهدارنده جونو برات خواستگاری کنم
۹ بهمن ۱۳۹۹