بازی هفتگی: «پستچی کوچک» 📬🚲 مکان: خانه بازی سنین مناسب: ۴ تا ۱۰ سال هدف: آشنایی کودکان با نشانی‌ها، آدرس‌یابی و مهارت‌های ارتباطی مراحل بازی: 🔹 ایستگاه ۱ – دریافت مأموریت: بچه‌ها لباس پستچی می‌پوشند و یک بسته یا نامه دریافت می‌کنند که باید به نشانی مشخصی برسانند. 🔹 ایستگاه ۲ – پیدا کردن آدرس: با کمک نقشه ساده‌ای که روی دیوار نصب شده، بچه‌ها باید محل موردنظر را روی نقشه پیدا کنند. 🔹 ایستگاه ۳ – مسیر ماجراجویی: کودکان باید از موانع کوچکی مثل پل تعادلی یا مسیر زیگزاگ عبور کنند تا نامه را تحویل دهند. 🔹 ایستگاه ۴ – تحویل بسته: پس از رسیدن به مقصد، یک مهر مخصوص روی نامه‌شان می‌خورد و جایزه کوچکی دریافت می‌کنند. 🎉 یک تجربه سرگرم‌کننده و آموزشی برای کودکان! 📢 منتظر ادامه بازی در پست بعدی باشید! #بازی_آموزشی #یادگیری_با_بازی #پستچی_کوچک #آدرس_یابی_کودک #مهد_کودک #پیش_دبستانی #سرزمین_بالن_ها @land_of_balloons

خب، برای ادامه بازی: حالا که پستچی‌های کوچک مسیرشان را پیدا کردند و بسته را تحویل دادند، می‌توانی یک چالش اضافه کنی تا بازی جذاب‌تر شود: 🔹 مرحله ویژه – رمزگشایی نامه: در برخی بسته‌ها یک پیام مخفی باشد که بچه‌ها باید با کمک والدین یا مربی‌ها رمز آن را کشف کنند (مثلاً ترتیب درست اعداد برای شماره تلفن ضروری یا حروف گمشده در آدرس). 🔹 مسابقه سرعت: کدام تیم زودتر نامه‌ها را درست تحویل می‌دهد؟ به برنده یک مدال یا نشان "پستچی نمونه" بدهید! 🔹 پایان ماجراجویی: بچه‌ها در یک دایره جمع شوند و درباره تجربه خود صحبت کنند. (مثلاً "اگر پستچی واقعی بودی، دوست داشتی کجا نامه ببری؟") #پستچی_کوچک #آدرس_یابی_کودک #مهد_کودک #پیش_دبستانی #سرزمین_بالن_ها @land_of_balloons

اگه بیای دنیا رو به پات میریزم اگه بیای دیگه تموم میشه پاییزم اگه بیای اگه بیای یه روز میای سامون میدی این دنیا رو یه روز میای کاش ببینم اون روزا رو یه روز میای یه روز میای بیعت میکنم همین ساعت همین لحظه دنیای بدون تو اصلا نمیارزه بیعت میکنم همین ساعت همین لحظه دنیای بدون تو اصلا نه نمی ارزه سربازات آمادن بیا ببین که پای عهدشون وایسادن ایران کشور امام زمانه این مردم ساکن عشق آبادن السلام علی المهدی ... #یا_مهدی #نیمه_شعبان #مهد_کودک #پیش_دبستانی #سرزمین_بالن_ها @land_of_balloons

قصه شب: راز چشمه‌ی ماه 🌙✨ یکی بود، یکی نبود. در سرزمینی دور، روستایی کوچک بود که مردمش با عشق و مهربانی کنار هم زندگی می‌کردند. اما یک مشکل بزرگ داشتند: چشمه‌ی روستا خشک شده بود و دیگر آبی برای کشاورزی و آشامیدن نداشتند. همه نگران بودند تا اینکه پدربزرگ دانا گفت: – در دل جنگل، چشمه‌ای پنهان است که فقط قلب‌های پاک می‌توانند آن را پیدا کنند. همه تعجب کردند! کسی تا حالا آن چشمه را ندیده بود. علی و سارا، دو کودک کنجکاو روستا، تصمیم گرفتند که راز این چشمه را پیدا کنند. آن‌ها یک شب، وقتی ماه در آسمان می‌درخشید، راهی جنگل شدند. در دل تاریکی، صدای وزش باد در میان درختان شنیده می‌شد. ناگهان جغدی از روی شاخه پرید و گفت: – فقط آن‌هایی که از ته دل خواهان آب برای همه باشند، چشمه را پیدا می‌کنند! علی و سارا به راه خود ادامه دادند تا اینکه به یک درخت قدیمی و بلند رسیدند. ناگهان، ماه نوری بر ریشه‌های درخت تاباند و زمین زیر پایشان شروع به درخشیدن کرد! در یک چشم برهم زدن، چشمه‌ای زلال از میان خاک جوشید! آب آن مثل نقره زیر نور ماه می‌درخشید. علی و سارا دست‌هایشان را در آب فرو بردند و حس کردند که گرمای مهربانی در دلشان موج می‌زند. وقتی به روستا برگشتند و داستان را برای مردم تعریف کردند، همه با کوزه‌های خالی به جنگل رفتند. آن‌ها با نیت پاک، از آب چشمه برداشتند و از آن روز به بعد، روستا دیگر تشنه نماند. و این‌گونه شد که علی و سارا یاد گرفتند: اگر نیتت پاک باشد و برای دیگران خوبی بخواهی، حتی رازهای پنهان دنیا هم بر تو آشکار می‌شود. 🌙✨ #قصه_شب #قدرت_دل_پاک #سرزمین_بالن_ها @land_of_balloons