eitaa logo
[ مَحرَمــــــــــانهNEWS🎬 ]
14.5هزار دنبال‌کننده
24.6هزار عکس
18.2هزار ویدیو
11 فایل
☫ ﷽ ☫ کانال #محرمانه NEWZ مرجع اخبار سیاسی و هر آنچه لازمه... . . #جنگی_که_هست_سربازی_که_نیست . . . . . . . . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 رفته بودم بعلبک لبنان، تا مصطفی را ببینم. آنجا هتلی در اختیار امام موسی صدر بود. 🔹 امام گفت: «برو ببین مصطفی کجاست؟» چون هتل در اختیارامام بود، همه اتاق ها را گشتم؛ اما پیدایش نکردم. وقتی به امام صدر گفتم که پیدایش نکردم، گفت: «مصطفی که روی تخت نمی خوابد؛ برای پیدا کردن او باید روی نیمکت ها و یا در بین افردی که روی زمین خوابیده اند، جستجو کنی!.» 🔸 راست می گفت؛ بالاخره یافتمش. روی زمین دراز کشیده بود و کتش هم انداخته بود روی صورتش. ◽️راوی: سید محمد غروی 📚 کتاب چمران مظلوم بود/ علی اکبری نشر یا زهــرا (س) ↶【برای دریافت اخبار محرمانه به کانال خبر محرمانه بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅💠❅┅┅┅┄┄ 🆑 @MAHRAMANEH_NEWSS 🆑 @MAHRAMANEH_NEWSS ┄┄┅┅┅❅💠❅┅┅┅┄┄ 💠أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج💠
🌹 بـــرش اول؛ 🔹تهران که بودیم، یک بار پیشش رفتم، گفت: «سید مرتضی! دو سه نیرو برام بفرست کارشان دارم؟.» خودم به همراه دو نفر دیگر آمدیم.گونی هایی را ازقبل آماده کرده بود. آنها را پر از مواد غذایی و گوشت می کردیم. همه را پشت ماشین گذاشتیم و شبانه به سمت یکی از محلات فقیر نشین حرکت کردیم. 🔸هر گونی را پشت یکی از خانه ها می گذاشت. کناری مخفی می شد. صاحب خانه در را باز می کرد، دور و اطراف را وارسی می کرد و با نگاهی به داخل گونی با خوشحالی آن را به درون خانه می برد. ✳️ بـــرش دوم مغازه میوه فروشی داشت؛ نشستیم به صحبت از اوضاع جبهه.در خلال صحبت ها، گاهی پیر مرد یا پیر زنی می آمد و می گفت: «آقا سید! میوه لکه دار و خراب اگر داری بریز داخل کیسه بده من ببرم.» 🔹سید بلند می شد، گل میوه ها را سوا می کرد و به همراه مقداری پول داخل کیسه می گذاشت و به او می داد. 🔸این رویه او بود. شاید در روز صد کیلو میوه را این طوری دست مردم می داد. ◽️راوی: سید مرتضی امامی و محمد تهرانی 📚 آقـا مجتـبی/ بقلـم محمد عامری ↶【برای دریافت اخبار محرمانه به کانال خبر محرمانه بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅💠❅┅┅┅┄┄ 🆑 @MAHRAMANEH_NEWSS 🆑 @MAHRAMANEH_NEWSS ┄┄┅┅┅❅💠❅┅┅┅┄┄ 💠أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج💠
🌹 وحیـد (شهیددیالمه) یک خصوصیت داشت که هیچ وقت، مستقیم وارد بحث مذهبی نمی شد؛ اما به گونه ای سخن را آغاز میکرد که در نهایت منجر به این میشد که مخاطب خودش از او سؤال کند و بخواهد که دربارهٔ مذهب برایش حرف بزند. 🔸 برای وحیـد، دانشگاه، بازار، مهمانی، قطار و تاکسی فرقی نمیکرد؛ او هدفی داشت به گسترۀ تمامی عرصه های زندگی. گاهی برخی دوستانش از این گفت وگوها کلافه میشدند؛ برای نمونه، یک بار یکی از دوستان به او گفت: «وحیـد! اینکه شما در تاکسی حرف می زنی، ما که دوباره این آدم را نمیبینیم تا بحث ادامه پیدا کنه، خب چرا شروع میکنی!؟» وحـیـد گـفت: «من یه چیـزی میـگم، اگـه خـــدا در اون هدایت را قـرار بده، خـودش بیـدار میشه و میـره دنبـالش.» 📚 فهــم زمــانـه / یعقوب توکلی زندگی و روزگــار؛ ↶【برای دریافت اخبار جنگ به کانال خبر محرمانه بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅💠❅┅┅┅┄┄ 🆑 @MAHRAMANEH_NEWSS 🆑 @MAHRAMANEH_NEWSS ┄┄┅┅┅❅💠❅┅┅┅┄┄ 💠أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج💠