eitaa logo
کانال خبر و تحلیل
460 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
16.8هزار ویدیو
148 فایل
شهید حاج قاسم سلیمانی: «والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بخیری رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی(رهبر معظم انقلاب)است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد. در قیامت خواهیم دید مهمترین محور محاسبه این است.»
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰جامعۀ برهنه، «عفیف» نیست. فلسفۀ «پوشش»، حفظ «عفت» است و بدون پوشش، عفت و و و اخلاق به تاراج خواهد رفت. آنان که میان پوشش و عفاف، فاصله می‌افکنند و پوشش را «لازمۀ عفاف» قلمداد نمی‌کنند، می‌دانند که میان این دو، «پیوستگی قهری» و «ارتباط تکوینی» وجود دارد و جامعۀ برهنه، هرگز طعم عفاف را نخواهد چشید؛ چنان‌که تمدّن غربی از آن هنگام که مسیر برهنگی را در پیش گرفت، در چالۀ «فحشا» و «هرزگی» و «فساد اخلاقی» فرو افتاد و تباه شد. پوشش، همچون «پوسته»‌ای است که از «هستۀ» عفاف، حفاظت می‌کند. اگر این پوسته شکافته شود، هسته نیز در امان نخواهد ماند. هیچ راه و روش دیگری برای عفاف و پاکدامنی اجتماعی، نمی‌تواند جایگزین پوشش شود و خلاء آن را برطرف سازد. بنابراین، عبور از حجاب، پایان عفاف و درنوردیدن مرزهای اخلاق و ارزش‌های عالی است. 🔰برهنگی، برآمده از «میل جامعه» نیست. جامعۀ چه در دورۀ پیشااسلام و چه در دورۀ پسااسلام، هیچ‌گاه به سوی حرکت نکرده و برهنگی را ارزش قلمداد نکرده است. در هیچ نقطه‌ای از ایران، نمی‌توان رد پایی از برهنگی یافت و بر اساس آن ادّعا کرد که پوشش، پیشنهاد اسلام به زنان ایرانی بوده است. زنان ایرانی حتّی در دورۀ پیشااسلام نیز مایل به برهنگی و خودنمایی و بدن‌محوری نبودند و جامعه را به طرف بی‌اخلاقی و پرده‌دری و هرزگی سوق ندادند. ازاین‌رو، باید گرایش به پوشش را جزو «تمایلات عمیقِ تاریخیِ جامعۀ ایران» دانست. بااین‌حال، در دورۀ تاریخی اخیر در اثر تماس فرهنگی با غربِ متجدِّد و حاکمیّت تجدّد آمرانۀ رضاخانی، جامعۀ ایران گرفتار «تکانه‌های فرهنگی» شد و برهنگی در لایه‌های از جامعه نفوذ یافت. پس برهنگی، امری «وارداتی» و «بیگانه» است. البتّه حتّی غرب نیز در دورۀ تجدّد به برهنگی رو آورد و آن را توجیه نظری کرد، وگرنه در دورۀ پیشاتجدّد، این‌گونه نبود که برهنگی در غرب، رسم رایج و عمومی باشد. آنچه که امروز در غرب مشاهده می‌کنیم، حاکی از تحوّلات چند سدۀ اخیر است و نمی‌تواند گویای تمام تاریخ غرب باشد. ..... ....
. ♻️ داستان شنیدنی پدر یکی از بازیگران سینما وقتی خردسال بودم،‌ بی‌حجابی شده بود و مادرم هنوز چادر سیاه به سر می‌کرد. مادرم از این چادرهایی که کمربند داشت، سر می‌کرد و بسیار هم قوی بود و سرپنجه‌های بسیار قدرتمندی داشت. تفرش که می‌رفتیم، مادرم شاخ گاو را می‌گرفت و روی گرده گاو می‌پرید! الان که من این گاوبازها را می‌بینم، می‌گویم که مادرم گاوبازی بلد بود. وی این قدر قوی بود که فرش را با یک دست می‌گرفت و تکان می‌داد! وقتی مادرم دستم را می‌گرفت تا مرا به مدرسه ببرد، هیچ قدرتی نمی‌توانست از دستش فرار کند. روزی داشتیم با مادرم از گذرخان به طرف خانه‌مان در کوچه حرم می‌رفتیم و اداره پدرم هم برِ خیابان ارم، نزدیکی‌های کوچه ارگ بود. عزیزالله بیک که پاسبان محله بود،‌ آمد که چادر مادرم را بردارد، هرچه کرد بکشد، نتوانست چون گرفته بود. من هم همراهش بودم و آن زمان خیلی خُرد بودم. در طول خیابان، جدال این زن غریبه چادرسیاه با این پاسبان سرخ‌موی وحشتناک، تا آنجا که اداره پدرم بود،‌ جریان داشت. کاسب، رهگذر و ... هم بودند، ولی جوانمردی نبود که بیاید مادرم را از دست این غول بیابانی نجات دهد! من هم پیوسته یک طرف چادر مادرم را گرفته بودم و مثلاً می‌خواستم کمک کنم که پاسبان نتواند بکشد. خلاصه به کوچه ارگ رسیدیم و کسی به پدرم خبر داد. آنجا بود که چادر را از سر مادرم کشیده بود و پنجه‌های مادرم توی چادر بود و آن هم پاره شد! همین‌طور قسمت زیادی از چادر لوله شده بود و نمی‌توانست آن را بکشد. در همین حال پدرم رسید و به طرف عزیزالله بیک حمله کرد. او به پدرم گفت: «آقا، من را از نان خوردن می‌اندازند، چه خاکی به سرم بکنم؟» مادرم را از چنگ او درآورد و به خانه برد. پدرم می‌گفت که ممکن است به رئیس شهربانی گزارش داده باشند و مرا از کار بیکار کنند. من این صحنه را در چندین منظومه‌ام توصیف کرده‌ام و غربت مادرم در آن لحظه، هرگز از خاطرم محو نمی‌شود. آن زمان مسیر جدال مادرم با پاسبان، برایم بسیار طولانی بود ولی حالا که از همان مسیر رد می‌شوم، می‌بینم یک راه چند دقیقه‌ای است! این مسیر برای من در عالم خردسالی، یک سال طول کشید تا سایه حمایت پدرم آمد و ما را از دست این غول بیابانی نجات داد. ده‌ها خاطره این‌جوری در خاطرم مانده است و به همین دلیل مجموعه‌ای از اضطراب‌ها شده‌ام. من این قصه را در کنگره بازار که در تبریز برگزار شد، تعریف کردم. کنگره‌ای تشکیل داده بودند (خارجی‌ها هم بودند و ترجمه می‌کردند) که من در آنجا دو قصه از زمان رضا شاه نقل کردم که بعضی‌ها دوست نداشتند بشنوند. یکی از آن قصه‌ها، همین موردی بود که عرض کردم. گفتم: «من نمی‌دانم این مسلمان‌ها در شهر قم کجا بودند و چه می‌کردند؟ مادرم فریاد می‌کشید و جدال می‌کرد و مثل یک ببر سوزن‌خورده می‌غرید، ولی هیچ کس از دکانش بیرون نیامد!» در ضمن طبقات دیگری هم (نمی‌خواهم اسم آنها را بگویم) در حال عبور بودند ولی کاری نکردند. کتابخانه ملی کتاب «شاعر مشتعل؛ خاطرات مظاهر مصفا» را در 232 صفحه و در 200 نسخه منتشر کرده است. پ‌ن: مظاهر مصفا پدر علی مصفا همسر لیلا حاتمی است.