یادداشتی از زیر موشک خودی!
گاهی خشونت، با خود مهربانی میآورد. گاهی نواختن سیلی بر گوش یک ظالم، به هزاران مظلوم امید میدهد.
چندین سال است تمام معارضین سوری متشکل از جبهةالنصرة، احرار الشام، تازه مسلمانان کشورهای مختلف غرب و کهنه مسلمانان شرق که به امید تشکیل دولت اسلامی ... در شهری از منطقه شمالی سوریه بنام ادلب خزیدهاند و با دولت بشار اسد توافق کردهاند تا مدتی کاری به هم نداشته باشند. گاهی آنان عهد میشکنند، شکستنی ۱۲۰۰ کیلومتر آنسوتر در ایران، و جواب این عهد شکنی و شیلیک یک گلوله به سمت آنان، مستلزم کسب اجازه از آمریکا، اتحادیه اروپا، ترکیه، قطر، عربستان و سازمان ملل است.
در دنیای زور، جواب زور را باید با زور داد. جوابی مناسب که دارای پیامهای متعدد باشد.
ایران میتوانست از همین جا (حلب) منطقه ادلب را زیر خمپاره و گلولههای توپ قرار دهد، قدرت داشت از ۴۰۰ کیلومتر آنسوتر با موشکهای میانبرد، ادلب را زیر آتش بگیرد. میتوانست زحمت این کار را به مجاهدین عراقی بدهد و از بیابانهای الانبار قلب گروههای تکفیری را هدف قرار دهد و حتی میتوانست از مسیری نزدیکتر از (کرمانشاه) موشکهایش را به سمت تهیمغزان تکفیری روانه کند ولی غرش موشکها از مسیری در حدود ۲۵۰ کیلومتر دورتر، از خاک خونرنگ خوزستان در فضای منطقه پیچید و خود را در مساحت تکفیر فرود آورد و آنکه حساب کار باید دستش بیاید، فهمید که کشتن غیر نظامیها در گرداگرد مزار یک فرمانده، هنر نیست. کودککشی موجب افتخار نیست، در کمین راه یک دانشمند نشستن و ترور او، عملیات پیچیده و فوقالعادهای نیست.
غرش موشکها و عبور از بالای منطقه حلب، مرا به یاد ایام دفاع مقدس می اندازد. گاهی فاصله ما با دشمن بعثی خیلی نزدیک بود و خمپارهها خودی از بالای سر ما عبور میکردند و چند صد متر جلوتر از ما، دشمن را مورد هدفشان قرار میداد.
در محور مقاومت عراق، سوریه، یمن، لبنان، اردن و فلسطین اشغالی، صدای این موشکها، با خود وحدت و امید میبخشد. در داخل ایران عزیز هم باید اینگونه باشد. این کار مردان میدان است و مردان دیپلماسی هم باید کار خود را بکنند.
والسلام
۲۹دیماه۱۴۰۲درسالگرد مرحله آخر حضور گردان۱۵۶ در کربلای۵ شلمچه این متن در شهر حلب سوریه نوشته شد. یاد برادرم فتحعلی با یاد تمام شهدای کربلای۵ گرامیباد
#علی_رستمی
به یاد سرمای استخوانسوز کردستان عراق در هنگامه عملیات بیتالمقدس۲ ماووت
"آی ننه جان!"
شب ۲۸ دیماه ۱۳۶۶ در کنار جاده ماووت به سمت سلیمانیه، وقت از نیمه شب گذشته بود. آتش خیلی سنگین بود. خمپاره خورد سنگر ما، بیسیمچیها و دیدبانان.
چند ثانیهای به اندازه چندین روز، من و محمدعلی زیر خاک و گونی سنگر دفن شدیم. سالم بودیم ولی.
دو دیدبان همدانی تکه تکه شدند.
پای علیاکبر صوفی قطع شد و خونریزیاش شدید بود. طوری که صدای شرهاش شنیده میشد.
در هوای یخی، نیمه شب، حرارت و بوی خون علیاکبر با بوی دود خمپارهها در دماغم پیچیده بود. با محمدعلی، پای علیاکبر را بستیم و همچنین مچ پای دیگرش را.
هوا بسیار سردتر از اینجا بود. خون زیادی از علیاکبر رفته بود، دندانهایش محکم به هم میکوبید و آرام میگفت:" آی ننهجان!"
برف زیادی آمد. فردای آن شب، یعنی ساعت ۹ونیم امروز، دوباره سنگر ما، پایان عمر سفیر خمپاره شد. محمدعلی نبود، من بودم و دو دیدبان جانشین و دو نفر دیگر که آنها را نشناختم. خمپاره آمد، همه را جز من بُرد. فقط من ماندم، سراپا خون و ترکش، روی برفی به قد یک آدم!
لایوم کیومک یا اباعبدالله
#علی_رستمی
۲۹دیماه۱۴۰۲ حلب
May 11
May 11
May 11
May 11
May 11
May 11
May 11
24.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲🌼🤲🌼🤲🌼🤲🌼
بشارت بر رزمندگان دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای تأمل برانگیز و زیبای آیتالله جهانگیرخان قشقایی
شخصی که تا چهل سالگی اهل دیانت نبوده... اما ....
🎙 استاد عالی
May 11