✨💫✨✨💫✨
#تنها_گریه_کن
#قسمت_هفت
آن قدر به پهلوی فاطمه سیخونک می زدم و نق و نوق می کردم که مجبور می شد به حرفم گوش کند.
فاطمه ،روی حساب بزرگ تری احساس مسئولیت داشت.سعی می کرد مجابم کند باید کار را زودتر تمام کنیم و فرصتی برای بازیگوشی نداریم؛ولی راستش زورش به من نمی رسید حریف زبانم نمی شد ،گاهی هم حریف کارهایم،شانه ی قالی را قایم می کردم ،نخ را زیر دستش می کشیدم ،نقشه را نمی خواندم؛خلاصه هر طوری بود او را همراه خودم می کردم .بعضی وقت ها می رفتیم توی حیاط و طناب بازی می کردیم.
یک مرغ داشتیم که هر روز تخم می کرد می رفتم سروقتش ،تا می دیدم کسی حواسش بهم نیست ،تخم مرغ را بر می داشتم و زیر خاک قایم می کردم .خانه که خلوت می شد و مادرم می رفت خرید پیدایش می کردم و می رفتم توی مطبخ،نیمرو درست می کردم هی فاطمه را صدا می زدم،فکر می کرد دوباره رفته ام پی بازیگوشی؛می ترسید کار مردم عقب بیفتد. از همان جا داد می زدم:"نیای همه رو خودم می خورما"می توانستم تصور کنم پوفی می کند و با دودلی و ترس از روی تخته ی دار بلند می شود و می آید سمت مطبخ ،چشمش که به سفره می افتاد می نشست کنارش مثل همیشه هول کار را می زد ولی من بی خیال دنیا می گفتم بخور فقط به کسی نگی تخم مرغ رو من برداشته بودما.
آقا جانمان ،بنایی می کرد .صبح زود می رفت سر ساختمان و شب خسته و کوفته بر می گشت.یادم هست که یک بار سرحال بود از جیب لباسش یک چیزی درآورد و من و فاطمه را صدا زد توی دست هر کداممان یک جفت گوشواره و یک گردن بند عین هم گذاشت ،یک توپک طلایی کوچک بود با پرپرکی های کوتاه آویزان،خیلی ذوق کردیم تا چند وقت حسابی چسبیده بودیم به کار و قالی زیر دستمان تند تند رج هایش بالا می رفت.نمی دانم شاید با مادر صلاح و مشورت کرده بودند و خواسته بودند یک جورهایی دلگرممان کنند.هر چه که بود کار خودش را کرد می نشستم پشت دار،روی تخته ی قالی بافی و سفت و سخت دل می دادیم به کار،من تند تند می خواندم لاکی پیش رفت فیروزه ای جاخواه توش چهرهای سفید جاخواه،توش بید مشکی،سفید جاخواه،چهار چین چین.... و بر می گشتم می دیدم فاطمه دستش را گرفته به گردن بند دور گردنش ،نگاهش می کند و لبخند می زند .با آرنج می زدم به پهلویش و می گفتم آهای دو تایی پقی می خندیدیم و از هول ،دست تند می کردیم ،آن قالی زودتر از بقیه از دار پایین آمد.یک کناره ی سه متری بود.
به خاطر کار پدرم ،ما چندین بار در تهران و قم خانه عوض کردیم.اثاث مختصرمان ،پشتمان بود.بالاخره دفعه آخری که تهران خانه گرفتیم ،همان جا ماندگار شدیم،یک خانه حوالی میدان خراسان ،انگار آن خانه برای آقاجان آمد داشت .از آن به بعد اوضاع مالی اش خوب شد.
❤️ادامه دارد.....
#یاد_شهدا_با_ذکر_صلوات
💠 مرکز فرهنگی خانواده «آ_ش»
💞@MF_khanevadeh
4_721038705925554901.mp3
7.46M
🔰 شرح و تفسیر #ادعیه_روزانه ماه رمضان
💠 دعای روز چهاردهم
✨اللَّهُمَّ لا تُؤَاخِذْنِي فِيهِ بِالْعَثَرَاتِ وَ أَقِلْنِي فِيهِ مِنَ الْخَطَايَا وَ الْهَفَوَاتِ وَ لا تَجْعَلْنِي فِيهِ غَرَضاً لِلْبَلايَا وَ الْآفَاتِ بِعِزَّتِكَ يَا عِزَّ الْمُسْلِمِينَ.
خدايا مرا در اين ماه بر لغزش ها مواخذه مكن، و از خطاها و افتادن در گناهان دور بدار، و هدف بلاها و آفات قرار مده، به عزّتت اى عزّت مسلمانان.✨
🎤 با بیان شیرین آیت الله مجتهدی تهرانی رحمت الله علیه
👌 به همراه بیان یک نکته شرعی مورد توجه در #ماه_رمضان
🌹صوت تندخوانی جزء چهاردهم باصدای معتزآقایی
http://cdn.ahlolbait.com/files/12/download/Tahdir%20joze14.mp3
❤️ #با_خدا_همکلام_شویم 👌
⭐️ ما مسئول زن و بچه مان هم هستيم.
⭐️ فقط مسئول خودمان نيستيم،
⭐️ بايد زن و بچه تان هم جهنمي نشود.
🍀 اگر به آنها مسئله ياد ندهي،
🍀 احكام ياد ندهي،
🍀 قرآن ياد ندهي،
🍀 آنها هم از مسائل بي بهره باشند،
🍀 در قيامت گرفتاري.
🌙 آيه قرآن ميفرمايد كه بايد زن و بچهات را هم از آتش جهنم حفظ كني
⚜️ یا أَیُّهَا الَّذیٖنَ آمَنوا قُوا اَنْفُسَکـُم وَ اَهْلیٖکُم نَاراً⚜️/ تحریم، آیه ۶
📚 مرحوم آیتالله مجتهدی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
💞@MF_khanevadeh
👬👬👭👭
#تربیت_فرزند
#ذکر_برای_کودکان
سوال مجری: بهش بگوییم چی؟ بگوییم بگو لااله الّا الله؟
حاج آقا: هیچ خدایی جز خدا نیست. همین. آنوقت کمکم برای بچه سؤال ایجاد میشود، خدا یعنی چی؟ اینقدر این کلمۀ خدا را در استعمال اطرافیانش میبیند، که حس میکند، دریافت میکند این خدا باید یک موجودی باشد که نمیبینیمش، بزرگتر از همه است، همه با احترام دارند ازش یاد میکنند، و وحدانیّتاش را هم بر آن تأکید همه دارند میکنند، به او یاد دادند. همین آگاهیها نشست میکند در روح بچه، بچه هر موقع به پرسشگری رسید پرسشهایی میکند و متناسب با پرسشهای او ما پاسخهایی خواهیم داد. این کلمۀ لااله الّا الله در سنّ.
سوال مجری: توحید هم باید برایش بگوییم حاج آقا حالا در کلاس پایینتر؟
بله بله یقیناً. یعنی کلمۀ لااله الّا الله کلمۀ توحید است. اثر عجیبی دارد وقتی شما دارید تأکید میکنید برای فرزندتان که هیچ خدایی جز خدا نیست. همراه با آموزش الله تبارک و تعالی، لااله را هم دارید یاد میدهید و این شیوۀ آموزش یک شیوۀ آموزشی است که با روح انسان کار خودش را انجام خواهد داد. .........
[ادامه دارد.........]📝
✍#استاد_پناهیان
💞@MF_khanevadeh
📚 #همسر_دوست_داشتنی
✍#مهدی_خدامیان_آرامی
خدایا، خیر دنیا و آخرت را به من بده! یادت هست که چگونه عشق زیارت امام رضا (علیه السلام) تو را به مشهد کشاند. و چون به مشهد رسیدی غسل زیارت نمودی و وضو ساخته و آرام آرام به سوی حرم حرکت کردی. وارد صحن و سرای با صفای امام رضا (علیه السلام) شدی و با نهایت ادب و تواضع پیش رفتی تا روبروی ضریح رسیدی و شروع به خواند زیارتنامه کردی: «السلام علیک یا ولی اللّه ». شاید به خاطر داری که در این زیارت نامه از خدا چه خواستی. تو از آنانی نیستی که طوطی وار، دعایی را میخوانند و نمی فهمند که چه گفتند! کاش همه ما وقتی دعاهای عربی را میخواندیم در معنای آن هم دقّت میکردیم که چه میگوییم و از خدا چه میخواهیم. به هر حال در آن زیارتنامه این چنین گفتی: «بار خدایا، خیر دنیا و آخرت به من کرم بفرما».......
✍#مرکز_فرهنگی_خانواده
💞@MF_khanevadeh
#آیامیدانیداحکامی
آیـا میدانیـد ⁉️
✍️مواردى كه روزه باطل است ولى نبايد خورد:
1⃣👈 اگر كسى در شب جنب شود ولى غسل🚿 را فراموش كند، تا اين كه در روز متوجه شود.
2⃣👈 اگر شخصى با اعتقاد به اين كه اذان صبح را نگفته اند، مشغول سحرى شود سپس متوجه شود كه وقت اذان صبح گذشته است، روزه اش باطل است و بايد قضا كند ولى حق ندارد افطار كند.
3⃣👈 اگر روزه دار قصد كرده كه روزه نباشد یا قصد کند چیزی بخورد ولی بعد منصرف شود اگر چه روزه او باطل است، ولى نبايد چيزى بخورد.
👌در موارد فوق 👆 روزه باطل است و قضا دارد، ولى روزه دار نبايد چيزى بخورد و اگر بخورد كفاره هم بر او واجب مى شود.
۲. توضیح المسایل مراجع ج ۱ ص ۹۲۶ م ۱۶۵۸
💦💥☔️💞
💞@MF_khanevadeh
💐💐 نیمه ماه مبارک رمضان، شب میلاد با سر سعادت حضرت مُعِزّ المومنین کریم آل الله امام حسن مجتبی سلام الله علیه مبارک باد💐💐
💞@MF_khanevadeh
16.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تربیت
⭕️ موضوع : بازی و تفریح با فرزند
🎙 سخنران : آیت الله حائری شیرازی
همچنین برای مشاهده تمام کلیپ ها وارد لینک زیر شوید:
👉 https://shamiim.ir/Category/List
💞 @MF_khanevadeh
#شرکت_در_پویش
فاطمه وامیرحسین کوشافر
💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
✨💫✨✨💫✨ #تنها_گریه_کن #قسمت_هفت آن قدر به پهلوی فاطمه سیخونک می زدم و نق و نوق می کردم که مجبور می
✨💫✨✨💫✨
#تنها_گریه_کن
#قسمت_هشت
آقاجان اجازه نداد دیگر قالی ببافیم .می گفت :نمی خواهم دخترهام برای مردم کار کنن گفتیم :چشم
حق مدرسه رفتن هم نداشتیم قدیمی ها فکر می کردند درس خواندن به درد دختر نمی خورد .می گفتند:دختر باید شوهر داری و بچه داری کند باز هم گفتیم:چشم .من فقط یک سال رفتم مدرسه و بعدش مجبور شدم بمانم خانه تقریبا دوازده سالم شده بود خانم فاطمه عروسی کرده و رفته بود چیزی از عروسی اش یادم نیست .فقط یادم می آید بعدش من،خیال برم داشته بود که شده ام رئیس خانه،نه که خودم هیچ کاری نکنم ،ولی بگویی نگویی دستور می دادم .کارهای خانه را نوبتی کرده بودیم یک روز ظرف شستن با من بود غذا پختن با خواهر دیگرم اعظم سادات،جارو کردن با آن یکی خواهرم و روز بعد برعکس.
تا پانزده سالم بشود مادرم نگذاشت از رفت و آمد خواستگارها چیزی بفهمم البته دانستن و ندانستن من هم توفیری نداشت آن وقت ها اصلا به حرف و دل دختر نبودند که .می نشاندندمان سر سفره عقد و باید به انتخاب پدر یا بزرگترها بله می گفتیم.کسی نظر ما را نمی پرسید .آن موقع ها خیلی اتفاقی فقط از یکی شان با خبر شدم.
فصل دوم
سرنوشتی خوش
پولدار بود ،آن قدر که گفته بودند جهیزیه نمی خواهیم ،عقدش می کنیم ،یک چادر می اندازیم سرش و می بریم .داماد کار و بارش سکه است و همه چیز دارد.این ها یواشکی وقتی زن عموی مادرم داشت برای مادرم تعریف می کرد شنیدم .خانواده اش هم آن قدر خوب بودند که می دانستم آقاجان نه نمی آورد .زن عموی مادرم واسطه شان بود .
روزها داشتند بلند می شدند که یک بعدازظهر با خواهرهای پسر آمدند خانه مان ،زیر چشمی نگاهم می کردند و از لبخند رضایتشان می شد فهمید مورد پسندشان شده ام .سینی چای به دست ،گونه هایم شده بود گل آتش ،عکس داماد را که در آوردند و دست به دست کردند تا نشان مادرم دهند،عزیز همان طور که لبخند به لب داشت،سرش را گرداند سمت من.با گوشه ی چشم و ابرویش ،در را نشانم داد که بروم بیرون،سینی را گذاشتم وسط اتاق و پکر آمدم بیرون،ولی من هم زبلی های خودم را داشتم .یواشکی از لای در نگاه می کردم .دیدم مادر عکس را گرفت ،نگاهی انداخت و با همان لبخندش ،حرف را ادامه داد و ازشان اجازه گرفت که عکس را نشان آقاجان بدهد .از جایش بلند شد و رفت عکس را گذاشت لای قران سر طاقچه ،مهمان ها خداحافظی کردند و رفتند ولی من جرائت نداشتم از مادرم چیزی بپرسم .مدام فکر می کردم یعنی قیافه اش چه شکلیه؟قدش چقدره؟
❣️#ادامه_دارد_...
#یاد_شهدا_با_ذکر_صلوات
#شبتون_شهدایی💫
💠 مرکز فرهنگی خانواده «آ_ش»
💞@MF_khanevadeh