eitaa logo
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
1.4هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
4.7هزار ویدیو
108 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @admin1_Markaz لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
8.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مرام مدافعان حرم برای انتقام خون حاج قاسم ویدیوی بالا گوشه‌ای از سلحشوری رزمندگان اسلام در زمان حال است که برخی تصاویر نظامی به‌کار برده‌شده برای نخستین بار منتشر می‌شود. 💞@MF_khanevadeh
🇮🇷👊🇮🇷👊🇮🇷👊🇮🇷👊🇮🇷👊 هرچند که خونی است سراپای فلسطین زیباست ولی چهره ی فردای فلسطین زخمی است درختان پرانگیزه ی زیتون آزادی قدس است تسلای فلسطین باید کفن عشق بپوشیم و بجنگیم کفر است به والله تماشای فلسطین از خویش گذشتند شهیدان که پس از این خم تر نشود قامت رعنای فلسطین با سنگ یقین تاخته بر آتشِ رگبار زیبا و غریب است معمای فلسطین میجوشد از اعماق جهان چشمه ی غیرت میریزد از اطراف به دریای فلسطین یک غزّه سکوتیم و اگر لب بگشاییم کوبنده ترین می شود آوای فلسطین مردانگی و مِهر ببارید،رسیده است امروز،همان روز مبادای فلسطین 🇮🇷شرکت دهه نودی های سید علی در راهپیمایی [۱۴۰۱/۲/۹] 💞@MF_khanevadeh
📱 وقت‌ شعار صداش‌ از همه‌ بلندتره '…!' اونوقت‌ سر‌وکلش‌ از پیوی دخترای مردم‌ پیدا‌ میشه‌ جهتِ‌ صحبتِ‌ خواهر برادری... بابا‌ نکشیمون‌‌ منتظر‌ِ حڪم‌ِ جهادِ رهبر وقت‌ ڪردی‌ یه‌ سَریم‌ به‌ میدونِ‌ جهادِ‌ نفست‌ بزن 💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
✨💫✨✨✨💫✨ #تنها_گریه_کن #قسمت_بیست فقط یک سوار سفید پوش آمد و با اسب چرخ زد دور من و جانمازم. یک آن
✨💫✨✨💫✨ ✨فصل چهارم تا یار سر کدام دارد قدیمی ها شاید سواد درست و حسابی نداشتند ،ولی چیزهای خوبی بلد بودند،پدر شوهرم گاهی از بی مهری دنیا برایمان حرف می زد: " بابا جان ! این دنیا به هیچکی وفا نکرده. بر اهل بیت و اولیای خدا نمونده. می خواد برای ما بمونه؟ " و همیشه سفارش می کرد: "ما به جز اهل بیت کسی رو نداریم .هر چی می خواید ،از اون ها بخواید .به هر کس دیگه ای بیخودی رو نزنید." کار اوستا حبیب و دنبال سرش ،مسافرت رفتن هایش کمتر شده بود.می توانست همین تهران برود سر ساختمان و دیگر لازم نبود من و بچه ها تنها بمانیم.تا آمدم کنارشان نفسی چاق کنم ،مریضی خودم عود کرد.انگار که روزهای سخت تمامی نداشته باشد .فاصله ی غش کردن هایم کمتر شده بود.روزی چند بار از حال می رفتم .حاجی برمان داشت و راه افتادیم سمت قم.گفت:هم حال و هوایمان عوض می شود،هم می رویم زیارت و از بی بی شفا طلب می کنیم .آن موقع در خانه علما به روی همه مردم باز بود مردم با عقیده و اعتقاد می رفتند خدمتشان و مشکلاتشان را می گفتند .آنها هم با روی باز همه را می پذیرفتند ،اگر از دستتان بر می آمد ،مشکل را حل می کردند اگر نه دعا می کردند ،آن دعا ،دل آدم را خوش و راضی می کرد.قبل از زیارت ،رفتیم خدمت آقای مرعشی نجفی .با اوستا حبیب که نشستن توی آن اتاق ساده،خیلی آرام بودم.آقا با محبت حالم را پرسیدند صدایم لرزید ،گفتم:خوب نیست ،سر هیچ و پوچ ،بی علت غش می کنم و از حال می روم. دست کشید روی محاسنش و گفت:الله اکبر کمی با اوستا حبیب حرف زد دلداری مان داد ،بعدش هم گفت:بابا جان امید داشته باش .برو مشهد امام رضا کسی رو دست خالی بر نمی گردونن .برو بهشون بگو من از طرف خواهرتون اومدم.امام به ناراحتی و بیماری هیچ بنی بشری راضی نیست.برو از آقا طلب شفا کن منم دعات می کنم. داشتیم بلند می شدیم که گفت صبر کنید دست برد سمت قندان استیل کوچکی کنارش بود ،یک تکه نبات برداشت چیزهایی زیر لب خواند و فوت کرد به آن ،گرفت سمت من ،گفت:بیا دختر جان،حالا که داری میری زیارت،دهنت رو شیرین کن. با دل شکسته رفتیم حرم حضرت معصومه زیارت کردیم و برگشتیم تهران. مادرم و حاجی از یک طرف به بچه ها می رسیدند ،از یک طرف به من ازشان خجالت می کشیدم .آن زمان ،زحمت چرخاندن یک خانه و زندگی چند برابر بود نه جاروبرقی ،نه ماشین لباسشویی،نه اجاق گاز،هیچی فاطمه و محمد دو تا بچه کوچک بودند که رسیدگی می خواستند ،من هم بدتر از آنها. ... 💫 💠 مرکز فرهنگی خانواده «آ_ش» 💞@MF_khanevadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3432.mp3
3.51M
🌺🌼💐🍀💐🌺🌼 تفسیر دعای روز بیست و هشتم دعای روز بیست و هشتم💫💫 🔹 أللَّهُمَّ وَفِّرْ حَظّی فیهِ مِنَ النَّوافِلِ وَ أکْرِمْنی فیهِ بِإحْضارِ الْمَسَائِلِ وَ قَرِّبْ فیهِ وَسیلَتی إلَیْکَ مِنْ بَیْنِ الْوَسائِلِ یا مَنْ لایَشْغَلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحّین؛ 🔸 ای خدا! در این روز مرا از اعمال نافله و مستحبات بهرۀ وافر عطا فرما، به آماده‌ساختن مسائل در حقم کرم فرما و وسیلۀ مرا بین وسایل و اسباب به‌سوی حضرتت نزدیک ساز. ای خدایی که سماجت بندگان، تو را باز نخواهدکرد 💠 صوت :تند خوانی جزء ۲۸باصدای معتزآقایی👇 https://qurantv.ir/content/6859 📚 مقدار و مبلغ فطریه 💠 سؤال: برای هر شخص چه مقدار است؟ ✅ جواب: مکلف بايد براى خودش و كسانى كه او هستند برای هر نفر، يك صاع (تقريباً سه كيلوگرم) گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرت یا مانند اينها به مستحق بدهد و اگر پول يكى از اينها را هم بدهد، كافى است. ضمنا امسال (۱۴۰۱) به قیمت گندم برای هر نفر، « چهل هزار تومان » اعلام شده است. 💞@MF_khanevadeh
🏴انالله و انا الیه راجعون حاج نادر طالب‌زاده در روز آرمانی پرکشید این از برنامه‌سازان و کارگردانان پیشکسوت جبهه‌ی انقلاب‌اسلامی و حامی سرسخت ملت‌های مظلوم ازجمله یمن و فلسطین بود که چند سال پیش در عراق بوسیله عوامل موساد با مواد رادیو اکتیو ترور بیولوژیک شد و بعد از آن حادثه به بیماری سرطان دچار و با آن دست‌و‌پنجه نرم می‌کرد پیکر در جوار یار دیرینش، شهیدآوینی آرام خواهد گرفت شادی روح بلندش بخوانید الفاتحه‌مع‌الصلوات 🌐 shamiim.ir 💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#تربیت_فرزند #امیر_بودن مهم این است که ما آن انتظاری که از این نحوه برخورد با بچه را داریم بدانیم،
مجری: که آیا واقعاً لازم است در همۀ مراحل تربیت دینی و انتقال مفاهیم دینی به فرزندانمان، فلسفۀ آن عبادت را یا حکمت آن عبادت را یا آن عمل را بهشان بگوییم؟ یک جاهایی یا حالا لازم است تعبّدی برخورد بکنیم؟ یعنی بگوییم تو باید این کار را انجام بدهی، به‌خاطر اینکه دین گفته. یک جایی اصلاً عقل من نمی‌رسد. حاج آقا پناهیان: ببینید، تا یک حدّی فلسفۀ همۀ عبادت‌ها را می‌شود گفت. تا یک حدّی. تا یک حدّی که آدم اقناع بشود. مثلاً برای نماز که سخت‌ترین عبادتی است که کسی بخواهد فلسفه‌اش را بیان کند، حج راحت‌تر است، روزه راحت‌تر است، «صُومُوا تَصِحّوا»، روزه برای سلامتی انسان مؤثر است. برای نماز یک فلسفۀ بسیار زیبا وجود دارد، اقناع کننده هم هست، ما اشاره هم کردیم، می‌توانیم بیان کنیم. مثلاً بگوییم فلسفۀ نماز ادب است. همین. آن‌وقت ادب چیز خوبی است؟ از بچۀ‌مان بپرسیم. آداب یعنی آئین‌نامه‌هایی که انسان‌ها در روابط اجتماعی‌شان و در بسیاری از موقعیت‌ها سعی می‌کنند برقرار بکنند، برای اینکه این آداب زندگی را سهل کند، زیباتر کند، یک اتفاق‌هایی می‌افتد. و شما تو هر مملکتی می‌روی آداب آن مملکت را رعایت می‌کنی. اصلاً وظیفه‌ات است.  حضرت امام رفت فرانسه فرمود اینجا مردم از چی خوششان می‌آید؟ گفتند از گل. فرمود گل بگیرید بدهید به همسایه‌ها اذیتشان کردیم. نفرمود نه، ما مثلاً یکی یک‌دانه سجاده می‌دهیم، ما کار خودمان را می‌کنیم. خب پس می‌آییم سر نماز، خدایا می‌خواهیم با تو سخن بگوییم. به چه ادبی با تو سخن بگوییم؟ می‌گوید خب من آدابش را اینجا خودم تعیین می‌کنم. ✍ 💞@MF_khanevad
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#همسر_دوست_داشتنی #مهدی_خدامیان_آرامی و به راستی چه مسلمانی بیش از همسر ما شایسته خوشحال نمودن است
📚 اگر همه زوج‌های جامعه ما این گونه فکر می‌کردند زندگی ها، چقدر زیباتر می‌شد! خیلی دلم می‌خواهد به این سخن امام صادق (علیه السلام) گوش فرا دهی که فرمود: «وقتی که یکی از شما، مؤمنی را خوشحال می‌کند فکر نکند که فقط او را خوشحال کرده است، به خدا قسم ما را هم خوشحال نموده است». [۳] ای کسی که عشق امام زمان (علیه السلام) به دل داری؟ آیا می‌خواهی امام زمان (علیه السلام) را خوشحال کنی! بهترین راه خوشحالی امام زمان السلام)، این است که همسر مؤمن خود را خوشحال کنی! آیا می‌دانی وقتی که تو همسر مؤمن خویش را ناراحت می‌کنی و او را غصه می‌دهی، رسول خدا را ناراحت می‌کنی! امام صادق (علیه السلام) فرمود: «که هر کس مؤمنی را اندوهناک کند، در واقع رسول خدا را اندوهناک ساخته است». خدایا، مهر همسرم در دلم قرار ده! یادت می‌آید وقتی مراسم عروسی گرفته بودی، با چه شور و شادی، همسر خویش را به منزل خود آوردی! همه فامیل جمع شده بودند و چه جشن باشکوهی برگزار کرده بودی! آن لحظه از بهترین لحظات زندگی شما بود و پیوند مقدّس شما مانند پیوند دو ستاره بود. نمی دانم آن لحظه دعا هم کردی؟ آیا آداب عروس به خانه آوردن را انجام دادی؟ شاید آن موقع خبر نداشتی که عروس آوردن هم آداب دارد؟ اکنون من می‌خواهم این آداب را برایت بگویم: از عروس خانم می‌خواهی که با وضو وارد خانه شما شود و خودت هم قبل از اینکه عروس پا به خانه بگذارد وضو می‌سازی! و دو رکعت نماز می‌خوانی..... [ادامه دارد...]📝 ✍ 💞@MF_khanevadeh
🔻هیولا چیست؟ 🌿🌿همانطور که همه‌ ما می‌دانیم، خیلی راحت می‌توان هر چیز وحشتناکی را در دل تاریکی تصور کرد و بزرگسالی لزوماً مصونیت در برابر ترس‌های خیالی ایجاد نمی‌کند. بنابراین تعجب‌آور نیست که بعضی از کودکان از تاریکی، هیولا، جادوگر، موجودات چندش‌آور و اژدها می‌ترسند. کودکان قوه‌ تخیل فعالی دارند و تا آن‌جا که به آنان مربوط است، همه‌ این موجودات واقعی هستند، زیرا جدا کردن خیال از واقعیت برای آن‌ها کار دشواری است.🌱🌱 ادامه مطلب در لینک زیر👇👇👇 http://shamiim.ir/a/29023/ 💞@MF_khanevadeh
🔔 { } 〖🖇یادمون باشه‼️ دین👇🏽 سبد میوه نیستش ڪه مثلا موز 🍌رو برداریم و خیار 🥒رو نه! روزه بگیریم و نماز نه! ذڪر بگیم و ترڪ غیبت نه! نماز بخونیم و اهنگ غیر مجاز گوش بدیم! چادر بپوشیم و حیا نداشته باشیم ... ریش بذاریم اما چشم چرونی ڪنیم...! 💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
✨💫✨✨💫✨ #تنها_گریه_کن #قسمت_بیست_یک ✨فصل چهارم تا یار سر کدام دارد قدیمی ها شاید سواد درست و حسا
✨💫✨✨✨💫✨ بالاخره شرایط جور شد و راهی مشهد شدیم اولین بار بود سوار قطار می شدم ،یک کوپه ی شش نفره برای من، اوستا حبیب، محمد ، فاطمه، مادرم و خاله بتول .اوستا حبیب با مادرم مشورت کرد که خاله را هم ببریم .می گفت اشرف سادات خودش به تنهایی نیاز دارد یک نفر همراهمان بیاید ،خیال همه مان راحت می شود .تازه ،خاله هم زیارتی می رود و دل سبک می کند ،این شد که شش تایی جاگیر شدیم داخل کوپه. قطار که از ایستگاه راه آهن راه افتاد،حالم یک طوری بود دلم می خواست شیشه را باز کنم ،از اوستا حبیب پرسیدم :این شیشه چه جوری میاد پایین؟یه کمی هوا بیاد تو .پرده ی طوسی کهنه اش را جمع کرد و گفت :این باز نمیشه. فقط بالاش یه کمی جای رفت و آمد هواست .نگران نباش راه بیفته عادت می کنی.سرم را چرخاندم و فکر کردم سه چهار ساعت دیگر که هوا تاریک بشود ،چطوری می خواهیم بخوابیم .از حبیب پرسیدم از صندلی اش بلند شد و با یک تکان ،صندلی را کشید جلو،نشیمنش چسبید به نشیمن صندلی روبه رویی و جا باز شد.خنده ام گرفت. همراه تکان های قطار، دل من هم تکان می خورد .از زندگی خسته شده بودم ،تحملم کم شده بود،حتی حوصله خودم را هم نداشتم ،چه برسد به بچه ها.کمی که صدایشان در می آمد ،دعوایشان می کردم .مادرم و خاله بتول بچه ها را به زبان می گرفتند و حواسشان را پرت می کردند. کلافه، فقط به بیرون نگاه می کردم .بیابان بود.تا چشم کار می کرد ،برهوت بود و وقتی شب شد،آن بیرون فقط تاریکی می دیدم ،مدام از خودم می پرسیدم یعنی خوب می شوم ؟می توانم بچه هایم را بزرگ کنم؟مادر مریض به درد بچه ها نمی خورد .مادری که ناغافل از حال می رفت و می افتاد گوشه ی اتاق. رسیده بودیم به مشهد و قطار ،به سمت ایستگاه می رفت که اوستا حبیب صدایم زد و گفت:اشرف سادات بیا .ایستاده بود توی راهروی قطار ،جلوی پنجره .با دست به یک جایی بیرون قطار اشاره کرد و گفت: اگه حواستو جمع کنی،می تونی یه لحظه گنبد طلای آقا رو ببینی.الانه که پیدا بشه.از کنار دستش ،چشمم را دوختم به آنجایی که با نوک انگشت اشاره اش نشانم می داد .خیلی معطل نماندم ،قطار رد شد و چشم های من خیره ماند به یک گنبد زرد . من فقط داشتم نگاه می کردم .شنیدم اوستا حبیب گفت:السلام علیک یا علی بن موسی الرضا و تا به خودم بیایم ،قطار رد شد و چشمم از عکس گنبد خالی شد.برگشتم و دیدم اوستا حبیب دست به سینه مانده و هنوز چشم هایش بسته است.نگاه من را که روی خودش حس کرد،چشم هایش را باز کرد و گفت:غصه نخور .زود می ریم جا پیدا می کنیم و می ریم حرم .اینجا فقط یه لحظه کوتاه وقتی قطار رد میشه ،گنبد و گلدسته ها پیدا میشن. همان طور هم شد،از راه آهن که تاکسی گرفتیم ،اوستا حبیب از راننده خواست ما را ببرد یک مسافر خانه ی خلوت و البته نزدیک حرم. ....❣️ 💫 💠 مرکز فرهنگی خانواده «آ_ش» 💞@MF_khanevadeh