#داستان_آموزنده
🔆سکّاکی
🔅«سراجالدین سکاکی» از علمای اسلام بوده👳♂ که در عصر خوارزمشاهیان میزیسته و از مردم خوارزم بوده است.
🔅سکاکی، نخست، مردی آهنگر بود. روزی صندوقچهای بسیار کوچک و ظریف🗃 از آهن ساخت که در ساختن آن رنج بسیار کشید. آن را به رسم تحفه برای سلطان وقت برد. سلطان و اطرافیان، بهدقت صندوقچه🗃 را تماشا کردند و او را تحسین نمودند.
🔅در آن وقت که منتظر نتیجه بود مرد دانشمندی وارد شد👳♂ و همه او را تعظیم کردند و دو زانو پیش روی وی نشستند. سکاکی تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: او کیست؟ گفتند: او یکی از علماء است.
🔅از کار خود متأسف شد😔 و پی تحصیل علم شتافت. سی سال از عمرش گذشته بود که به مدرسه رفت و به مدّرس گفت:🗣 میخواهم تحصیل علم کنم. مدرس گفت: با این سن و سال فکر نمیکنم به جائی برسی، بیهوده عمرت را تلف مکن.
🔅ولی او با اصرار مشغول تحصیل شد. 👀امّا بهقدری حافظه و استعدادش ضعیف بود که استاد به او گفت: این مسئلهی فقهی را حفظ کن «پوست سگ با دباغی پاک میشود.» بارها آن را خواند و فردا در نزد استاد چنین گفت: «سگ گفت: پوست استاد با دباغی پاک میشود!» استاد و شاگردان همه خندیدند و او را به باد مسخره گرفتند.
🔅تا ده سال تحصیل علم نتیجهای برایش نداشت. دلتنگ شد و رو به کوه و صحرا نهاد. به جائی رسید که قطرههای آب از بلندی به روی تختهسنگی میچکید و بر اثر ریزش مداوم خود سوراخی در دلِ سنگ پدید آورده بود.
🔅مدتی با دقت نگاه کرد🤔، سپس با خود گفت: دل تو از این سنگ، سختتر نیست. اگر استقامت داشته باشی سرانجام موفق خواهی شد. این بگفت و به مدرسه بازگشت و از چهلسالگی با جدیت و حوصله و صبر مشغول تحصیل شد تا به جائی رسید که دانشمندان عصر وی، در علوم عربی و فنون ادبی با دیده اعجاب به او مینگریستند.
🔅کتابی📘 به نام مفتاح العلوم مشتمل بر دوازده علم از علوم عربی نوشت که از شاهکارهای بزرگ علمی و ادبی به شمار میرود.📚
#قصه
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩
مجله مجازی دختران باران | ایتا
◍⃟💌᭄
#داستان_آموزنده
🎨نقاش ﻣﺸﻬﻮﺭﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﻧﻘﺎﺷﯽﺍﺵ ﺑﻮﺩ. ﺁﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ بهطور ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﻧﯽای ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ.
🖌ﻧﻘﺎﺵ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﻏﺮﻕ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﻧﻘﺎﺷﯽﺍﺵ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺩﺭ حالی که ﺁﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﻣﯽﮐﺮﺩ، ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻋﻘﺐ ﺭﻓﺖ.
🎨ﻧﻘﺎﺵ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﻘﺐﺭﻓﺘﻦ، ﭘﺸﺘﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﺪﻡ تا ﻟﺒﻪ ﭘﺮﺗﮕﺎﻩ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﺑﻠﻨﺪﺵ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺭﺩ.
🖌️ﺷﺨﺼﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻧﻘﺎﺵ ﭼﻪ میکند. ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﻣﻤﮑﻦ ﺑﻮﺩ ﻧﻘﺎﺵ ﺑﺮﺣﺴﺐ ﺗﺮﺱ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﺷﻮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺷﻮﺩ. ﻣﺮﺩ ﺑﻪﺳﺮﻋﺖ قلممویی ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﺧﻂﺧﻄﯽ ﮐﺮﺩ!
🎨نقاش ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ، ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ ﺗﺎ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﺪ. ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺍی نقاش ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﻘﻮﻁ ﺑﻮﺩ.
💖بهراستی ﮔﺎﻫﯽ ﺁﯾﻨﺪﻩماﻥ ﺭﺍ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺮﺳﯿﻢ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﺍﻣﺎ ﮔﻮﯾﺎ ﺧﺎﻟﻖ ﻫﺴﺘﯽ میبیند ﭼﻪ ﺧﻄﺮﯼ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽﮐﻨﺪ.
🪴ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ. ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢ؛ ﺧﺎﻟﻖ ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﻬﯿﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩
مجله مجازی دختران باران | ایتا
ఌ︎🌸🍃
#داستان_آموزنده
❁ سه بیمار جواب آزمایشهایشان را در دست داشتند.
⁂ دکتر به هر سه گفته بود که بر اساس آزمایشهای انجامشده، به بیماریهای لاعلاجی مبتلا شدهاند، به صورتی که دیگر امیدی به ادامه زندگی برای آنها وجود ندارد و در آیندهای نزدیک عمرشان به پایان میرسد.
❁ آنها داشتند در این باره صحبت میکردند که میخواهند باقیمانده عمرشان را چه کار کنند.
🏞 نفر اول میگفت:
من در زندگیام همیشه مشغول کسب و تجارت بودهام و حالا که نگاه میکنم، حتی یک روز از زندگیام را به تفریح و استراحت نپرداختهام.
⁂ اما حالا که متوجه شدهام بیش از چند روز از عمرم باقی نمانده، میخواهم تمام ثروتم را در این چند روز خرج کامجویی و لذّت از دنیا کنم.
❁ میخواهم جاهایی بروم که یک عمر خیال رفتنش را داشتم. چیزهایی را بپوشم که دلم میخواسته اما نپوشیدهام. کارهایی را انجام دهم که بهعلت مشغله زیاد انجام ندادهام و چیزهایی را بخورم که تا به حال نخوردهام.
🏡 نفر دوم میگفت:
من نیز یک عمر درگیر تجارت بوده و از اطرافیانم غافل شده بودم. اولین کاری که میکنم این است که میروم سراغ پدر و مادرم و آنها را به خانهام میآورم تا این چند روز باقیمانده را کنار آنها و همراه با همسر و فرزندانم سپری کنم.
⁂ در این چند روز میخواهم به تمام دوستان و فامیلهایم سر بزنم و از بودن با آنها لذت ببرم. در این چند روز باقیمانده میخواهم نصف ثروتم را صرف کارهای خیرخواهانه و عامالمنفعه کرده و نیمی دیگر از آن را برای خانوادهام بگذارم تا پس از مرگ من دچار مشکلات مالی نشوند.
🌟 نفر سوم با شنیدن سخنان دو نفر اول، لحظهای ساکت ماند و اندیشید و سپس گفت:
من مثل شما هنوز ناامید نشدهام، و امیدم را به زندگی از دست ندادهام، من میخواهم سالهای سال عمر کنم و از زندهبودنم لذت ببرم.
❁ اولین کاری که من انجام میدهم این است که دکترم را عوض میکنم. میخواهم سراغ دکترهای باتجربهتر بروم.
🍃من میخواهم زنده بمانم و زنده هم میمانم.✨
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩
مجله مجازی دختران باران | ایتا
🌾🌙🌾🌙🌾🌙
💎فروتنی حضرت سلمان
🌙حضرت سلمان، مدّتی در یکی از شهرهای شام، امیر (فرماندار) بود. سیرهی او در ایّام فرمانداری با قبل از آن، هیچ تفاوت نکرده بود، بلکه همیشه گلیم میپوشید و پیاده راه میرفت و اسباب خانهی خود را تکفّل میکرد.
یک روز در میان بازار میرفت، مردی را دید که یونجه خریده بود و منتظر کسی بود که آن را به خانهاش ببرد. سیلمان رسید و آن مرد او را نشناخت و بیمزد قبول کرد بارش را به خانهاش برساند.
🌾مرد یونجه را بر پشت سلمان نهاد و سلمان آن را میبرد؛ در راه مردی آمد و گفت: «ای امیر! این را به کجا میبری؟» آن مرد فهمید که او سلمان است؛ در پای او افتاد و دست او را بوسه میداد و میگفت: مرا ببخش که شما را نشناختم.
🌙سلمان فرمود: این بار را به خانهات باید برسانم و رسانید، بعد فرمود: «اکنون من به عهد خود وفا کردم، تو هم عهد کن تا هیچکس را به بیگاری (عمل بدون مزد) نگیری و چیزی را خودت میتوانی ببری، به مردانگی تو آسیب نمیرساند.»
[جوامع الحکایات، ص۱۷۸]
✨✨رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «هیچکس برای خدا تواضع نکرد مگر خدا رفعت و بزرگی به او داد.»
[جامع السعادات، ج۱، ص۳۵۹]
#داستان_آموزنده
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩
مجله مجازی دختران باران | ایتا
🌳🌼🌳🌼🌳🌼
#داستان_آموزنده
🔆جواب ده سؤال
🌱پادشاه روم برای فردی نامهای نوشت که بیست سؤال در آن بود و او جواب آنها را نمیدانست و از امیرالمؤمنین علیهالسلام تقاضا کرد که جواب سؤالها را بدهد و حضرت جوابها را نوشت.
ما ده سؤال و جواب از آنها را میآوریم:
☘۱. آن چیزی که نزد خدا نیست؟ جواب: ظلم
☘۲. چیزی که همهاش دهان است؟ جواب: آتش
☘۳. چیزی که همهاش پا است؟ جواب: آب
☘۴. چیزی که همهاش چشم است؟ جواب: خورشید
☘۵. چیزی که همهاش بال است؟ جواب: باد
☘۶. آنکس که فامیل ندارد؟ جواب: حضرت آدم
☘۷. چهار جنبندهای که در شکم مادر نبودند؟ جواب: عصای موسی، قوچ برای ابراهیم، آدم و حوّا.
☘۸. غذای گوناگون بهشتی که در یک کاسه آمیخته نمیشود مانند چیست؟ جواب: زرده و سفیده تخممرغ
☘۹. غذای بهشتی که دفع نمیشود مانند چیست؟ جواب: بچه در شکم مادر که از ناف خون میخورد و دفع ندارد.
☘۱۰. مکانی که خورشید در آن یکبار تابید؟ جواب: زمین دریایی که بنیاسرائیل از آن عبور کردند و فرعونیان غرق شدند.
📚(بوستان معرفت، ص ۱۳۳)
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩
مجله مجازی دختران باران | ایتا