19.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
#تربیت_دینی
با بچه ای که درس نمیخواند چگونه رفتار کنیم....
🔻🔺🔻🔺
@M_Mahdiar
.
#قصه_شب
✨ عید فطر ✨
آن شب غوغایی بود انگار همه منتظرچیزی بودند همه حرف از ماه و رؤیت و اینها می زدند. در تلویزیون و رادیو صحبت از ماه و اینها بود.
نمی دانم چه خبر بود؟ ناگهان خبرنگار اخبار تلویزیون گفت : هلال ماه رؤیت شد و فردا عید فطر است.
من نمی دانستم منظورشان چیست.سهیلا هم حال من را داشت.به خودم گفتم چون فردا عید است خوب می شود که روزه بگیرم.درست است که هنوز بر من واجب نشده ولی شاید چون عید است ثوابش بیشتر باشد.سهیلا هم فکر من را خوانده بود و او هم هوس کرد روزه ی کله گنجشکی بگیرد.
من به مامان گفتم: مامان عید فطر یعنی چه؟
مادر داشت اتاق را جارو میزد و صدای من را نشنید. برای همین گفت: نمی شنوم،بعداً بگو.سهیلا دوید پیش مامان و گفت:مامان سحری چه داریم؟مامان جارو را خاموش کرد و گفت:سحری هیچی نداریم!
می خواستی روزه بگیری؟سهیلا سرش را به نشانه ی «بله» تکان داد.مامان گفت:فردا عید فطر است و روزه گرفتن هم حرام.ان شا ا… سال دیگر که بزرگتر می شوی می توانی راحت روزه بگیری.من به مامان گفتم:حرام چیه؟ مامان گفت:حرام مثل این است که در ماه مبارک رمضان روزه برتو واجب باشد ولی تو روزه نگیری.این روزه نگرفتن حرام است.
بابا گفت:درست است.برای مثال این که فردا که عید فطراست،تو روزه بگیری.این روزه گرفتن حرام است چون خدا گفته.من گفتم:فهمیدم،حرام کاری است که انجام ندادنش ثواب دارد ولی انجام دادنش گناه محسوب می شود.درسته؟
مامان و بابا گفتند:درسته.بعد بابا گفت:خب دیگه بروید بخوابید چون فردا صبح زود باید برویم مسجد چون آنجا جشن عید فطر است.
همه خوشحال بودیم،مخصوصا من،چون یاد گرفته بود حرام چه است.سهیلا هم خوشحال بود چون فردا توی مسجد جشن بود.
مامان و بابا هم یک جورایی خوشحال بودند و یک جورایی ناراحت.خوشحال بودند از اینکه عید فطر آمده و ناراحت بودند از اینکه ماه رمضان رفته.
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت
صد شکر که این آمد و صدحیف که آن رفت...❤️
💤😴
@M_Mahdiar
.
#حدیث
اما زمان(عجل الله فرجه الشَّریف) فرمودند:
🟢 الَّذی یَجِبُ عَلَیْکُمْ وَ لَکُمْ انْ تَقُولُوا: إنّا قُدْوَهٌ وَ ائِمَّهٌ وَ خُلَفاءُ اللهِ فی ارْضِهِ، وَ اُمَناوُهُ عَلی خَلْقِهِ، وَ حُجَجُهُ فی بِلادِهِ، نَعْرِفُ الْحَلالَ وَ الْحَرامَ، وَ نَعْرِفُ تَاْویلَ الْکِتابِ وَ فَصْلَ الْخِطابِ.
بر شما واجب است و به سود شما خواهد بود که معتقد باشید بر این که ما اهل بیت رسالت، محور و اساس امور، پیشوایان هدایت و خلیفه خداوند متعال در زمین هستیم.
همچنین ما امین خداوند بر بندگانش و حجّت او در جامعه می باشیم، حلال و حرام را می شناسیم، تاویل و تفسیر آیات قرآن را عارف و آشنا هستیم.
✨🍃✨🍃
@M_Mahdiar
.
#تربیت_کودک
📌 مادران شاد همیشه دوست دارند که سرشان شلوغ باشد، چرا که مشغول بودن احساس رضایت برای آنها ایجاد میکند با انرژی بیشتری کارهای روزمره را انجام میدهند.
همزمان که فعالیتهای روزانه را انجام میدهید لبخند بزنید و از انرژی مثبتی که در خانه جاری میشود و به همسر و کودکانتان منتقل میشود، لذت ببرید.
🔆🔆🔆🔆
@M_Mahdiar
message-1703350726-25.mp3
4.68M
.
#قصه_شب
📚 موضوع قصه: رضایت به نعمتهای خدا
📌 مناسب سن ۴ سال به بالا
💤😴
@M_Mahdiar
15.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
#تربیت_دینی
🔻محیط و دورهای که ما در آن کودک خود را تربیت میکنیم.
🔰 تا اینها رو نشناسیم نمیتونیم درست تربیت کنیم؛ اغلب مدل تربیتی ما بدرد محیطهای بسته عصر حجری میخوره تا محیط باز و متضاد امروز.
🖇📌
@M_Mahdiar
.
#قصه_شب
موش دانا
یه جنگلی بود که درختان آن روز به روز افسرده می شد، آب چشمه هایش کمتر و کمتر می شد. 😔
در این جنگل موشی بود که خیلی جاها سفر کرده بود و چون خیلی باهوش بود هر چه را می دید سعی می کرد آن را به تجربیات خود اضافه کند و آن را یاد بگیرد.🐭
به همین دلیل اطلاعات او از همه حیوانات آن جنگل بیشتر بود.
این موش بین حیوانات به موش دانا ملقب شده بود و همه آن را موش دانا صدا می زدند.🐁
موش دانا به دوستان خود گفت بهتر است به فکر ترک این جنگل باشیم و به جنگل دیگری برویم. 🌳🌲🌴دوستان او چون می دانستند موش دانا حرف بی ربطی نمی زند حرف او را قبول کردند و به دستور موش خود را آماده ترک آن جنگل کردند.
آنها رفتند تا جایی جدید برای زندگی پیدا کنند.
چون هدفشان معلوم بود اتفاقاً به جایی رسیدند که خیلی جای خوبی بود. موش از آنها خواست که در این جا برای خود لانه ای بسازند.
دوستان موش دانا که؛ خاله سوسکه، عنکبوت سیاه، هزار پا و مارمولک بودند به حرف موش دانا زیاد اهمیت ندادند و مشغول بازی و تفریح شدند.
🪳🦎
ولی موش بلافاصله شروع به کندن زمین کرد و یکی دو روزی با زحمت فراوان این کار طاقت فرسا را ادامه داد و بلاخره توانست لانه خود را آماده کند.
دوستان بازی گوش او همیشه در حال تفریح بودند و صدای قهقهه آنها هر روز شنیده می شد.😃
موش دانا بعد از اتمام کار ساخت لانه به فکر جمع کردن آذوقه افتاد و رفت دنبال آذوقه و یکی دو روزی هر چقدر که می توانست آذوقه فراهم کرد و دوستان خود را به میهمانی دعوت کرد در آن روز آنها دور هم خیلی خوشگذراندند و در آخر موش دانا به آنها توصیه کرد دوستان من به فکر فردا هم باشید وضعیت هوا همیشه همین جوری نخواهد بود سعی کنید لانه ای محکم برای خود تهیه کنید.🏠
آنها از هم خداحافظی کردند و رفتند چند روزی به همین روال گذشت اما هنوز هیچ یک از دوستان موش لانه ای نساخته بود چند روزی گذشت هوا به طور ناگهانی سرد شد. 🥶
دوستان موش دانا به فکر لانه ساختن افتادند. آنها به دلیل سردی هوا خیلی سریع لانه ای درست کردند که خیلی هم محکم نبود. بعد از ساعتی هوا طوفانی شد و در اولین ساعات شروع طوفان همه دوستان موش دانا لانه نه چندان محکم خود را از دست دادند و همگی بی پناه شدند. 🏕
تحمل این وضعیت برای همه آنها خیلی سخت بود و همه آنها در صحبتهای خود متوجه این نکته شدند که باید برای راه علاج به سراغ موش دانا بروند و از او کمک بگیرند.🛖
آنها با هم سراغ موش دانا آمده و مشکل خود را با او در میان گذاشتند. موش دانا از آنها دعوت کرد که به لانه او بیایند و چند روزی را با او زندگی کنند و بعد از پایان طوفان و خوب شدن هوا به فکر سرپناهی محکم و دائمی برای خود باشند.🏡
آنها قبول کردند و چند روزی را با هم در کنار هم به خوبی و خوشی سپری کردند و از خاطرات شیرین گذشته خودشان تعریف کردند. خیلی به همه آنها خوش گذشت و بعد از اینکه طوفان فروکش کرد
آنها همگی با هم فکری همدیگر و کمک به همدیگر
برای ساخت لانه ای محکم برای هم کار
را آغاز کردند.🏚
💤😴
@M_Mahdiar