eitaa logo
مهدیار | تربیت نسل ایده آل
384 دنبال‌کننده
187 عکس
182 ویدیو
5 فایل
مهد مهدیار جایی برای تربیت مهدی یاران آینده🥰✌️ 📫مکان: دورشهر.کوی۱۸.فرعی۱۵.پلاک۳۲ zil.ink/miqat_ir 📍جهت ارتباط @Mahd_Mahdiar
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ✨✨✨زمان شب واقعا بهترین زمان برای کار است همه ایده ها برای توست چون همه خواب هستند...✨✨✨ 💤😴 @M_Mahdiar
. ✍ امام علی (ع) :ما حارَ مَنِ اسْتَخارَ، وَ لا نَدِمَ مَنِ اسْتَشارَ. هر که خیر جوید سرگردان نشود، و کسی که مشورت نماید پشیمان نگردد. 🍃🌺🍃🌺🍃 @M_Mahdiar
. ⭕️ اگر بچه‌ ها گمان کنند که به عنوان «بچه بد» دیده می ‌شوند، انگیزه ‌شان را برای «بچه خوب» بودن از دست می ‌دهند. پس تا میتوانید برایش انگیزه ی خوب بودن ایجاد کنید. 📍📍📍📍 @M_Mahdiar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🎈 یک کاردستی عالی برای بچه ها و بزرگ ترها به کمک بادکنک و آرد ذرت. 🍄🍄🍄🍄 @M_Mahdiar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. علی کوچولو تعطیلات آخر هفته علی کوچولو همراه خواهرش سارا و پدر مادرشون به دیدن مادربزرگشون رفتن که توی یک مزرعه زندگی می‌کرد. مادربزرگ علی یک تیرکمون بهش داد تا بره توی مزرعه و باهاش بازی کنه. علی کوچولو خیلی خوشحال شد و دوید توی مزرعه تا حسابی بازی کنه، اما وسط بازی یکی از تیرهاش اشتباهی خورد به اردک خوشگلی که مادربزرگش خیلی دوسش داشت، اردک بیچاره مرد. علی کوچولو که حسابی ترسیده بود اردک رو برداشت و برد یه جایی پشت باغچه قایم کرد. وقتی رویش رو برگردوند تا بره به ادامه بازیش برسه دید که خواهرش سارا تمام مدت داشته نگاهش می‌کرده، اما هیچی به علی نگفت و رفت.فردا ظهر مادربزرگ از سارا خواست تا توی آماده کردن سفره‌ نهار بهش کمک کنه؛ سارا نگاهی به علی کرد و گفت: مادربزرگ علی به من گفت که از امروز تصمیم گرفته تو کار‌های خونه به شما کمک کنه. بعد هم زیرلب به علی گفت: جریان اردک رو یادته؟ علی کوچولو هم دوید و تمام بساط ناهار رو با کمک مادربزرگش فراهم کرد. عصر همون روز پدربزرگ به علی و سارا گفت که می‌خواهد اون‌ها رو به نزدیک دریاچه ببره تا باهم ماهیگیری کنن. اما مادربزرگ گفت که برای پختن شام روی کمک سارا حساب کرده‌است. سارا سریع جواب داد که مادربزرگ نگران نباش، چون علی قراره بمونه و بهت کمک کنه. علی کوچولو در همه‌ی کار‌ها به مادربزرگش کمک می‌کرد و هم کار‌های خودش و هم کار‌های سارا رو انجام می‌داد. تا اینکه واقعا خسته شد و تصمیم گرفت حقیقت رو به مادربزرگش بگه. اما در کمال تعجب دید که مادربزرگش با لبخندی اونو بغل کرد و گفت: علی عزیزم من اون روز پشت پنجره بودم و دیدم که چه اتفاقی افتاد. متوجه شدم که تو عمدا اینکار رو نکردی و به همین خاطر بخشیدمت. اما منتظر بودم زودتر از این بیای و حقیقت رو به من بگی. نباید اجازه می‌دادی خواهرت بخاطر یک اشتباه به تو زور بگه و از تو سوء استفاده بکنه. باید قوی باشی و همیشه به اشتباهاتت اعتراف کنی و سعی کنی که دیگه تکرارشون نکنی. اما این رو بدون پیش هر کسی و هر جایی به اشتباهاتت اعتراف نکنی، چون دیگران از اون اعتراف تو به ضرر خودت استفاده می‌کنند. 😴💤 @M_Mahdiar
. ⭕️ به کودک لجباز خود، حق انتخاب دهید⭕️ اگر به او دستور بدهید، به احتمال خیلی زیاد انجامش نخواهد داد. اما اگر به او حق انتخاب بدهید، او احساس خواهد کرد که سرنوشتش را خودش تعیین می کند. البته انتخاب هایی را به او بدهید که بتوانید با آنها کنار بیایید و خودتان را به گمان اینکه قدرتتان را از دست داده اید، تحقیر نکنید. 🚸 اگر رفتن و یا نرفتن به سوپرمارکت قابل مذاکره نیست و او دوست دارد که خانه بماند و بازی کند، انتخاب درست شما این است آیا دوست داری که الان خانه را ترک کنیم یا ده دقیقه دیگر؟ باشه، قبول. ده دقیقه دیگر بدون هیچ جر و بحثى، بیا دست بدهیم. از آنجایی که ممکن است بعد از ده دقیقه هم دوست نداشته باشی که بازی را متوقف کنی، به نظرت چه کاری میتوانیم انجام دهیم که تو بتوانى بعد از ۱۰ دقیقه راحت با من خانه را ترک کنى؟ 🔰🔰🔰🔰 @M_Mahdiar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🎯 فواید بازی هماهنگی چشم و دست افزایش دقت و تمرکز مناسب سنین : ۳ تا ۷ 📍📍📍📍 @M_Mahdiar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. باغچه مادربزرگ🪴 مثل همیشه یکی بود یکی نبود. مادر بزرگ یه باغچه قشنگ داشت که پراز گل 🌺🌸🌼 های رنگارنگ بود. از همه گل ها زیباتر گل رز بود. البته اون به خاطر زیباییش مغرور شده بود و با بقیه گل ها بدرفتاری می کرد. یک روز دو تا دختر کوچولو و شیطون که نوه های مادربزرگ بودند به سمت باغچه آمدند. یکی از آن ها دستش را به سمت گل رز برد تا آن رابچیند، اما خارهای گل در دستش فرو رفت. دستش را کشید و با عصبانیت گفت: اون گل به درد نمی خوره! آخه پر از خاره. مادربزرگ نوه ها را صدا زد آن ها رفتند. اما گل رز شروع به گریه کرد. بقیه گل ها با تعجب به او نگاه کردند. گل رزگفت: فکر می کردم خیلی قشگم اما من پر از خارم! بنفشه با مهربانی گفت: تو نباید به زیباییت مغرور می شدی. الان هم ناراحت نباش چون خداوند برای هر کاری حکمتی دارد. فایده این خارها این است که از زیبایی تو مراقبت می کنند و گرنه الان چیده شده و پرپر شده بودی! گل رز که پی به اشتباهاتش برده بود باشنیدن این حرف خوشحال شد و فهمید که نباید خودش رو با دیگران مقایسه کنه هر مخلوقی در دنیا یک خوبی هایی داره سپس گل رز قصه ما خندید و با خنده او بقیه گلها هم خندیدند و باغچه پر شد از خنده گل ها… 😴💤 @M_Mahdiar