eitaa logo
شیدائی
64 دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
12.9هزار ویدیو
245 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بصیرت انقلابی
3.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ویژه 🎥 استاد #حسن_عباسی: من پلاکم هنوز گردنمه... مارو از #زندان نترسانید... پاسخگو باشید... #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
هدایت شده از سیره آقا
🚨 به حضرت زهرا سلام الله علیها 🔘 حجت الاسلام علی صادقی کاشمری: 💠در سال ۱۳۵۰ هجری شمسی ، که قضیه جشن های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی پیش آمد. ندای ره از نجف اشرف باعث حرکت هایی در حوزه علمیه مشهد گردید و با اطلاع از اینکه همه ی این تحریک ها ، به محوریت چند نفر انجام می پذیرد که در رأس آنها حضرت است ، ایشان را دستگیر و روانه کرد. بنده نیز به همین دلیل در زندان بودم. فردای آن روز معظم له که در مجاور من بود ، بر اثر که در زندانبانان گذاشته بود ، موفق شد از سلول بیرون بیاید . ایشان وقتی مرا با آن وضع رقت بار دید ، فرمودند: دیشب تو بودی که ناله میکردی؟ پاسخ دادم: بله و ادامه دادم : با همین وضع مجبور شدم نماز صبح را برای اینکه قضا نشود ، به جا آورم ، آیا نمازم صحیح است؟ آقا فرمودند: بهترین نمازی که شاید در عمرت موفق به خواندن آن شدی همین دو رکعت بوده است ، دیشب که ناله های تو را به این نحو می‌شنیدم با خود می گفتم این شخص کیست؟ یک لحظه در دلم به جده ام سلام الله علیها متوسل شدم که صاحب این ناله هر که هست از شکنجه خلاصی یابد . این سخن آن چنان در من تاثیر گذاشت که دردهای ناشی از را به فراموشی سپردم . 📚 سلاله الابرار - بهاء الدین قهرمانی نژاد - ص ۱۰۲ 📚 حدیث آفتاب - مرتضی یقینی پور - ص۳۱۲ 🆔 @sireh_agha
هدایت شده از سیره آقا
🚨برای سلامتی حاج خانم صلوات بفرستید... 💠 یکی از نزدیکان مقام معظم رهبری می گوید : مقام معظم رهبری ، احترام زیادی به خود می گذارند و این احترام ، جواب سالها و همسرشان است . معظم له درباره همسرشان می فرماید : «ایشان حتی یک بار هم ، از وضع سخت زندگی و هنگامی که در بسر می بردم ، گله نکرده اند.» یک روز من بر سر سفره ای در کنار رهبر نشسته بودم . خانم ایشان ، هنوز نیامده بودند . وقتی ایشان آمدند رهبر ما ، با حالت شوخی و احترام فرمودند : «برای سلامتی صلوات بفرستید» 📚 حکایت نامه سلاله زهرا (س) -حسن صدری- ص ۱۰۸ 🆔 @sireh_agha
هدایت شده از سیره آقا
🚨 سلول بیست 🔘 در خاطراتش درباره سال ۱۳۵۳ می گوید: 💠 سلولی که بودم ، سلول هجده بود که در سلول مجاور آن یعنی ، آیت الله خامنه ای زندانی بود . من در سلول ، زدن را یاد گرفته بودم . اکثراً با سلولهای مجاورم از طریق زدن مورس اخبار را می‌دادیم و می گرفتیم. از جمله اخبار را به سلول پهلویی می‌دادم و آن هم به و ‌... خاطرم هست که ایشان را تراشیده بودند و برای تحقیر ، به صورت ایشان زده بودند و ایشان هم مقاوم و محکم بلوز زندان را به صورت به سرشان می بستند و رفت و آمد می کردند. من یک روزی در دستشویی بودم که با حالت شادی و شعف با ایشان روبرو شدم . علی رغم همه این فشارها و شکنجه ها، نتوانست پی به اسرار این ببرد و محکومیتی برای او درست کند. 📚 مرجعیت آیت‌الله خامنه‌ای از دیدگاه فقها ، ص ۵۶ 🆔 @sireh_agha
هدایت شده از سیره آقا
🛑خاطرات رهبر انقلاب از ستمشاهی! 🚨من خودم را برای آماده کرده‌ام 🔘 رهبر انقلاب : 💠 [بازجو پرسید:] شما این حرف ها را در زده‌اید؟ اشاره کرد به بعضی از حرفهایی که زده بودم؛ از جمله دعوت مردم به شورش و قیام . من کردم. -گفت: پس در منبر چه حرف‌هایی زده‌اید؟ -گفتم: درباره و فجایعی که در آنجا اتفاق افتاد صحبت کردم ، چون من ، ، از فجایعی که در مدرسه فیضیه گذشت، سخت متاثرم، خواستم مردم نیز بدانند که بر سر طلبه‌ها چه آمده است. شروع کرد مرا نصیحت کردن و در پایان گفت: بدهید که دیگر از این حرف‌ها نزنید و بروید. -گفتم: من چنین قولی نمی توانم بدهم‌. -گفت: اگر قول ندهید من مجبورم به شما بگیرم، زیرا که مأمورم. -گفتم: من هم ، من هم مأمورم که این حرفها را بزنم. یکباره چشمش گرد شد که من چه ماموریتی دارم و از طرف چه کسی مأمورم‌. -پرسید: از طرف چه کسی مامورید؟ -گفتم: . -سخت تحت تاثیر قرار گرفت و گفت: این کار خطر دارد، مشکلات دارد، شما . -گفتم: من فکر نمی‌کنم بالاتر از کاری باشد. شما بالاتر از اعدام ندارید و من خودم را برای اعدام آماده کرده‌ام ، همه کارهای شما زیر اعدام است. -واقعاً شده بود و گفت: شما که خود را برای اعدام آماده کرده‌اید، من به شما چه بگویم. پس در اتاق تشریف داشته باشید.... 📚شرح اسم ، ص ۱۳۶ 🆔 @sireh_agha
هدایت شده از سیره آقا
🚨 مرا نشناخت! 💠 یک روز پسرم را که دو ساله بود، به آوردند. یکی از سربازان دوان دوان آمد و گفت: پسر شما را آورده‌اند. به درِ زندان نگاه انداختم، دیدم یکی از افسران، مصطفی را بغل گرفته و به سوی من می‌آید. مصطفی را گرفتم و بوسیدم. کودک، به علت این که مدتی طولانی از او دور بودم، مرا نشناخت. لذا با چهره‌ای گرفته و اخم کرده و حیرت زده به من می‌نگریست سپس زد زیر گریه به شدت می‌گریست نتوانستم او را آرام کنند لذا او را دوباره به افسر دادم تا به همسرم و بقیه -که اجازه‌ی دیدار با من را نداشتند- بازگرداند. این امر به قدری مرا ساخت که تا چند روز بعد نیز همچنان دل آزرده بودم. 📙 ، ص ۱۵۱ 🆔@sireh_agha
هدایت شده از سیره آقا
🚨 افطاری مورد علاقه‌ 💠 رهبر انقلاب نقل می‌کنند ۱۳۹۰(قمــری) در زندان از راه رسید. با فرا رسیدن این ماه، دلم غرق شادی شــد؛ چون از کودکی این ماه را دوست می‌داشتم. هنگام افطار فرا رسید، اما چیزی برای من نیاوردند. نماز را خواندم. لحظات شادی‌آور سر سفره افطار در کنار خانواده، با که در برابر ما می‌جوشید، در خاطرم گذشت. خوردنی‌های سبک مخصوص افطار را به یاد آوردم؛ بویژه مختص خود را(غذای معروف مشهدی‌ها که ظاهراً مختص خود آنها است) به یاد آوردم؛ که از هر غذایی برای افطار، آن را بیشتر دوست می‌داشتم. این «ماقوت» از آب و نشاسته و شکر تهیه می‌شود و به شیوه خاصی آن را می‌پزند. من نیز در پختن آن، همانند پختن سایر غذاها، بخوبی وارد است. ناگهان به خود آمدم و از خداوند مغفرت طلبیدم. شاید این گرسنگی بود که خاطرات یاد شــده را در ذهنم برانگیخت. شاید تنهایی بود. به هر حال باید صبر کرد. نیم ساعت پس از مغرب، یک فنجان چای به دست آوردم. مدتی بعد شــام آوردند، که به خاطر نامرغوبی، دل بدان رغبت نمی کرد. اما قدری از آن را خوردم و بقیه را برای سحری گذاشتم. در سحر هم مابقی آن را با اکراه خوردم، زیرا این غذا از اصل نامطبوع بود و بعد از مانده شدن نیز نامطبوع‌تر شده بود. نخستین روز بر این منوال گذشت. ، نگهبــان اطلاع داد که چیزی برای شــما فرستاده شــده. آن را گرفتم و باز کردم، دیدم انواع غذاهایی که در افطار به آنها میل دارم، در چند بشقاب برایم فرستاده شده اســت. این غذاها برای چند نفر کافی بود. همسرم آن را آماده ساخته بود و توانسته بود به برساند. همچنین در همان روز، از منزل برایم وســایل تهیه و صرف چای آوردند. لذا افطاری خوشــمزه و مطبوعی بود که به قــدر کفایت از آن برداشتم و باقی را برای زندانیان فرستادم. این کار هر روز تکرار شد.  📙 کتاب خون دلی که لعل شد 🆔 @sireh_agha