یک بغض چسبیده به گلویم، طوری که انگار مدت هاست گریه نکرده ام. آخرین شبی که از عمق جان گریه کردم، شب تاسوعا بود. حدود ۲۳ روز است که گریه نکردهام. در حال انفجارم. انگار اسپند روی خاکستر میریزم و هیچ دودی بلند نمیشود. اشک هایم گم شدهاند ولی غم درحال خوردن ذره های آخر وجودم است. اشک هایم گم شدهاند ولی بغض دارد راه حرف زدن های معلولی را هم میبندد.
صدایشان را میشنوم، اما پیدایشان نمیکنم.
اشک هایم بهانه گیری میکنند؛ دلشان میخواهد تو پیدایشان کنی عزیزِدلم!
اشک هایم دلتنگ دیدنت شده اند، مثل شب تاسوعا..
رمقی برای فکر کردن ندارم،
تنها میتوانم برایت بگویم که دلتنگم،
خیلی دلتنگ.
دارم بیجان میشوم از این گشتن های بی نتیجه، بیا و خودت اشک هایم را پیدا کن.
آغوش وا کن تصدقت گردم؛
میخواهم پس از یک سال دلتنگی،
در آغوشت کمی نفس تازه کنم،
میخواهم در آغوشت گریهی گمشدهام را پیدا کنم!
دوست دارم در آغوشت گریه کنم.
یک گریهی طولانی، ممتد، بیپایان؛
یک گریه که نشان دهد دلتنگیات چقدر سخت بود برایم :))
دوست دارم چشم به چشمان گنبد علمدارت بیندازم و بگویم:
‹من همان رودم که بهر دیدنت مرداب شد
ماه من بس کن ندیدن های بی اندازه را .. ›
بعد درحالی که گریه راه دیده هایم را بسته، برگردم رو به سویت و برایت چشم بسته بخوانم:
آمدهام که بنگرم
گریه نمیدهد امان؛
#آقایامامحسین :)❤️🩹›
[ #زینبِبهار| نمیدانم نوشت؛ مضطر، نگران، دلتنگ، حیران؛ بامداد پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۳ ]
امین قدیمenc_16901204758971828023437.mp3
زمان:
حجم:
3.6M
تو قبلا منو دوستداشتی؛
‹مـٰاهِ مَـڹ›
هدایت شده از ʀᴇᴊᴇsᴛᴇᴅ
بچه ها برام دعا کنید ..
خیلی زیاد ..
ایندفعه بیشتر از هروقتی نیازش دارم ..
‹مـٰاهِ مَـڹ›
پاسخ صبر، وصال است.
یعقوب به یوسف، موسی به مادرش،
فاطمه به آغوش پدر، علی به وصال فاطمهاش و حسین؛ امان از حسین ..
حسین به وصال کربلا رسید. به وصال قربانگاه. به وصال معبودش.
در میان این ها همه، من کودکی را میشناسم که تمام قاعده هارا بر هم زد! این بار آنقدر بیتابی کرد تا آخر سر بابا را به وصالش رساندند. چه رنج ها کشید در نبود بابا. چه غم ها خورد در آغوش خالی پدر.
کودکی که سه سال عمر این دنیا برایش بس بود. خیر ندید از دنیا. دختری که به بازار رفت، نه برای خریدن لباس های چین دار و عروس؛ که برای سنگ خوردن و مسخره شدن و طعنه شنیدن ..
به وصال بابا رسید؛ آن هم با چه تشریفاتی! خرابه؛ کتک؛ تاریکی؛ گریه؛ تنهایی ..
وصال مدفن عشق بود؛
و رقیه پس از دیدار عشق،
به آغوش خاک رسید ..
و او خوب طعم انتظار میداند..
-
گر دخترکی پیش پدر ناز کند
گره کرب و بلای همه را باز کند :))
-
[ #زینبِبهار| غم نوشت؛ برای روزهای بلا تکلیف در انتظار وصال؛ دوشنبه ۲۲ مرداد ماه ۱۴۰۳ ]
‹مـٰاهِ مَـڹ›
دلگیرم علی؛
جانِ حسین دیده بگردان
سمت این خستهی دور از نجف حیرانت :))