eitaa logo
محله ی امین آباد🇮🇷
104 دنبال‌کننده
13هزار عکس
11.9هزار ویدیو
281 فایل
همه باهم برای بیداری اسلامی تاظهور... بروز ترین اخبار روشنگری را دراین کانال جستجو کنید... ادمین ا: 👇🏻👇🏻👇🏻 @Negar_1391 ادمین۲:👇🏻👇🏻👇🏻 @Bahman9
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘که [لبخند بسيار زيبايي بر چهره داشت]. قبل از خود خطاب به همرزمانش گفته بود: از اين تعداد پنج نفري كه با هم هستيم يكي‌مان خمس اين راه مي‌شويم ولي آن كسي كه به مي‌رسد وقتي سرش در [دامان امام حسين(ع)⚘ قرار گرفت بزند.]از تعداد شهدايي كه به مشهد آورده بودند فقط مصطفي بر لب داشت. 🍃⚘🍃 حضرت زینب(س)شهیدمصطفی عارفی 🍃⚘🍃
از خواهرشهید: عارفی تنها پسر خانواده‌مان بود. ما اصالتاً اهل تربت جام از شهرهای مرزی خراسان رضوی هستیم. اما از سال 1374 به بعد به علت انتقال پدرم که در وزارت کشور و در بخش فرمانداری استان کار می‌کرد به مشهد رفتیم و ساکن آنجا شدیم. پدرم اسم را به علت ارادتی که به محمد(ص) و شهید امام راحل داشت انتخاب کرد. پدر همیشه می‌گفت به معنی 🍃⚘🍃است. چون تک‌پسر خانواده بود، پدر و مادرم دوست داشتند او همیشه در همه کارهایش بدرخشد. در دوران کودکی هم مصطفی نسبت به همسالان خودش خلقیات خاصی داشت و از نبوغ بالایی برخوردار بود. کم حرف می‌زد و در مسائل مورد علاقه‌اش کنکاش می‌کرد. از همان بچگی به لباس بسیج و سپاه علاقه داشت واگر ما می‌خواستیم با او عکس خانوادگی بیندازیم ترجیح می‌داد در این لباس و با انداختن چفیه به گردن عکس بگیرد. از همان ابتدا روحیه مدیریت و رهبری گروه را در اردوهای بسیج به عهده داشت و علاقه او به نماز و روزه قبل از سن تکلیفش بود.
از همسر شهید: نوه عمویم هستند. البته چون در سیستان زندگی می‌کردیم و و خانواده‌شان در مشهد بودند، تا قبل از ازدواج ایشان را ندیده بودم. در واقع آشنایی و ازدواج ما از طریق متوسل شدن به علی بن موسی الرضا(ع) میسر شد. من متولد سال 65 هستم. اواخر شهریورماه سال 81 که 16 سال سن بیشتر نداشتم همراه یک اردو به مشهد رفته بودم. از آقا امام رضا(ع) خواستم که یک همسر مؤمن، انقلابی و ساکن مشهد قسمتم کند تا از این طریق دینم کامل شود. بعدها از خود شنیدم که ایشان هم درست در همین برهه زمانی از علی بن موسی رضا(ع) خواسته بود دختری مؤمن با شرایطی که داشتند نصیبش کند.🍃⚘🍃 چون آن موقع شرایط مصطفی خیلی مناسب ازدواج نبود. خب ایشان در دوران سربازی تصمیم به ازدواج می‌گیرند و آن موقع هم خانواده مصطفی به علت پایین بودن سنشان برای ازدواج راضی نبودند. ایشان شغل و مسکنی هم برای زندگی نداشتند.
اولین بار حدود یک سال و نیم قبل از و اواخر سال ۹۳ بود که موضوع رفتن به سوریه را مطرح کرد. وقتی دلایلشان را شنیدم، به حق بودن راهشان ایمان پیدا کردم ولی گفتم اگر حضرت آقا♡ با این کار مخالفتی نداشته باشند من هم مخالفتی نخواهم داشت. شده پیامبر🍃⚘🍃 به گفتم برای اتمام حجت و آرامش خودم برویم حرم واستخاره بگیریم. وقتی رسیدیم حرم خجالت می کشیدم وارد حرم شوم چون از خدا خواسته بودم که به بنده اش نشان دهد آیا راهی که می رویم درست است یا نه و آیا آقا راضی به این کار هستند یا نه و خداوند به خوبی با خواب صادقه و تحقیقات نشانم داده بود. وقتی استخاره گرفتیم جوابش اینگونه بود؛ [دعوت پیامبر با دعوت انسانهای عادی فرق می کند به او اجازه دهید.]🍃⚘🍃
البته به فرمانده بی‌سیم زدند که داریم. استعاره «علمدار» در مورد زخمی‌ها به کار برده می‌شود. هرچقدر هم که به خود بی‌سیم زدند که «طاها، طاها» کسی جواب نداد و پس از گذشت 30 ساعت شهید در سنگر توسط هریری⚘ از همرزمانش به عقب منتقل شد. هریری از هیبت شهید عارفی گفته بود: مانند ابوالفضل🍃⚘🍃 دست در بدن نداشت و خون گرم تمام تنش را فراگرفته بود. بسیار زیبایی هم بر چهره داشت. قبل از شهادت خود خطاب به همرزمانش گفته بود: از این تعداد پنج نفری که با هم هستیم یکی‌مان خمس این راه می‌شویم ولی آن کسی که به می‌رسد وقتی سرش در دامان امام حسین(ع)🍃⚘🍃 قرار گرفت لبخند بزند. از تعداد که به مشهد آورده بودند فقط لبخند بر لب داشت. سرانجام مصطفی عارفی هم در تاریخ 1395/02/05 در تدمر_سوریه به آرزویش که همانا بود رسید. مزار مشهد بهشت رضا(ع)قطعه15