#شهیدی⚘که [لبخند بسيار زيبايي بر چهره داشت]. قبل از #شهادت خود #آقامصطفي خطاب به همرزمانش گفته بود: از اين تعداد پنج نفري كه با هم هستيم يكيمان خمس اين راه ميشويم ولي آن كسي كه به #شهادت ميرسد وقتي سرش در [دامان #حضرت امام حسين(ع)⚘ قرار گرفت #لبخند بزند.]از تعداد شهدايي كه به مشهد آورده بودند فقط #آقا مصطفي #لبخند بر لب داشت.
🍃⚘🍃
#فدایی حضرت زینب(س)شهیدمصطفی عارفی
🍃⚘🍃
#روایت از خواهرشهید:
#شهید عارفی تنها پسر خانوادهمان بود. ما اصالتاً اهل تربت جام از شهرهای مرزی خراسان رضوی هستیم. اما از سال 1374 به بعد به علت انتقال پدرم که در وزارت کشور و در بخش فرمانداری استان کار میکرد به مشهد رفتیم و ساکن آنجا شدیم.
پدرم اسم #مصطفی را به علت ارادتی که به #حضرت محمد(ص) و #فرزند شهید امام راحل داشت انتخاب کرد. پدر همیشه میگفت #مصطفی به معنی #برگزیده🍃⚘🍃است. چون تکپسر خانواده بود، پدر و مادرم دوست داشتند او همیشه در همه کارهایش بدرخشد. در دوران کودکی هم مصطفی نسبت به همسالان خودش خلقیات خاصی داشت و از نبوغ بالایی برخوردار بود. کم حرف میزد و در مسائل مورد علاقهاش کنکاش میکرد. از همان بچگی به لباس بسیج و سپاه علاقه داشت واگر ما میخواستیم با او عکس خانوادگی بیندازیم ترجیح میداد در این لباس و با انداختن چفیه به گردن عکس بگیرد. از همان ابتدا روحیه مدیریت و رهبری گروه را در اردوهای بسیج به عهده داشت و علاقه او به نماز و روزه قبل از سن تکلیفش بود.
#روایت از همسر شهید:
#شهید نوه عمویم هستند. البته چون در سیستان زندگی میکردیم و #آقامصطفی و خانوادهشان در مشهد بودند، تا قبل از ازدواج ایشان را ندیده بودم. در واقع آشنایی و ازدواج ما از طریق متوسل شدن به #حضرت علی بن موسی الرضا(ع) میسر شد.
من متولد سال 65 هستم. اواخر شهریورماه سال 81 که 16 سال سن بیشتر نداشتم همراه یک اردو به مشهد رفته بودم. از آقا امام رضا(ع) خواستم که یک همسر مؤمن، انقلابی و ساکن مشهد قسمتم کند تا از این طریق دینم کامل شود. بعدها از خود #شهید شنیدم که ایشان هم درست در همین برهه زمانی از #آقا علی بن موسی رضا(ع) خواسته بود دختری مؤمن با شرایطی که داشتند نصیبش کند.🍃⚘🍃
چون آن موقع شرایط #آقا مصطفی خیلی مناسب ازدواج نبود.
خب ایشان در دوران سربازی تصمیم به ازدواج میگیرند و آن موقع هم خانواده مصطفی به علت پایین بودن سنشان برای ازدواج راضی نبودند. ایشان شغل و مسکنی هم برای زندگی نداشتند.
اولین بار حدود یک سال و نیم قبل از #شهادت و اواخر سال ۹۳ بود که موضوع رفتن به سوریه را مطرح کرد. وقتی دلایلشان را شنیدم، به حق بودن راهشان ایمان پیدا کردم ولی گفتم اگر حضرت آقا♡ با این کار مخالفتی نداشته باشند من هم مخالفتی نخواهم داشت.
#دعوت شده پیامبر🍃⚘🍃
به #آقامصطفی گفتم برای اتمام حجت و آرامش خودم برویم حرم واستخاره بگیریم. وقتی رسیدیم حرم خجالت
می کشیدم وارد حرم شوم چون از خدا خواسته بودم که به بنده اش نشان دهد آیا راهی که می رویم درست است یا نه و آیا #حضرت آقا راضی به این کار هستند یا نه و خداوند به خوبی با خواب صادقه و تحقیقات نشانم داده بود. وقتی استخاره گرفتیم جوابش اینگونه بود؛ [دعوت پیامبر با دعوت انسانهای عادی فرق می کند به او اجازه دهید.]🍃⚘🍃
البته به فرمانده بیسیم زدند که #علمدار داریم. استعاره «علمدار» در مورد زخمیها به کار برده میشود. هرچقدر هم که به خود #مصطفی بیسیم زدند که «طاها، طاها» کسی جواب نداد و پس از گذشت 30 ساعت #پیکر شهید در سنگر توسط #شهید هریری⚘ از همرزمانش به عقب منتقل شد. #شهید هریری از هیبت شهید عارفی گفته بود: مانند #حضرت ابوالفضل🍃⚘🍃 دست در بدن نداشت و خون گرم تمام تنش را فراگرفته بود. #لبخند بسیار زیبایی هم بر چهره داشت. قبل از شهادت خود #آقامصطفی خطاب به همرزمانش گفته بود: از این تعداد پنج نفری که با هم هستیم یکیمان خمس این راه میشویم ولی آن کسی که به #شهادت میرسد وقتی سرش در دامان #حضرت امام حسین(ع)🍃⚘🍃 قرار گرفت لبخند بزند. از تعداد #شهدایی که به مشهد آورده بودند فقط #آقامصطفی لبخند بر لب داشت.
سرانجام #شهید مصطفی عارفی هم در تاریخ 1395/02/05 در تدمر_سوریه به آرزویش که همانا#شهادت بود رسید.
مزار#شهید
مشهد بهشت رضا(ع)قطعه15