eitaa logo
محله ی امین آباد🇮🇷
104 دنبال‌کننده
13هزار عکس
11.9هزار ویدیو
283 فایل
همه باهم برای بیداری اسلامی تاظهور... بروز ترین اخبار روشنگری را دراین کانال جستجو کنید... ادمین ا: 👇🏻👇🏻👇🏻 @Negar_1391 ادمین۲:👇🏻👇🏻👇🏻 @Bahman9
مشاهده در ایتا
دانلود
از خواهرشهید: عارفی تنها پسر خانواده‌مان بود. ما اصالتاً اهل تربت جام از شهرهای مرزی خراسان رضوی هستیم. اما از سال 1374 به بعد به علت انتقال پدرم که در وزارت کشور و در بخش فرمانداری استان کار می‌کرد به مشهد رفتیم و ساکن آنجا شدیم. پدرم اسم را به علت ارادتی که به محمد(ص) و شهید امام راحل داشت انتخاب کرد. پدر همیشه می‌گفت به معنی 🍃⚘🍃است. چون تک‌پسر خانواده بود، پدر و مادرم دوست داشتند او همیشه در همه کارهایش بدرخشد. در دوران کودکی هم مصطفی نسبت به همسالان خودش خلقیات خاصی داشت و از نبوغ بالایی برخوردار بود. کم حرف می‌زد و در مسائل مورد علاقه‌اش کنکاش می‌کرد. از همان بچگی به لباس بسیج و سپاه علاقه داشت واگر ما می‌خواستیم با او عکس خانوادگی بیندازیم ترجیح می‌داد در این لباس و با انداختن چفیه به گردن عکس بگیرد. از همان ابتدا روحیه مدیریت و رهبری گروه را در اردوهای بسیج به عهده داشت و علاقه او به نماز و روزه قبل از سن تکلیفش بود.
اما امام رضا(ع) جور کرد و اسفندماه همان سال 81 با هم ازدواج کردیم. ما حدود 13 سال در کنار یکدیگر عاشقانه زندگی کردیم. اول اسفند 81 با هم ازدواج کردیم و 24 اسفند ماه 94 هم شهید شد. حاصل ازدواجمان دو پسر به نام طاها 12 ساله و امیر علی سه و نیم ساله است. عارفی سال 90 برای اولین بار عتبات عالیات و شهر رفته بود. در عشق و علاقه‌اش به اهل بیت گل کرده بود. می‌گفت آنجاست که با اهل بیت(ع)🍃⚘🍃بیشتر انس می‌گیری. شیعه‌ها بیشتر توجه را به خود جلب کرده بود.
من از ۱۶ سالگی هر لحظه در کنار مصطفی بودم و زندگی ما شهره اطرافیان بود. از طرفی با دوری خانواده‌ام در مشهد خیلی غریب بودم. ولی چون آرمان‌های انقلابی و اسلامی از هر چیز دیگری در زندگی برایم مهم‌تر بود به رفتن رضایت دادم. سال ۹۴ مدافعین حرم خیلی 🍃⚘🍃بودند. حتی از افرادی که خودشان را در وادی دفاع مقدس و شهدا می‌دانستند هم می‌شنیدم که می‌گفتند مدافعین حرم برای خودکشی و گرفتن پول می‌روند. حتی شایعه درست می‌کردند که رهبرمان نیز با رفتن اینها مخالف است. اما مصطفی به من گفته بود کمر همت را ببند از این لحظه به بعد زخم زبان‌های زیادی از مردم می‌شنوی.
در عراق صاحب تجربیات رزمی بسیاری شده بود. آنجا در پاکسازی مناطق مین‌گذاری شده در فلوجه فعالیت داشت و احساس می‌کرد می‌تواند در جبهه سوریه هم مفید واقع شود. ضمناً در عراق یکی از دوستان نزدیکش به اسم ⚘ را از دست داده بود. خودش می‌گفت وقتی در منطقه مین فلوجه رفت تا زمانی که شد با هم از طریق بی‌سیم ارتباط داشتیم. کوهساری از استان خراسان رضوی بود. بعد از او دیگر خودش را متعلق به این دنیا نمی‌دانست. لذا به محض بازگشت از عراق پیگیر رفتن به سوریه شد. شهید با لب‌های خندان در فضای مجازی شهرت یافته است. شهادت شهید:🍃⚘🍃 همرزمش آقای علی مردانی در خصوص آقا مصطفی نقل کرده است: در جریان عملیات آزادی‌سازی «تدمر» به ارتفاعات جبل‌المزار عزیمت کرد. متأسفانه جاده مورد حمله تروریست‌ها قرار گرفت و درگیری سنگینی رخ داد. در اثنای درگیری داعشی‌ها یک نارنجک به سنگر عارفی پرتاب کردند که باعث مجروحیت دست و پهلویش شد. از بقیه نیروها جلوتر بود و به دلیل حجم آتش دشمن و همین طور بعد مسافتی که او با دیگر همرزمان داشت، پیکرش داخل سنگر ماند.🍃⚘🍃
البته به فرمانده بی‌سیم زدند که داریم. استعاره «علمدار» در مورد زخمی‌ها به کار برده می‌شود. هرچقدر هم که به خود بی‌سیم زدند که «طاها، طاها» کسی جواب نداد و پس از گذشت 30 ساعت شهید در سنگر توسط هریری⚘ از همرزمانش به عقب منتقل شد. هریری از هیبت شهید عارفی گفته بود: مانند ابوالفضل🍃⚘🍃 دست در بدن نداشت و خون گرم تمام تنش را فراگرفته بود. بسیار زیبایی هم بر چهره داشت. قبل از شهادت خود خطاب به همرزمانش گفته بود: از این تعداد پنج نفری که با هم هستیم یکی‌مان خمس این راه می‌شویم ولی آن کسی که به می‌رسد وقتی سرش در دامان امام حسین(ع)🍃⚘🍃 قرار گرفت لبخند بزند. از تعداد که به مشهد آورده بودند فقط لبخند بر لب داشت. سرانجام مصطفی عارفی هم در تاریخ 1395/02/05 در تدمر_سوریه به آرزویش که همانا بود رسید. مزار مشهد بهشت رضا(ع)قطعه15