#کافه_نادری
ترجیح بدین آدم بَده داستان باشین
اما همون چیزی روی زبونتون باشه
که توی دلتونم هست...!
آدم بَدهی دل و زبون یکی بودن
خیلی با ارزش تر از آدم خوبه ی دورو بودنه...
@naderi_cafe
#هیوا
چقدر درک شدن دلنشینه
اینکه کسی باشه که بفهمه بیحوصلهگیات
از دلتنگیه، از خستگیه،
و به جای ناراحتی و اخم کردن،
حرفهاتو به دل نگیره وبا محبت آرومت کنه،
خوبه کسی باشه که بپذیردت وکنارت باشه،
با همهی بدی و بیحوصلگی ها و غر زدنات
یادش نره که تو همون خوبِ همیشگی هستی
که فقط کمی خسته شده...
@hiva_channel
#مجله_نایت
این حقیقت از یک روانشناس رو بپذیرید:
به قدری انتخاب آدم های دورتون
تو سرنوشتتون و حال و روزتون تاثیر داره
که اگه اهمیتش رو میدونستین،
حاضر نبودین با هر کسی رفت و آمد کنید
مراقب انتخاب هاتون باشید...!
@night_mag
قوی بودن ذاتی نیست،
چیزیه که در طول زمان بدست میاد.
برای هر آدمی تسلیم شدن آسونترین راه ممکنه،
تو جنگیدن رو یاد بگیر ...
یاد بگیر که باید تلاش کنی تا طلاش کنی.
اینجا جایگاه آدمها بر اساس قوی بودنه،
پس سعی کن هیچوقت تسلیم نشی و بجنگی
تا سرنوشتت رو تغییر بدی ...
@Majaleh_Banovan
#کافه_نادری
در دنیا جای کافی برای همه هست،
پس بجای اینکه جای کسی را بگیری سعی کن جای خودت را پیدا کنی.
@naderi_cafe | چارلی چاپلین
تو با خداحافظیها
تمام نمیشوی!
تویی که به من آموختی
عشق؛
دوام آوردن در غربتِ فاصله هاست...
#لارا_تیکال
@Majaleh_Banovan
#کافه_نادری
هیچگاه...
نگران حرفهای مردم نباش
همین که وقتشان را میگذارند
تا پشت سرت حرف بزنند
یعنی شخص مهمی هستی
@naderi_cafe | عکس نوشت
#ماهور
به شادیِ عمیقی نیاز داریم؛
- یک صبح سرد زمستانی از خواب بیدار شویم، پشت پنجره سفید باشد، همانموقع یکی فریاد بزند، آخ جون مدرسهها تعطیله، بریم برفبازی!
- دو هفته مانده به عید مدارس را تعطیل کنند، پیک شادی به دست و خوشحال، دست هم را بگیریم و به خانه برگردیم.
- یک عصر خنک پاییز، کل تکالیف فردامان را مرتب و درست نوشتهباشیم، برویم دنبال بچهی همسایه که "من مشقهام را نوشتم، بریم بازی؟"
- یکی از بچههای کلاس با ذوق خبر بیاورد که معلم گفته درس نمیدم، امروز بهجای ریاضی، ورزش دارید.
- اواخر شهریور باشد، بابا با یک پلاستیک پر از دفتر و کتاب و جلد و لوازمالتحریر و کیف از راه برسد و بوی تازگی پاککن و کتابها بپیچد توی اتاق.
- گرسنه و خسته از مدرسه برگردیم خانه، در را باز کنیم و ببینیم مامان سفره را تازه پهن کرده و بوی خوشِ قرمهسبزی، بزاقمان را تحریک کند به ترشح.
- تولدت باشد، شمعها روی کیکی که مامان برایت پخته چشمک بزنند، چشمانت را ببندی و قبل از فوت کردنشان، کلی آرزوهای خوب کنی.
- تمام مدرسه صف کشیدهاند توی حیاط، همه جا تزئین شده، مدیر مدرسه میکروفن را به دست گرفته تا اسامی شاگردهای اول تا سوم را اعلام کند، تو با ذوق، قند توی دلت آب کنی و حواست به جوایز کادوپیچ شده باشد و فکر کنی کدامشان برای توست و توی آن چه میتواند باشد!
- تابستان، خانهی مادربزرگ، همهی اهل فامیل جمع و فضا برای خواب کم باشد، رختخواب بچهها را توی ایوان پهن کنند، شب با کلی داستان و حرف و خندهی دسته جمعی بخوابی و در گرگ و میش صبح و با نسیم آرام و هیاهوی گنجشکها در حالی که پتو از روت کنار افتاده و سردت شده بیدار شوی.
- بروی روی پشت بام، مامان چند سینی لواشک درست کردهباشد، یکیش را برداری و دور از چشم همه، پشت یکی از دیوارها، همهاش را تنهایی بخوری.
- قلکت را بشکنی و با پولش عروسک یا توپ یا دوچرخهای که دوست داشتی را بخری، بگذاریش جلوت و هی نگاش کنی.
- مدرسهها تعطیل شده، با لباسی که خلاف قانون مدرسه بوده بروی کارنامهات را بگیری و در نهایت شادی و شعف، تا خانه را لیلی کنان و با ذوقِ تعطیلات تابستانه بدوی.
- توی کلاس، کلافه و خسته وسط نیمکت، روبروی معلمِ در حال تدریس نشستهای، از پنجره مامانت را ببینی که دارد با مدیر مدرسه حرف میزند، بعد از چند دقیقه درب کلاس باز شود و بگویند "فلانی وسایلت را جمع کن، مادرت آمده دنبالت" و بفهمی اجازهات را برای یک مسافرت چند روزه گرفته...
دلمان یک شادیِ معمولی، حقیقی، اما عمیق میخواهد.
@Mahoor_Channel
#هیوا
دارم فکر میکنم یه روزی تو یه سال نه چندان دور، میشینیم به تماشای این روزا و شبایی که مثل برق و باد گذشت.به روزایی که قضاوت کردیم دروغ گفتیم تهمت زدیم دل شکوندیم حتی به شب هایی که بخشیدیم محبت کردیم شکستیم موندیم رسیدیم و دوباره بلند شدیم.دارم فکر میکنم یه روز میشینیم زیر همون آسمون،کنار همین زندگی،به تماشای روزا و شبایی که هرلحظه ش ارزش شکستن و دلخوری هارو نداشت.هر روزش تاب تحمل اونهمه بی مهری و اضطراب و نداشت. دارم فکر میکنم یه روز به داشته هایی که قدر ندونستیم و به راحتی از دستش دادیم غبطه میخوریم...
@hiva_channel