فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جسورانه دل رهبر شکستند ...
گمان کردند در کوفه نشستند
علی هفتاد ملیون یار دارد
هزاران مالک و عمار دارد✌️🏽👊🏼
#نهم_دی
#دردوبلایتبهجانِماسیدِما💚
─━✿❀✿♣✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#مادرِبیحرم🖤
جایِ تمام شهر خودم گریه می کنم
از بس که خالیست در این خانه جای تو💔
─━✿❀✿♣✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
#هوالعشق❤️ #قسمت_پنجاه_و_نهم فردای اون شب علی به محمد خبر داد که تصمیم من عوض شده و مامان و بابام با
*بانویی از تبار شهدا*:
#هوالعشق❤️
#قسمت_شصتم
یک ماه از اون روز میگذره و تقریبا همه چیز برای همه عادی شده...
بابام هنوزم باهام سرسنگینه... مامانم نگرانه... علی دلگیره... و این وسط فقط فاطمه اس که حالم رو درک میکنه و تکیه گاهی واسه گریه هام...
محمد مثل اون دو هفته بازم هر روز زنگ میزنه و التماس میکنه تا باهام حرف بزنه و مامان هردفه با شرمندگی جوابشو میده...
حال و روز خودمم که..... هی... بگذریم.😔
توی اتاقم پشت به پنجره نشسته بودم و به آهنگ آخرین قدم حامد رو گوش میدادم و نم نم اشک گونه هامو خیس کرده بود...😭
*بیا بجرم عاشقی بکش منو نرو...
نگاه کن این تن نحیف و زار و خسته رو...
تورو به جون خاطرات خوبمون بمون...
تورو به جون خاطرات تلخمون نرو...*
مامان در اتاق رو زد و اومد تو اشکامو پاک کردم و اهنگ رو قطع کرد.
مامان: فائزه جان بابا کارت داره برو پیشش😔
_نمیدونید چیکارم داره☹️
مامان: برو خودش بهت میگه. برو مادر😞
_چشم😣
از اتاق بیرون رفتم و کنار بابا نشستم.
خیلی جدی و محکم گفت: فردا آخرین روز محرمیت تو و محمدجواده. تا امروز فقط حق فکر کردن داشتی. اگه تصمیمت عوض شده بهش خبر بدم و اگرم هنوز سر همون تصمیمی باید همه این مسخره بازیا رو تموم کنی. غذا نخوردن و حال خراب و اشک رو میندازی بیرون. اونم دیگه حق نداره از فردا زنگ بزنه خونه . امشب بهش خبرمیدم. توهم تا شب بیشتر فرصت فکر کردن نداری. متوجه ای؟😒
_بله بابا😔
بابا: حالا برو خوب فکراتو بکن. امروز بشه فردا حتی اگه نظرتم برگرده دیگه با من طرفی.😑
دوباره برگشتم اتاقم و همونجا نشستم... امروز فردا ساعت دوازده شب صیغه محرمیت من و محمد تموم میشه... هه... چرا اصلا این موضوع یادم نبود که هنوز محرمشم... پس بگو... آقای طلبه بخاطر محرمیت این قدر اصرار داشت و هنوز ادعای عشق میکرد... 😢
حرفای بابارو تو ذهنم مرور کردم... نه... محمد منو نمیخواد... حاضر نیستم با خودخواهی من اون بدبخت شه... شب به مامان گفتم تا به بابا بگه من هنوز سر تصمیمم هستم...
شب تا صبح نخوابیدم نماز خوندم... تنها چیزی بود که آرومم میکرد😭
#قسمت_شصتم
#دوستانتون_رو_تگ_كنيد
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
📲 @Majid_ghorbankhani_313
#هوالعشق❤️
#قسمت_شصت_و_یکم
ساعت هفت صبح بدون خوردن صبحانه از خونه زدم بیرون.... چشمام بخاطر بی خوابی و گریه دیشب متورم و قرمز بود... لبام خشک و تاول زده... تیپ سر تا پا مشکی... دوربینم دستم.
از خونه تا دانشگاه پیاده رفتم.
وقتی رسیدم دانشگاه کلاس اولم تموم شده بود.
نیم ساعت وقت داشتم و راهی نمازخونه شدم... دو رکعت نماز خوندم و بعد نماز توی یه سجده طولانس فقط گریه کردم و از خدا صبر برای خودم و خوشبختی برای محمدم طلب کردم😭
از نماز خونه اومدم بیرون و رفتم توی کلاس از ساعت نه تا یک پشت سر هم کلاس داشتم و بعد با خستگی تمام از کلاس زدم بیرون و روی حیاط دانشگاه نشستم.
معدم از گرسنگی و فشار عصبی درد گرفته بود... هرکس از کنارم رد میشد بخاطر ظاهر آشفته و قیافه داغونم نگاهم میکرد...
حالم رو بدتر میکردن...😞
فکرم برگشت به گذشته... به گذشته کوتاهی که کنار هم بودیم... هیچ وقت نمیتونستم تصور کنم که محمد این جور آدمی باشه... ولی آیا واقعا هست... نکنه اشتباه کردم... نکنه.... تا حالا هیچ وقت از این ضاویه نگاه نکرده بودم که ممکنه اشتباه کرده باشم... خدای من نکنه... نه نه... من اشتباه نکردم...😭
خدایا.... من امروز زن محمدم... محرم محمدم... دیروزم بودم... روز قلبم بودم... الان سه ماهه محرمشم و حواسم نیست.... ولی امشب راس ساعت دوازده برای همیشه میشه یه آدم غریبه برام...😭
خدایا کاشکی کنارم بود... دلم براش تنگ شده... برای چشماش... برای صداش... برای خودش...
یه لحظه یه عطر آشنارو حس کردم... و بعد اون یه صدای آشنا که صدام کرد...
*فائزه...
#قسمت_شصت_و_یکم
#دوستانتون_رو_تگ_كنيد
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
📲 @Majid_ghorbankhani_313
#هوالعشق❤️
#قسمت_شصت_و_دوم
دستام که صورتمو احاطه کرده بود رو برداشتم و چشمم به یه شلوار کتون آبی آسمونی افتاد که با یه حالت قشنگ روی یه جفت کفش مردونه خردلی افتاده بود...🚶
مثل نوار لیزر دستگاه اسکن که از پایین تا بالا رو اسکن میکنه از نگاهم قامتشو دنبال کرد ته از پاهاش رسید به چشمای عسلیش که حالا سرخ بودن و پر از بغض...😢
بی ارده از روی نیم کت بلند شدم و رو به روش ایستادم.
دوباره من بود و محمد... دوباره سر من بود که مقابل سینه اون قرار میگرفت...
دوباره چشمام بود که توی چشمای قشنگش غرق شده بود...
دوباره من بودم و حس شیرین عشق...
شروع کردم به آنالیز چهره و استایل کسی که محرمم بود هنوز... شوهرم بود هنوز... و.... آره عشقم بود هنوز...
یه تیپ اسپرت و مثل همیشه شیک که شامل یه بافته خاکستری و یه شلوار کتون آبی و کفش خردلی بود...
به صورتش نگاه میکنم یه ریش مشکی زاغ که مثل همیشه مرتب و منظم بود. موهایی با حالت قشنگ و اتو کشیده که افتاده روی پیشونیش و لب هایی که خداداد همیشه صورتی بود...
محمد مثل همیشه بود... منظم و مرتب و شیک... هه... بین بودن و نبودنم فرقی نیست...😔
توی صورتش نگاه میکردم و غرق افکار خودم بودم که دستاشو بالا آورد و انگشتاشو از زیر پلک تا پایین گونم کشید....
خدای من کی اشکام اومده بود و خودم نفهمیده بودم...😭
محمد دستمو توی دستش گرفت و بعد سه ماه گرمای وجودشو حس کردم😭
به اطرافم نگاه کردم... خلیا با تعجب داشتن نگاهمون میکرد و پچ پچ میکردن... محمد دستمو بیشتر فشار داد و حرکت کرد و منو پشت سر خودش کشید...
مثل بچه منو پشت سر خودش میکشید و من بدون حرف و بدون اینکه مانع بشم همراهیش میکردم...
از درب دانشگاه که اومدیم بیرون و صدای بوق ماشینا که به گوشم خورد تازه مغذم شروع به آنالیز کردن موقعیتش و فرمان دادن کرد...
سرجام ایستادم و باعث شدم محمدم وایسه...
دستمو از دستش با ضرب بیرون کشیدم و بهش پشت کردم... یه یاعلی گفتم و قدم هامو تند کردم تا برم.
صدای پاشو پشت سر خودم حس میکردم و سعی کردم بودوئم... نباید دستش بهم میرسید... نباید دلم میلرزید...
#قسمت_شصت_و_دوم
#دوستاتون_رو_تگ_کنید
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📲 @Majid_ghorbankhani_313
#هوالعشق❤️
#قسمت_شصت_و_سوم
محمد کاملا بهم رسیده بود که یاعلی گفتم و شروع کردم به دوییدن💃
محمدم نامردی نکرد و دویید دنبالم🏃
اون ساعت از روز همه جا خلوت بود یک آن غفلت کردم و اون بهم رسید و بازومو از پشت کشید درد زیاد باعث شد توقف کنم و برگردم طرفش😣
بایه صدای پر از بغض و خشم و چشمای پر از اشک زل زدم توی چشماشو و دستام و مشت کردم و شروع کردم به کوبیدن تو سینش و گفتم : چیه لعنتی😡چیکارم داری😡 چرا مزاحمم میشی😡 چرا دست از سرم بر نمیداری😡 ازت متنفرم محمد میفهمی😡متنفررررم😭
یهو محمد منو کشید توی بغلش و محکم بغل کرد...
شک بزرگی بهم وارد شده بود...
حتی نفس کشیدنم یاد رفته بود...
حتی نمیتونستم حتی پلک بزنم...
بوسیدن روی سرم توسط محمد مثل یه تلنگر بود برای به کار افتادن مغذ و قلبم😣
تازه فهمیدم کجام و چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود😭
چقدر به این آغوش برای آرامش احتیاج داشتم😭
چقدر این پسر برام شیرین و دوس داشتنی بود😭
اشکای من لباس محمدو خیس میکرد و من لذت میبردم از آغوش تنها عشق زندگیم...😭
محمد: فائزم... خیلی دوست دارم... دلم خیلی برات تنگ شده بود... دیگه هیچ وقت تنهام نزار...😢
حرفای محمد باعث شد توی یه لحظه تمام اتفاقات از اون روز صبح توی خیابون تا اون شب توی حرم یادم افتاد... همه حرفاش دروغه... اگه دوسم داشت چرا تاحالا نیومده بود... چرا با همه نجنگید تو این مدت برام... چرا... هه... داشته میمرده... از ظاهرش کاملا معلومه... وقتی قیافه و حال الان خودمو با اون مقایسه کردم بیشتر اعصابم خورد شد و به دروغ بودن حرفاش پی بردم😡
با خشم خودمو از آغوش محمد بیرون کشیدم.
از کارم شکه شد و همینجور مات و مبهوت داشت نگاهم میکرد.
انگار اصلا توقع نداشت😔
_ببینید آقای حسینی من تمام حرفامو از طریق خانوادم به شما اطلاع دادم. امشبم ساعت دوازده برای همیشه هر نسبتی که با شما دارم تموم میشه. پس لطفا برید دنبال زندگیتون. بزارید منم به زندگیم برسم.
محمد: فائزه... زندگیت اینه؟؟؟ تویه آینه یه نگاه به خودت کردی؟؟؟ اگه این زندگیه پس چه فرقی با مردن داره؟؟؟ چرا میخوای پا رو دلت بزاری؟؟؟ جواب بده فائزه؟؟؟ قانعم کن تا برم و دیگه پشت سرمو نگاه نکنم.
_ببین آقای حسینی همین که شما دارید زندگی میکنید کافیه. من پا رو دلم نمیزارم. من نمیخوام با شما ازدواج کنم. نمیتونید مجبورم کنید.
محمد: آقای حسینی و مرگ😡 مگه من محمدت نبودم؟ چه زود فراموش کردی همه حرفاتو...
_شما فقط برای من حکم یه غریبه رو دارید. دیگه نمیخوام ببینمتون.
محمد: باشه... فقط بگو دوسم نداری... میرم فائزه....
#قسمت_شصت_و_سوم
#دوستانتون_رو_تگ_كنيد
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📲 @Majid_ghorbankhani_313
هدایت شده از 〖آیہ هاۍدݪ❥〗
#حرفِـقشنگـ 🌸͜͡❥••
[ هےشهدآ ازاونبالابالاها ] 🙃
واسہماپادرمیونےمیکنن🍃👣
هےماازاینپایینپایینا. °✨
باگناهخرابشمیکنیمـ🔥..!
〖آیہ هاۍدݪ❥〗
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
#حرفِـقشنگـ 🌸͜͡❥•• [ هےشهدآ ازاونبالابالاها ] 🙃 واسہماپادرمیونےمیکنن🍃👣 هےماازاینپایینپایینا.
یہڪاناݪمتفاوت😌🌱
اهݪدݪاتشریفبیارن🙃✨
اینجامیخوایمحاݪدݪتونروخوبکنیم😎
یہسرنمیزنید!؟⇩
💡🤓⇨ https://eitaa.com/joinchat/945619003Cb92b6b8ce8
🚫|ڪانالِ #قطعه_ای_از_بهشت😍👌🏻
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
•
•
🎧| #استوری_پست🌈
📚| #ڪتب_پیشنهادےِ_آقا💖
🚦| #مواضعِ_رهبرے🇮🇷
🌎| #سخنان_مهمِ_آقا🔆
⚠️| #به_دور_از_حاشیه‼️
🎬| #کلیپ_هاے_خاص⭐️
💫| #زندگینامه_بزرگان🌙
🗯| #نڪات_ناب_اخلاقے👓
💡| #توصیه_هاے_پدرانه💎
📸| #عڪس_هاے_دیده_نشده💿
•
☄️|ڪانالِ"#حضرتِ_عشق"😌♥️
•
•https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
🌙|ڪلیڪ رنجه فرمایید
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
اگہ نیاےضرر کردے😌😉
#پیشنهاد_عضویت✅
سلام🖐🏻♡
ما و بروبچ دهه هشتادی؛
یه پاتوق زدیم برای خودمون
اگه دوست دارین یه تحولی در خودتون ایجاد کنید باید برنامه #خودسازی داشته باشین
باید دنبال نکات ناب زندگی باشین👐🏻↬
ما ها دوست داریم به هم کمک کنیم
دست همو بگیریم همدیگرو #بالاببریم
تا جایی که جز رضایت"امام زمان[عج]" رو در هیچ کاری نبینیم...
حالا اگه دوست دارین که دست به دست هم بدیم تا یه بچه #شیعه واقعی درحد توانمون باشیم، ↯✌️🏻
بسم الله
ما این جایم✋🏻⇜
https://eitaa.com/joinchat/2049507374Cc7ce24149c
منتظرتونیم☝️🏻♡
دهه هفتادی ها هم اومدن خوشحال میشیم👐🏻♡↬
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
سلام🖐🏻♡ ما و بروبچ دهه هشتادی؛ یه پاتوق زدیم برای خودمون اگه دوست دارین یه تحولی در خودتون ایجاد کن
اگه دنبال یه جایی میگردی که 😔حالتو خوب🥳 کنه حتماً یه سری به کانال بزن😁❤️❤️
.https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
هنوز پاکش نکردم عضو بشید
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
سلام رفقا👋
.
.
.
دلت گرفته؟😔
.
.
.
دوستی میخوای که تا ابد باهات باشه؟👨👨
.
چی بهتر از دوستی که دلت رو آسمونی کنه🤩🤩
تورو به خدا نزدیکتر کنه🤲
.
.
.
.
.
.
.
حالا بیش خودت میگی همچین دوستی نیست☹️
چرا هست
.
.
میپرسی کی؟
❤️شهدا❤️اونم یه شهیدی که خیلیا باهاش دوستنو حاجتاشونو گرفتن🌹🌹
میخوای باهاش دوست شی؟🤔
دعوتت کرده 👇👇
⭐ ⭐
⭐ ⭐ ⭐ ⭐ ⭐
⭐ ⭐ ⭐ ⭐ ⭐
⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐ ⭐
⭐
⭐ ⭐⭐
#مامنتظرِمنتقمِفاطمههستیم
خدا کُــنَد کهـ بیایۍ
مُنـتَقمِ مادر...🖤
#شبتون_مهدوی🌙
─━✿❀✿♣✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#تماملذتدنیایمنسلامِحسین ع✋❤️
اول صبـ🌤ـح بگویید حسیـ♡ـن جان رُخصت
تا کـه رِزق از کَـرَمِ سفره ے ارباب رِسَـد💛
#صلاللهعلیک💚
─━✿❀✿♣️✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313