#خدایجان🌱
وخدایـےکہ در ایـن نزدیـ🍃ــکۍ
میزنـد لـبــ✨ــخندۍ
بہ تمام گرههایۍڪہتصـور دارم
همگـی کـــ🥀ـــور شدند... :)
─━✿❀✿♠✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
آقایبیحرمم...💚
#دوشنبههایامامحسنی
─━✿❀✿♣✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
آقایبیحرمم...💚 #دوشنبههایامامحسنی ─━✿❀✿♣✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
اگر که بی حسنم سمت دوزخم ببرید
کلید جنت من در رضایت حسن است...
به زیر منت دنیا نمی روم هرگز
همیشه گردن من زیر منت حسن است...
عجم شدم که شوم شیعه با نگاه حسن💛
که شیعه گشتن ایران کرامت حسن است :)
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
#هوالعشق❤️ #قسمت_هشتاد_و_سوم گیتار و گذاشتم روی تخت علی و با چشمای متورم و قرمز از اتاق بیرون اومدم.
#هوالعشق❤
#قسمت_هشتاد_و_چهارم
️فردا اون روز فاطمه اومد پیشم تا نتیجه حرفام با محمد رو بهش بگم😔
_هه... دیدی خواهر من... دیدی چجوری همه حرفاش راست بود... اگه قبلا یک درصدم شک نداشتم الان هیچی...
فاطی با تردید گفت: شاید بزور مامان باباش میخواد با اون ازدواج کنه...😣 _فاطمههه😡 به هر دلیلی که میخواد ازدواج کنه... برام مهم نیست... دیگه دربادش با من حرف نزن... بزار فراموشش کنم...😡
فاطی: اگه میتونستی تو این شیش ماه فراموش میکردی...😏
_خر بودم میفهمی خرررر😡
فاطی: خیله خب بابا... غلط کردم خواهر من...😣 حالا لباس بپوش بریم بیرون یه چیزی بخوریم حال و هوات عوض شه😔
_باشه😞
ماشسن رو روشن کردم و با یه بسم الله راه افتادم.
_خب کجا بریم🙄
فاطی: نمیدونم برو یه جای نزدیک😒
دنده رو عوض کردم و با حرص گفتم: بشین ببین کجا میبرمت😏
با سرعت میون خیابونا میرفتم و صدای آهنگ مرگ بر آمریکا حامدم تا ته زیاد کرده بودم و همراهش میخوندم و میخندیدم بلند😂
فاطمه داشت با بغض نگاهم میکرد.
_واسه چی ناراحتی خله؟
فاطی: بخاطرتو... بخاطر کارات... داری عروس میشی اونم زن کسی که ازش متنفری... این همه بدبختی کشیدی این مدت... عشقت داره عقد میکنه... اون وقت اینجوری میخندی... _واسه چی نخندم آخه؟ دنیا دو روزه آبجی جون... فاطی: فائزه چرا داری سعی میکنی بی تفاوت باشی؟
_چون دوس دارم. اصلا به توچه😊
فاطی: خیلی بچه ای بخدا...😞
هی توکه از دل من خبر نداری... _قربون تو بشم مادر بزرگ😉 حالا اینارو بیخیال میخوام ببرمت کافه پیانو😊
فاطی: عجبا دست و دلواز شدی😳
_بیشعور😁
نشستیم پشت یه میز دونفره و کافه گلاسه سفارش دادیم.🍧
گوشی فاطمه زنگ خورد.
فاطی: وای آقامونه😍
_ایییش چندش😁
فاطمه مشغول صحبت شد و منم دست زدم زیر چونه مو نگاهش کردم... خوشبحال علی که یه فرشته مثل فاطمه داره... خوشبحال فاطمه که علی کنارشه...😔
#قسمت_هشتاد_و_چهارم
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
#دوستاتون_رو_تگ_کنید
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📲 @Majid_ghorbankhani_313
#هوالعشق❤️
#قسمت_هشتاد_و_ پنجم
تلفن فاطمه تموم شد و با غم نگاهم کرد😔
_ای خدااااا... باز چیشده😡
فاطی: میدونی علی زنگ زده چی میگه؟
_مگه چی میگه؟😳
فاطی: از من میخواد تا مامان اینا زنگ نزدن به خاله و تصممت رو نگفتن راضیت کنم که کوتاه بیای و...
نزاشتم ادامه بده و گفتم: دربارش صحبت نکن فاطمه هیچی نمیخوام بشنوم. اوکی؟
فاطمه نفس عمیقی کشید و گفت: باشه ولی بدجور با زندگیه خودت بازی کردی...😔
نفس عمیقی کشیدم و جواب ندادم... نمیدونستم سوالمو بپرسم یا نه... تردید داشتم...
فاطی: چرا نمیخوری فائره؟
_فاطمه...😔
فاطی: جانم؟
_امشب میرن اجرای حامد... نه؟😔
فاطمه با هیجان گفت: وااای راستی یادم رفت بگم😮
_چیووو؟ چیشده؟😳
فاطی: علی گفت امشب تنها میره اجرا آخه محمدجواد زنگ زده بهش گفته سرما خوردم نمیتونم بیام😰
_غیرممکنهههه😳محمد برای دیدن حامد اگه درحال موتم باشه(دور از جونش خدایا زبونم لال😓) میاد... اون وقت بخاطر یه سرما خوردگی نره؟؟؟ این غیرممکنه بخدا😳
فاطی: شایدم بخاطر قول و قرارتون...
نزاشتم ادامه بده و گفتم: هه نامزد کرده چند روز دیگه عقد میکنه اون وقت تو هنوز خیال پردازی میکنی...😏
فاطی: باشه بابا هرچی تو بگی... اصلا من لال میشم...😫
_راستی وقتی خوردی بیا بریم بازار لباس بگیرم برای عقد...😞
فاطی: فائزه...😢
_هیچی نگو... بزار خودم تصمیم بگیرم... اوکی؟
فاطی: تا الانم که این همه بلاسرت اومده فقط بخاطر تصمیم های بچه گانه خودت بوده😑
_زندگیه خودمه میخوام خرابش کنم اصلا😡
فاطی: چی بگم بهت آخه... خیلی لجبازی فائزه... خیلی😔
_اصلا نمیخواد بیای باهام... خودم میرم😠
فاطی: من که میام ولی آخه لباس عقدو که تو تنهایی نباید بخری...😟
_خودم اینارو میدونم. ولی من میخوام با یه لباس متفاوت سر سفره عقد و توی مراسم باشم😶
فاطی: تو که مهدی رو دوس نداری😦
_خب نداشته باشم. تو که هنوز نمیدونی میخوام چیکار کنم. پس تورو خدا نظر نده. اوکی؟😑
فاطی:هی...خدا...باشه😞
فاطمه بلند شد رفت دستاشو بشوره و من از پنجره کافه به بیرون نگاه میکردم و توی فکر بودم... به نرفتن محمد... به همه لجبازیام... به زندگیم... به عشقی که بدجور تو قلبم ریشه کرده...😔
#قسمت_هشتاد_و_پنجم
#دوستاتون_رو_تگ_کنید
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📲 @Majid_ghorbankhani_313
#هوالعشق❤️
#قسمت_هشتاد_و_ششم
سوار ماشین شدیم و به طرف بازار حرکت کردم.
فاطی:نمیخواد بری بازار بابا ملت لباس مجلسی و این چیزا رو از خیابون شریعتی میگیر😁
_حالا مگه من میخوام لباس مجلسی بگیرم؟😏
فاطی:فائزه منو مسخره کردی؟ مگه نگفتی واسه عقد میخوای لباس بگیری😳
_نه خواهر من مسخره نکردم. واسه عقدم میخوام لباس بخرم ولی نه اون لباسی که مد نظر توعه😊
فاطی: وا من که نمیفهمم تو چی میگی😞
_حالا وقتی رفتیم میفهمی☺️
ماشین رو پارک کردم و از ماشین پیاده شدیم.
خب ببین وسط بازار بعد از چهارسو یه مغازه لباس فروشی به اسم پردیس... میریم اونجا. اوکی؟
فاطی: باشه بریم ولی اون قسمتا که همش مانتو فروشیه😬
_حالا بیا بریم نشونت میدم.
بالاخره رسیدیم مغازه ای که میخواستم.
وارد مغازه شدیم و با فروشنده که یه دختر جوون بود سلام و علیک کردیم.
بین مغازه شروع به راه رفتن کردم تا یه مانتو آبی کاربونی نظرمو به خودش جلب کرد.
_فاطمه یه لحظه بیا.
فاطی: فائزه تو اومدی اینجا چرا؟؟؟ مگه لباس عقد نمیخوای؟؟؟
_چرا میخوام. الانم یکی نظرمو جلب کرد😊
مانتو رو نشون فاطمه دادم.
فاطمه با حیرت نگاهم کرد و گفت: نکنه میخوای واسه شب عقدت مانتو بپوشی؟
_آره دقیقا میخوام چه تو محضر چه تو خونه مانتو و روسری و چادر سرم باشه😍
فاطی: خب واسه چی؟ از کی رو میخوای بگیری؟ نامحرم اونجاست؟ خطبه رو که بخونن محرمت میشه مهدی...😞
آه کشیدم و گفتم: دلت که با کسی محرم نباشه اگه هزارتا خطبه هم خونده بشه فایده نداره...😔
فاطی: وقتی دلت محرم نیست پس چرا میخوای....
نذاشتم ادامه بده و با خشم گفتم: میخوام زنش شم چون تو فامیل و در و همسایه من یه دخترم که نامزدیشو بهم زده درحالی که صیغه بوده.... میخوام زنش شم چون مادرم قلبش ضعیفه و بخاطر کارای من یه بار سکته کرده... میخوام زنش شم چون بابام منو ننگ خانوادش میدونه و میخواد زودتر بپرونه منو... میخوام زنش شم چون داداشم بخاطر رفیقش هنوزم باهام سر سنگینه... میخوام زنش شم چون من هرچقدرم پاک باشم ظاهرم باعث شده لیاقم مهدی بشه... چون منه عادی لیاقت محمده خاص و خوشگل رو ندارم... میخوام زنش شم چون محمدم داره عقد میکنه... میخوام زنش شم شاید از تونستم محمد رو فراموش کنم تا کمتر گناه فکرکردن به یه مرد زن دارو یک بکشم... میخوام زنش شم شاید از دستش دق کردم و مردم راحت شدم از این زندگی...😭
همه این حرفارو با اشک و صدای بلند گفته بودم.
توی چشمای فاطمه اشک حلقه زده بود و نگاهم میکرد😢
از مغازه بیرون اومدم و فاطمه دویید دنبالم. با دیدنش اشکام بیشتر جاری شد.منو توی بغلش گرفت و هر دو زدیم زیر گریه.مردم با تعجب نگاهمون میکردن...
# بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
📲 @Majid_ghorbankhani_313
#هوالعشق❤️
#قسمت_هشتاد_و_هفتم
با فاطمه به مغازه برگشتیم و همون مانتو آبی کاریونی رو گرفتم.
یه ست روسری آبی ساتن هم رنگ خودش برداشتم.
توی راه خونه نه اون حرف میزد نه من فاطمه رو در خونه شون پیاده کردم و بعدم رفتم خونه🏚
شب شده بود مامان بابا داشتن سریال نگاه میکردن🖥
یه سلام کوتاه دادم و بعد رفتم توی اتاق و لباس عوض کردم.
دوباره رفتم پیش مامان اینا نشستم.
بابا زقر چشمی نگاهم کرد و گفت: خب عروس خانوم الان دیگه از همه چیز مطمئنی؟ الان زنگ بزنم خالت اینا برای فردا شب بیان برنامه ریزی کنیم وقت کمه.
_بله باباجان بهشون خبر بدید.😐
بابا همون لحظه گوشی خونه رو برداشت و زنگ زد☎️
بعد یه رب حرف زدن گفت: خانوم فردا خواهرت اینا میان برای برنامه ریزی عقد این دوتا جوون. هرچی میخوای تدارک ببین🙂
با حرص با ناخونای دستم داشتم روی پوست دستم میکشیدم👌
مامان داشت از همین الان درباره دعوت مهمونا با بابا حرف میزد.
با حرص بلند شدم و اومدم تو اتاق خودم و در رو محکم بستم.
احتیاج به هوای آزاد داشتم.
پنجره اتاق رو باز کردم.
از سرما به خودم لرزیدم پتومو دور خودم مثل شنل انداختم و نشستم پشت میز تحریرم😔
بغض داشتم به چه بزرگی... مثل یه سیب راه گلومو بسته بود😢
گوشی رو برداشتم و به تنها عکس دونفره خودم و محمد خیره شدم... عکسی که با گوشی اون یه پسر بچه توی جنگل قائم ازمون گرفت کنار آبشار مصنوعی... همونجا که برای اولین بار محمد دستمو گرفت... اونم کجا توی آب... 😢
احساس میکردم با یاد آوریشون راه نفسم گرفته شده.... به خودم که اومدم دیدم چشمام غرق اشکه...😭 صفحه گوشی رو روی همون عکس قفل کردم و آهنگ شهرباران حامد رو پلی کردم.📱
سرمو گذاشتم روی میز و چشمامو بستم... ای کاش میشد فکرمو از همه چیز خالی کنم و بخوابم... خیلی خسته بودم...😭
#قسمت_هشتاد_و_هفت
#دوستاتون_رو_تگ_کنید
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📲 @Majid_ghorbankhani_313
#بیو🌱
#شهادت🌹
زندگی بی شهادت، ریاضت تدریجی برای رسیدن
به مرگ است....🥀🙂
─━✿❀✿♠✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#هرروز_یک_حدیث
#در_مکتب_اهلبیت
امام حسن {علیه السلام} :💚
کسي که قرآن را - با دقّت - قرائت نمايد، در پايان آن - اگر مصلحت باشد - دعايش سريع مستجاب خواهد شد - و اگر مصلحت نباشد - در آينده مستجاب مي گردد.✨
[دعوات راوندی ص۲۴]
─━✿❀✿♠✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
هدایت شده از فروشگاه مشکات🌿
#نمازشباولقبر #آیت_الله_مصباح_یزدی
باشد که این هدیه ناقابل ما دعا و عنایت ایشان را شامل حالمان کند..
@Talabe_akas
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
⭕️توجه ⭕️توجه #چالشداریم🗣 سلام رفقای همراه😊👋 به مناسبت #سالگردشهادت #شهیدمجی
#آسمان_نشینِ_مهربان :)
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
#چالش ۱✨
🍃ــــــــــــــــــــــــــــ🕊ـــــــــــــــــــــــــــــ🍃
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام.من با داداش مجید در سال ۱۳۹۵ آشنا شدم و ۴ سال از رفاقتمون می گذره.
جواب سوال۱: من قبلا حجاب درستی نداشتم و عقایدم خوب نبود.به شهدا هم احترام نمی گذاشتم.من نویسنده هستم و قبلا عاشقانه می نوشتم اما یه روز دلم خواست در مورد شهدا بنویسم.رفتم دنبال زندگینامه شهدا.اول با شهید ابراهیم هادی آشنا شدم و عاشق رفتاراشون شدم اما ته دلم زیاد خوشحال نبودم چون فکر می کردم نمیتونم این شهید که خیلی خوب زندگی کرده رو الگوم قرار بدم.تا اینکه مستند از آسمان داداش مجید رو از شبکه ۲ دیدم و به عنوان رفیق شهیدم انتخابش کردم.
جواب سوال۲:خب...من اول زیاد باهاش ارتباط نداشتم اما بعد ها فهمیدم وجه اشتراک زیادی داریم.اینکه خیلی اتفاقی فهمیدم ایشون متولد۱۳۶۹/۵/۳۰ هستن و من متولد ۱۳۸۱/۵/۳۰ هستم.اینکه ایشون خیلی به دیگران کمک می کردن و منم خیلی این کار رو دوست دارم و کلی وجه اشتراکات زیاد که اگه بخوام بشمارم حدودا ۲۰ تایی میشن.داداش مجید رو به خاطر مهربون بودنش خیلی دوست دارم و به همه پیشنهاد میکنم رفاقت با داداش مجید رو تجربه کنن.
جواب سوال۳:خب همون طور که گفتم داداش مجید خیلی مهربونه و طاقت دیدن اشک های آدم ها رو نداره.بهتره اینجا خاطره ای تعریف بکنم.اولین سالی که فهمیدم من و داداش مجید هم روزی و هم ماهی هستیم بهش اصرار کردم بهم کادو بده.نزدیک تولدم با اینکه شرایط مسافرت نداشتیم پدرم گفت بریم مشهد.من خیلی خوشحال بودم.گفتم یک کادو دیگه هم میخوام.با اینکه می خواستیم زود برگردیم پدرم گفت روز عرفه هم اونجا بمونیم.من روی پام بند نبودم.شب قبل عرفه گفتن قراره ساعت ۳ بعدازظهر شهید بیارن.ما روز عرفه از بس اتوبوس ها شلوغ بودن ساعت ۳ حرکت کردیم.تو ماشین کلی به داداش مجید غر زدم و گفتم باهات قهرم.وقتی رسیدیم حرم و جا گیر شدیم مجری برنامه گفت برای آوردن شهدا تاخیر داشتن و شهدا تازه رسیدن.😭😭
و کلی حاجت دیگه که الان وقتش نیست تعریف کنم.
جواب سوال۴:مهربونی اش و اینکه خب یکی از وجه اشتراک های من و داداش مجید این هست که هر دوتامون حسرت برادر داشتن داریم.داداش مجید برادر نداشت و من هم برادر ندارم.داداش مجید واقعا در این مدت برام برادری کرد و من خیلی ازش ممنونم.
جواب سوال۵:خب من الان حجابم رو کامل رعایت میکنم و خودم رو خادم شهدا میدونم و ۱۸۰ درجه با گذشته فرق کردم و خب اینو بعد از خدا و دعاهای امام زمان مدیون داداش مجید هستم.
جواب سوال ۶:خب...بله البته من ته دیگ زندگی داداش مجید رو هم در آوردم اما بله شناختم بیشتر شده.
ممنونم از کانال خوبتون
برای شهادت بنده هم دعا کنید
🍃ــــــــــــــــــــــــــــ🕊ـــــــــــــــــــــــــــــ🍃
#رفیق_شهیدم🌹
#داداش_مجید❤️
─━✿❀✿♣✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
#آسمان_نشینِ_مهربان :) #شهیدمجیدقربانخانی🌹 #چالش ۱✨ 🍃ــــــــــــــــــــــــــــ🕊ـــــــــــــــــ
#آسمان_نشینِ_مهربان :)
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
#چالش۲
🍃ــــــــــــــــــــــــــــ🕊ـــــــــــــــــــــــــــــ🍃
بسم رب الشهدا
1⃣ من داشتم تلویزیون نگاه میکردم (سال۱۳۹۸) و تا اون موقع اعتقادی به رفیق شهید نداشتم.
من هیچ وقت به اخبار گوش نمیدادم اون روز خیلی اتفاقی نشستم اخبار رو دیدم.
اخبار داشت مراسم #تشییع پیکر #شهیدمجیدقربانخانی رو نشون میداد وتوضیح میداد که بعد از چند سال پیکرشون پیدا شده و مادرشون رو نشون میدادن که گل هارو روی سر مردم میریختن.وقتی که حال مادرشون رو نشون میداد دلم لرزید .اولین بارمبود که واقعا دلم برای یک شهید شکست💔
از همونجا گفتم داداش مجید از این به بعد شما رفیق شهید من هستید و ایشون رو به عنوان رفیق شهید انتخاب کردم🙂 بعد از چند وقت تو یک هیئت دیدم که کتابی به نام #مجیدبربری رو میفروشن من اون کتاب رو خریدم و تا الان ۳ بار مطالعه کردم و هرباری که میخونم برام جذابیت داره و بابعضی از قسمت هاش اشک میریزم.
2⃣من واقعا تو زندگیم یکی رو نیاز داشتم که دستم رو بگیره و خیلی دوست داشتم تو این راهی که قدم میزارم یکی کمک حالم باشه .وقتی دلمبرای داداش مجید شکست و واقعا حالم عجیب بهم ریخته بود با خودم گفتم شهیدمجید قربانخانی میتونه دست من رو بگیره و تو این راهی که میرم کمکم کنه خلاصه حر مدافعان حرم بودن و بیشتر میتونستن کمک کنن :) .
خودم حس میکردم که بار گناهام خیلی زیاده و من نمیتونم به تنهایی این گناهان رو محو کنم ،از داداش خواستم که همونجوری که راهشون تغییر کرد و امام حسین و حضرت زینب و حضرت زهرا نگاهشون کردن زندگی منم زیر و رو کنه.
3⃣ من از کوچیک ترین مسائلم تا بزرگ ترین مسائلم رو به داداش مجید میسپارم و ازش کمک میخوام . تو خیلی جاها نجاتم داده دستم رو گرفته .نذاشته غرق بشم .حضورشو تو تمام لحظات زندگیم حس میکنم و خیلی اوقات باهاشون درد و دل میکنم و اشک میریزم.
خودم احساس میکنم کربلایی که سال۱۳۹۸ قسمتم شد از برکات نگاه شهید بوده و اون اولین سالی بود که من کربلا میرفتم و به نیت شهید مجید قربانخانی رفتم و عکسشون رو کوله ام بود و مثل خودشون وقتی چشمم به حرم افتاد همه ی زندگیم تغییر کرد💔🙂
یک درخواستی ازشون داشتم و میخواستم که من رو بطلبن که برم سر مزارشون ولی متاسفانه هنوز به این حاجتم نرسیدم😞شاید لایقش نیستم... و همچنان منتظرم که مثل تمام حاجت هام این حاجت رو هم برآورده کنن...🥀
4⃣ یکی از دلایلی که من ایشون رو به عنوان رفیق شهید انتحاب کردم #معرفتشون بود همش باخودم میگم داداش وقتی زنده بود خیلی با معرفت بود چه برسه به الان که آسمونی شده و سایش بالاسر هممون هست. یکی از دلایل دیگه هم اینه که من خیلی دوست داشتم یک برادر بزرگتر داشته باشم که مراقبم باشه و سایه ی داداش مجید تا الان بالاسرم بوده و مراقبمبوده و همش با خودم میگم خوش به حال خواهرشون که همچین برادری داشتن. و خیلی خصوصیت های بزرگ ایشون بود که جذبش شدم...
5⃣ من از اولم یک دختر مذهبی بودم ولی دختری که آهنگ گوش میداد یا خیلی چیزای دیگه که خود داداش میدونه... یکی از گام های رفاقت با شهدا اینه ک بهشون قول بدی که یک گناه رو ترک کنی و من اول به داداش قول دادم که آهنگ رو بزارم کنار و سر این قولم موندم ،هرشب یکی از آهنگ هام رو حذف میکردم و یک مداحی جایگزینش میکردم و تا الان که ۱ سال از این تعهدم میگذره ۸یا۷ ماهی میشه که آهنگ گوش نمیدم و یک آرامش عجیبی دارم و تا الان شاید میتونم بگم ۳یا ۴ گناه بزرگم رو ترک کردم و همش به برکت نگاه شهید هستش🌹
6⃣ با مطالب کانال خیلی وقت ها دلم میشکنه و شروع میکنم به صحبت کردن با داداش... کم تاثیری نداشته مطالب
🍃ــــــــــــــــــــــــــــ🕊ـــــــــــــــــــــــــــــ🍃
#رفیق_شهیدم🌹
#داداش_مجید❤️
─━✿❀✿♣✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#مادرِبیحرم🖤
من و این داغ در تکرار مانده...
من و این آتش بیدار مانده...
مپرس از من چرا دلتنگ هستم
دلم بین در و دیوار مانده...💔
─━✿❀✿♠✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#داداش_مجید❤️
مهربان تر از آنی که در این معرکه ی غم
من را میان هزاران غصه رها کنی... :)
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
#شبتون_شهدایی🌙
─━✿❀✿♠✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
هدایت شده از شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
سلام بر تو ای معجزه ی زنده ی خدا💚✨
#السلامعلیکیابقیهاللهفیارضه🌱
#شهادت🌹
أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی...
آنها کســانیاند که خدا قلبهاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🌱 :)
#شهیدمجیدقربانخانی❤️
─━✿❀✿♠✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313