شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
#داداش_مجید❤️ #شهیدمجیدقربانخانی 🌹 #قسمت_سوم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥ به نام خالق ا
#داداش_مجید❤️
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
#قسمت_چهارم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥
به نام خالق او🍃
صدای قل قل قلیون به گوش میخوردوبوی تنباکوی میوه ای به مشام میرسید.
تخت های دونفره و سه نفره،کنارهم نشسته و چایی میخوردندوقلیون هم کنارشان بود.☕️
گاهی یک دودی از یک تخت بالا میرفت وچندثانیه بعددر هوامحو میشد.
اینجابرای مجیدناآشنانبود.
بیشترشب وروزهای جوانی اش را روی همین تخت هابادوستانش گذرانده بود.🍃
مجیداز راه رسید.یک دفتر وخودکار هم دستش بود.📒🖊
بابیشترآنهایی که نشسته بودندروی تخت هاوگپ میزدند سلام و علیک داشت؛
گاهی بعضی از آنهاحتی برای مجیدبلندمیشدندوجابرایش باز میکردند.
یکی دونفری هم نی قلیون رابه سمت مجیدکج میکردندویک تعارفی به مجیدمیزدند.
- آقامجید،طعم پرتقال،بفرما😉
+نه داداش،من چندماهی میشه دیگه نمیکشم.☺️
- ای بابامجیدجون بیا یه دم بزن،حالش رو ببر😕
+میگم نمیکشم،تومیگی بیا یه دم بزن.😒
وبی آنکه پی حرف را بیاورد کنار حاج مسعود رفت.حاج مسعود مداح هیئت بود.🎤
بیشترمحرم ها مجید درهیئت حاج مسعود سینه میزدوگاهی میدون دار هیات هم میشود.
دربچگی اش به حج مشرف شده بودو ازهمان روزها حاجی قبل از اسمش مانده بود.🌱
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥
#ادامه_دارد...
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
جلسه (25).mp3
9.15M
🍂🥀🍂🥀
🥀🍂🥀
🍂🥀
🥀
#آن_سوی_مرگ
#قسمت_بیستموچهارم
⭕️تجربه ای از جهان پس از مرگ ⭕️
#پیشنهاد_دانلود👌
─━✿❀✿♣️✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#هرروز_یک_حدیث
#در_مکتب_اهلبیت
امام علی {علیه السلام}:🌹
دانش سه قسم است: فقه برای دین، و پزشکی برای تن، و نحو برای زبان.
─━✿❀♣✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
بـا غمتـــ
گاهۍنبایـد ساخت
بایـد گریہ ڪرد... :)
#علمدارحرم🌙
─━✿❀✿♣✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#مولاناعلی✨
ذات هرکس در قیامت
نقش پیشانی اوست...
#یکشنبههایعلوی💚
─━✿❀✿♣✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#داداش_مجید❤️
امشب بیا و بر دل زارم نگاهی کن
شاید که من هم شدم مانند تو عاقبت بخیر... :)
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
#شبتون_شهدایی🌙
─━✿❀✿♣✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
خوشبختی نگاه خداست،🌸
در این صبح زیبای دوشنبه تون
دعا میکنم،
خدا، هیچوقت
چشم ازتون برنداره
روز و روزگارتون موفق
خوبیهاتون مستدام
در پناه خدا
وصبحتون بخیر و
سرشار از برکت و آرامش 🌺
🆔 @Majid_ghorbankhani_313
##تماملذتدنیایمنسلامِحسین؏✋❤️
[✨اَلسَّلامُ عَلی مَن جَعَلَ اللهُ الشِّفآءَ فِی تُربَتِهِ...💛🍃]
#صلاللهعلیک...
─━✿❀✿♣✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
⭕️توجه ⭕️توجه
#چالشداریم🗣
سلام رفقای همراه😊👋
به مناسبت #سالگردشهادت #شهیدمجیدقربانخانی🌹 #چالش داریم.
به ۲ خاطره ی برتر #هدیه تعلق میگیره😍❤️
حالا شما باید چیکار کنید؟
شما عزیزان برای شرکت در چالش
خاطراتتون رو درباره ی اینکه
۱- چجوری با #شهیدمجیدقربانخانی آشنا شدید❓💕
۲- چرا داداش مجید رو به عنوان #رفیق_شهید انتخاب کردید❓🌱
۳- تاحالا شده که حاجتتون رو از شهید بگیرید❓(اگر مایل بودید تعریف کنید برامون)
۴- بیشتر جذب کدوم خصوصیت داداش مجید شدید❓✨🌷
۵- آیا شده که به خاطر رفاقت با #شهیدمجیدقربانخانی گناهی رو ترک کنید(اگر مایل بودید میتونیدبه این سوال پاسخ بدید)❓🙂
و در آخر اینکه👇
کانال ما در رابطه با شناختتون به شهید چقدر تاثیر داشته و آیا مطالب کانال تاثیری روی تغییر شما داشته❓
از ۲ طریق میتونید پاسخ هاتون رو ارسال کنید👇👇👇
1⃣
ارتباط با مدیر و ادمین
@F_Mokhtari_1382👈
@yazeynab_313_a👈
2⃣
ارتباط از طریق لینک ناشناس
👇
https://harfeto.timefriend.net/229833244👈
#چالش💫
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
#شادیروحشهداصلوات📿
─━✿❀✿🖤✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#خدایجان🌱
وخدایـےکہ در ایـن نزدیـ🍃ــکۍ
میزنـد لـبــ✨ــخندۍ
بہ تمام گرههایۍڪہتصـور دارم
همگـی کـــ🥀ـــور شدند... :)
─━✿❀✿♠✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
آقایبیحرمم...💚
#دوشنبههایامامحسنی
─━✿❀✿♣✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
آقایبیحرمم...💚 #دوشنبههایامامحسنی ─━✿❀✿♣✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
اگر که بی حسنم سمت دوزخم ببرید
کلید جنت من در رضایت حسن است...
به زیر منت دنیا نمی روم هرگز
همیشه گردن من زیر منت حسن است...
عجم شدم که شوم شیعه با نگاه حسن💛
که شیعه گشتن ایران کرامت حسن است :)
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
#هوالعشق❤️ #قسمت_هشتاد_و_سوم گیتار و گذاشتم روی تخت علی و با چشمای متورم و قرمز از اتاق بیرون اومدم.
#هوالعشق❤
#قسمت_هشتاد_و_چهارم
️فردا اون روز فاطمه اومد پیشم تا نتیجه حرفام با محمد رو بهش بگم😔
_هه... دیدی خواهر من... دیدی چجوری همه حرفاش راست بود... اگه قبلا یک درصدم شک نداشتم الان هیچی...
فاطی با تردید گفت: شاید بزور مامان باباش میخواد با اون ازدواج کنه...😣 _فاطمههه😡 به هر دلیلی که میخواد ازدواج کنه... برام مهم نیست... دیگه دربادش با من حرف نزن... بزار فراموشش کنم...😡
فاطی: اگه میتونستی تو این شیش ماه فراموش میکردی...😏
_خر بودم میفهمی خرررر😡
فاطی: خیله خب بابا... غلط کردم خواهر من...😣 حالا لباس بپوش بریم بیرون یه چیزی بخوریم حال و هوات عوض شه😔
_باشه😞
ماشسن رو روشن کردم و با یه بسم الله راه افتادم.
_خب کجا بریم🙄
فاطی: نمیدونم برو یه جای نزدیک😒
دنده رو عوض کردم و با حرص گفتم: بشین ببین کجا میبرمت😏
با سرعت میون خیابونا میرفتم و صدای آهنگ مرگ بر آمریکا حامدم تا ته زیاد کرده بودم و همراهش میخوندم و میخندیدم بلند😂
فاطمه داشت با بغض نگاهم میکرد.
_واسه چی ناراحتی خله؟
فاطی: بخاطرتو... بخاطر کارات... داری عروس میشی اونم زن کسی که ازش متنفری... این همه بدبختی کشیدی این مدت... عشقت داره عقد میکنه... اون وقت اینجوری میخندی... _واسه چی نخندم آخه؟ دنیا دو روزه آبجی جون... فاطی: فائزه چرا داری سعی میکنی بی تفاوت باشی؟
_چون دوس دارم. اصلا به توچه😊
فاطی: خیلی بچه ای بخدا...😞
هی توکه از دل من خبر نداری... _قربون تو بشم مادر بزرگ😉 حالا اینارو بیخیال میخوام ببرمت کافه پیانو😊
فاطی: عجبا دست و دلواز شدی😳
_بیشعور😁
نشستیم پشت یه میز دونفره و کافه گلاسه سفارش دادیم.🍧
گوشی فاطمه زنگ خورد.
فاطی: وای آقامونه😍
_ایییش چندش😁
فاطمه مشغول صحبت شد و منم دست زدم زیر چونه مو نگاهش کردم... خوشبحال علی که یه فرشته مثل فاطمه داره... خوشبحال فاطمه که علی کنارشه...😔
#قسمت_هشتاد_و_چهارم
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
#دوستاتون_رو_تگ_کنید
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📲 @Majid_ghorbankhani_313
#هوالعشق❤️
#قسمت_هشتاد_و_ پنجم
تلفن فاطمه تموم شد و با غم نگاهم کرد😔
_ای خدااااا... باز چیشده😡
فاطی: میدونی علی زنگ زده چی میگه؟
_مگه چی میگه؟😳
فاطی: از من میخواد تا مامان اینا زنگ نزدن به خاله و تصممت رو نگفتن راضیت کنم که کوتاه بیای و...
نزاشتم ادامه بده و گفتم: دربارش صحبت نکن فاطمه هیچی نمیخوام بشنوم. اوکی؟
فاطمه نفس عمیقی کشید و گفت: باشه ولی بدجور با زندگیه خودت بازی کردی...😔
نفس عمیقی کشیدم و جواب ندادم... نمیدونستم سوالمو بپرسم یا نه... تردید داشتم...
فاطی: چرا نمیخوری فائره؟
_فاطمه...😔
فاطی: جانم؟
_امشب میرن اجرای حامد... نه؟😔
فاطمه با هیجان گفت: وااای راستی یادم رفت بگم😮
_چیووو؟ چیشده؟😳
فاطی: علی گفت امشب تنها میره اجرا آخه محمدجواد زنگ زده بهش گفته سرما خوردم نمیتونم بیام😰
_غیرممکنهههه😳محمد برای دیدن حامد اگه درحال موتم باشه(دور از جونش خدایا زبونم لال😓) میاد... اون وقت بخاطر یه سرما خوردگی نره؟؟؟ این غیرممکنه بخدا😳
فاطی: شایدم بخاطر قول و قرارتون...
نزاشتم ادامه بده و گفتم: هه نامزد کرده چند روز دیگه عقد میکنه اون وقت تو هنوز خیال پردازی میکنی...😏
فاطی: باشه بابا هرچی تو بگی... اصلا من لال میشم...😫
_راستی وقتی خوردی بیا بریم بازار لباس بگیرم برای عقد...😞
فاطی: فائزه...😢
_هیچی نگو... بزار خودم تصمیم بگیرم... اوکی؟
فاطی: تا الانم که این همه بلاسرت اومده فقط بخاطر تصمیم های بچه گانه خودت بوده😑
_زندگیه خودمه میخوام خرابش کنم اصلا😡
فاطی: چی بگم بهت آخه... خیلی لجبازی فائزه... خیلی😔
_اصلا نمیخواد بیای باهام... خودم میرم😠
فاطی: من که میام ولی آخه لباس عقدو که تو تنهایی نباید بخری...😟
_خودم اینارو میدونم. ولی من میخوام با یه لباس متفاوت سر سفره عقد و توی مراسم باشم😶
فاطی: تو که مهدی رو دوس نداری😦
_خب نداشته باشم. تو که هنوز نمیدونی میخوام چیکار کنم. پس تورو خدا نظر نده. اوکی؟😑
فاطی:هی...خدا...باشه😞
فاطمه بلند شد رفت دستاشو بشوره و من از پنجره کافه به بیرون نگاه میکردم و توی فکر بودم... به نرفتن محمد... به همه لجبازیام... به زندگیم... به عشقی که بدجور تو قلبم ریشه کرده...😔
#قسمت_هشتاد_و_پنجم
#دوستاتون_رو_تگ_کنید
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📲 @Majid_ghorbankhani_313
#هوالعشق❤️
#قسمت_هشتاد_و_ششم
سوار ماشین شدیم و به طرف بازار حرکت کردم.
فاطی:نمیخواد بری بازار بابا ملت لباس مجلسی و این چیزا رو از خیابون شریعتی میگیر😁
_حالا مگه من میخوام لباس مجلسی بگیرم؟😏
فاطی:فائزه منو مسخره کردی؟ مگه نگفتی واسه عقد میخوای لباس بگیری😳
_نه خواهر من مسخره نکردم. واسه عقدم میخوام لباس بخرم ولی نه اون لباسی که مد نظر توعه😊
فاطی: وا من که نمیفهمم تو چی میگی😞
_حالا وقتی رفتیم میفهمی☺️
ماشین رو پارک کردم و از ماشین پیاده شدیم.
خب ببین وسط بازار بعد از چهارسو یه مغازه لباس فروشی به اسم پردیس... میریم اونجا. اوکی؟
فاطی: باشه بریم ولی اون قسمتا که همش مانتو فروشیه😬
_حالا بیا بریم نشونت میدم.
بالاخره رسیدیم مغازه ای که میخواستم.
وارد مغازه شدیم و با فروشنده که یه دختر جوون بود سلام و علیک کردیم.
بین مغازه شروع به راه رفتن کردم تا یه مانتو آبی کاربونی نظرمو به خودش جلب کرد.
_فاطمه یه لحظه بیا.
فاطی: فائزه تو اومدی اینجا چرا؟؟؟ مگه لباس عقد نمیخوای؟؟؟
_چرا میخوام. الانم یکی نظرمو جلب کرد😊
مانتو رو نشون فاطمه دادم.
فاطمه با حیرت نگاهم کرد و گفت: نکنه میخوای واسه شب عقدت مانتو بپوشی؟
_آره دقیقا میخوام چه تو محضر چه تو خونه مانتو و روسری و چادر سرم باشه😍
فاطی: خب واسه چی؟ از کی رو میخوای بگیری؟ نامحرم اونجاست؟ خطبه رو که بخونن محرمت میشه مهدی...😞
آه کشیدم و گفتم: دلت که با کسی محرم نباشه اگه هزارتا خطبه هم خونده بشه فایده نداره...😔
فاطی: وقتی دلت محرم نیست پس چرا میخوای....
نذاشتم ادامه بده و با خشم گفتم: میخوام زنش شم چون تو فامیل و در و همسایه من یه دخترم که نامزدیشو بهم زده درحالی که صیغه بوده.... میخوام زنش شم چون مادرم قلبش ضعیفه و بخاطر کارای من یه بار سکته کرده... میخوام زنش شم چون بابام منو ننگ خانوادش میدونه و میخواد زودتر بپرونه منو... میخوام زنش شم چون داداشم بخاطر رفیقش هنوزم باهام سر سنگینه... میخوام زنش شم چون من هرچقدرم پاک باشم ظاهرم باعث شده لیاقم مهدی بشه... چون منه عادی لیاقت محمده خاص و خوشگل رو ندارم... میخوام زنش شم چون محمدم داره عقد میکنه... میخوام زنش شم شاید از تونستم محمد رو فراموش کنم تا کمتر گناه فکرکردن به یه مرد زن دارو یک بکشم... میخوام زنش شم شاید از دستش دق کردم و مردم راحت شدم از این زندگی...😭
همه این حرفارو با اشک و صدای بلند گفته بودم.
توی چشمای فاطمه اشک حلقه زده بود و نگاهم میکرد😢
از مغازه بیرون اومدم و فاطمه دویید دنبالم. با دیدنش اشکام بیشتر جاری شد.منو توی بغلش گرفت و هر دو زدیم زیر گریه.مردم با تعجب نگاهمون میکردن...
# بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
📲 @Majid_ghorbankhani_313