eitaa logo
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
363 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
19 فایل
ولادت⇦۱۳۶۹/۵/۳۰ 😍 شهادت⇦۱۳۹۴/۱۰/۲۱💔🥀 تشیع پیڪر مطهــرشهــید⇦۱۳۹۸/۲/۶ مزار شهید⇦ تهران_گلزار شهدای یافت آباد ✨اولین کانال فعال شهید درایتا✨ تبادل و ارتباط با مدیر @F_Mokhtari_1382 #کپی_با_ذکر_صلوات_برای_امام_زمان(عج)
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فروشگاه مشکات🌿
باشد که این هدیه ناقابل ما دعا و عنایت ایشان را شامل حالمان کند.. @Talabe_akas
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
⭕️توجه ⭕️توجه #چالش‌داریم🗣 سلام رفقای همراه😊👋 به مناسبت #سالگردشهادت #شهیدمجی
:) 🌹 ۱✨ 🍃ــــــــــــــــــــــــــــ🕊ـــــــــــــــــــــــــــــ🍃 بسم الله الرحمن الرحیم سلام.من با داداش مجید در سال ۱۳۹۵ آشنا شدم‌ و ۴ سال از رفاقتمون می گذره. جواب سوال۱: من قبلا حجاب درستی نداشتم و عقایدم خوب نبود.به شهدا هم احترام نمی گذاشتم.من نویسنده هستم و قبلا عاشقانه می نوشتم اما یه روز دلم خواست در مورد شهدا بنویسم.رفتم دنبال زندگینامه شهدا.اول با شهید ابراهیم هادی آشنا شدم و عاشق رفتاراشون شدم اما ته دلم زیاد خوشحال نبودم چون فکر می کردم نمیتونم این شهید که خیلی خوب زندگی کرده رو الگوم قرار بدم.تا اینکه مستند از آسمان داداش مجید رو از شبکه ۲ دیدم و به عنوان رفیق شهیدم انتخابش کردم. جواب سوال۲:خب...من اول زیاد باهاش ارتباط نداشتم اما بعد ها فهمیدم وجه اشتراک زیادی داریم.اینکه خیلی اتفاقی فهمیدم ایشون متولد۱۳۶۹/۵/۳۰ هستن و من متولد ۱۳۸۱/۵/۳۰ هستم.اینکه ایشون خیلی به دیگران کمک می کردن و منم خیلی این کار رو دوست دارم و کلی وجه اشتراکات زیاد که اگه بخوام بشمارم حدودا ۲۰ تایی میشن.داداش مجید رو به خاطر مهربون بودنش خیلی دوست دارم و به همه پیشنهاد میکنم رفاقت با داداش مجید رو تجربه کنن. جواب سوال۳:خب همون طور که گفتم داداش مجید خیلی مهربونه و طاقت دیدن اشک های آدم ها رو نداره.بهتره اینجا خاطره ای تعریف بکنم.اولین سالی که فهمیدم من و داداش مجید هم روزی و هم ماهی هستیم بهش اصرار کردم بهم کادو بده.نزدیک تولدم با اینکه شرایط مسافرت نداشتیم پدرم گفت بریم مشهد.من خیلی خوشحال بودم.گفتم یک کادو دیگه هم میخوام.با اینکه می خواستیم زود برگردیم پدرم گفت روز عرفه هم اونجا بمونیم.من روی پام بند نبودم.شب قبل عرفه گفتن قراره ساعت ۳ بعدازظهر شهید بیارن.ما روز عرفه از بس اتوبوس ها شلوغ بودن ساعت ۳ حرکت کردیم.تو ماشین کلی به داداش مجید غر زدم و گفتم باهات قهرم.وقتی رسیدیم حرم و جا گیر شدیم مجری برنامه گفت برای آوردن شهدا تاخیر داشتن و شهدا تازه رسیدن.😭😭 و کلی حاجت دیگه که الان وقتش نیست تعریف کنم. جواب سوال۴:مهربونی اش و اینکه خب یکی از وجه اشتراک های من و داداش مجید این هست که هر دوتامون حسرت برادر داشتن داریم.داداش مجید برادر نداشت و من هم برادر ندارم.داداش مجید واقعا در این مدت برام برادری کرد و من خیلی ازش ممنونم. جواب سوال۵:خب من الان حجابم رو کامل رعایت میکنم و خودم رو خادم شهدا میدونم و ۱۸۰ درجه با گذشته فرق کردم و خب اینو بعد از خدا و دعاهای امام زمان مدیون داداش مجید هستم. جواب سوال ۶:خب...بله البته من ته دیگ زندگی داداش مجید رو هم در آوردم اما بله شناختم بیشتر شده. ممنونم از کانال خوبتون برای شهادت بنده هم دعا کنید 🍃ــــــــــــــــــــــــــــ🕊ـــــــــــــــــــــــــــــ🍃 🌹 ❤️ ─━✿❀✿♣✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
#آسمان‌_نشینِ_مهربان :) #شهیدمجیدقربانخانی🌹 #چالش ۱✨ 🍃ــــــــــــــــــــــــــــ🕊ـــــــــــــــــ
:) 🌹 ۲ 🍃ــــــــــــــــــــــــــــ🕊ـــــــــــــــــــــــــــــ🍃 بسم رب الشهدا 1⃣ من داشتم تلویزیون نگاه میکردم (سال۱۳۹۸) و تا اون موقع اعتقادی به رفیق شهید نداشتم. من هیچ وقت به اخبار گوش نمیدادم اون روز خیلی اتفاقی نشستم اخبار رو دیدم. اخبار داشت مراسم پیکر رو نشون میداد وتوضیح میداد که بعد از چند سال پیکرشون پیدا شده و مادرشون رو نشون میدادن که گل هارو روی سر مردم میریختن.وقتی که حال مادرشون رو نشون میداد دلم لرزید .اولین بارم‌بود که واقعا دلم برای یک شهید شکست💔 از همونجا گفتم داداش مجید از این به بعد شما رفیق شهید من هستید و ایشون رو به عنوان رفیق شهید انتخاب کردم🙂 بعد از چند وقت تو یک هیئت دیدم که کتابی به نام رو میفروشن من اون کتاب رو خریدم و تا الان ۳ بار مطالعه کردم و هرباری که میخونم برام جذابیت داره و بابعضی از قسمت هاش اشک میریزم. 2⃣من واقعا تو زندگیم یکی رو نیاز داشتم که دستم رو بگیره و خیلی دوست داشتم تو این راهی که قدم میزارم یکی کمک حالم باشه .وقتی دلم‌برای داداش مجید شکست و واقعا حالم عجیب بهم ریخته بود با خودم گفتم شهیدمجید قربانخانی میتونه دست من رو بگیره و تو این راهی که میرم کمکم کنه خلاصه حر مدافعان حرم بودن و بیشتر میتونستن کمک کنن :) . خودم حس میکردم که بار گناهام خیلی زیاده و من نمیتونم به تنهایی این گناهان رو محو کنم ،از داداش خواستم که همونجوری که راهشون تغییر کرد و امام حسین و حضرت زینب و حضرت زهرا نگاهشون کردن زندگی منم زیر و رو کنه. 3⃣ من از کوچیک ترین مسائلم تا بزرگ ترین مسائلم رو به داداش مجید میسپارم و ازش کمک میخوام . تو خیلی جاها نجاتم داده دستم رو گرفته .نذاشته غرق بشم .حضورشو تو تمام لحظات زندگیم حس میکنم و خیلی اوقات باهاشون درد و دل میکنم و اشک میریزم. خودم احساس میکنم کربلایی که سال۱۳۹۸ قسمتم شد از برکات نگاه شهید بوده و اون اولین سالی بود که من کربلا میرفتم و به نیت شهید مجید قربانخانی رفتم و عکسشون رو کوله ام بود و مثل خودشون وقتی چشمم به حرم افتاد همه ی زندگیم تغییر کرد💔🙂 یک درخواستی ازشون داشتم و میخواستم که من رو بطلبن که برم سر مزارشون ولی متاسفانه هنوز به این حاجتم نرسیدم😞شاید لایقش نیستم... و همچنان منتظرم که مثل تمام حاجت هام این حاجت رو هم برآورده کنن...🥀 4⃣ یکی از دلایلی که من ایشون رو به عنوان رفیق شهید انتحاب کردم بود همش باخودم میگم داداش وقتی زنده بود خیلی با معرفت بود چه برسه به الان که آسمونی شده و سایش بالاسر هممون هست. یکی از دلایل دیگه هم اینه که من خیلی دوست داشتم یک برادر بزرگتر داشته باشم که مراقبم باشه و سایه ی داداش مجید تا الان بالاسرم بوده و مراقبم‌بوده و همش با خودم میگم خوش به حال خواهرشون که همچین برادری داشتن. و خیلی خصوصیت های بزرگ ایشون بود که جذبش شدم... 5⃣ من از اولم یک دختر مذهبی بودم ولی دختری که آهنگ گوش میداد یا خیلی چیزای دیگه که خود داداش میدونه... یکی از گام های رفاقت با شهدا اینه ک بهشون قول بدی که یک گناه رو ترک کنی و من اول به داداش قول دادم که آهنگ رو بزارم کنار و سر این قولم موندم ،هرشب یکی از آهنگ هام رو حذف میکردم و یک مداحی جایگزینش میکردم و تا الان که ۱ سال از این تعهدم میگذره ۸یا۷ ماهی میشه که آهنگ گوش نمیدم و یک آرامش عجیبی دارم و تا الان شاید میتونم بگم ۳یا ۴ گناه بزرگم رو ترک کردم و همش به برکت نگاه شهید هستش🌹 6⃣ با مطالب کانال خیلی وقت ها دلم میشکنه و شروع میکنم به صحبت کردن با داداش... کم تاثیری نداشته مطالب 🍃ــــــــــــــــــــــــــــ🕊ـــــــــــــــــــــــــــــ🍃 🌹 ❤️ ─━✿❀✿♣✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
🖤 من و این داغ در تکرار مانده... من و این آتش بیدار مانده... مپرس از من چرا دلتنگ هستم دلم بین در و دیوار مانده...💔 ─━✿❀✿♠✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
❤️ مهربان تر از آنی که در این معرکه ی غم من‌ را میان هزاران غصه رها کنی... :) 🌹 🌙 ─━✿❀✿♠✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
🌹 أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی... آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🌱 :) ❤️ ─━✿❀✿♠✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
#آسمان‌_نشینِ_مهربان :) #چالش۳✨ #داداش_مجید❤️ ─━✿❀✿♠✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
:) 🌹 ۴ 🍃ــــــــــــــــــــــــــــ🕊ـــــــــــــــــــــــــــــ🍃 بسم رب الشهـداء والصدیقین...🌺 1⃣سال 1397 بود دقیقا ماه محرم بود تلویزیون هرشب یه برنامه ای داشت به اسم چهل چراغ (اگه اشتباه نکنم) و خانواده شهدا رو دعوت میکردن تا از خاطراتشون بگن اولین باری بود که اون برنامرو میدیدم خیلی واسم قصه داداش جالب بود یه لحظه با تعریفای اقا افضل (بابا داداش) بغضم ترکید و خونه تنها بودم و شروع کردم گریه کردن و تا اخر برنامه اشک میریختم و به حال داداش قبطه میخوردم😔😭😭 2⃣خب داداش مثل جوونای امروزی بوده یه تلنگر بود واسم من کلا یه ادم مذهبی بودم ولی نه در این حدی که الانم با خودم گفتم پس داداش میتونه منو درک کنه و کنارم باشه و... و بعد از راهیان نور سال 1398 تصمیم گرفتم به طور جدی داداشو تو لحظه لحظه زندگیم داشته باشم☺️ 3⃣بلـه ، خیلی زیاد... هرجا مشکلی داشتم یا دلم گرفته بود دست به دامن داداش شدم و خداروشکر توجه داداشم شامل حالم میشه😍 4⃣جذب مشتی بودنش،بامعرفت بودنش،شوخ طبع بودنش و....❤️ 5⃣بلـه... تقریبا هر موقع که حواسم هست که زودی از گناهی که میخوام مرتکب شم دور میشم و هرموقع هم که حواسم نباشه داداش میا تو ذهنم و بازم اون گناهو ترک میکنم☺️ 🍃ــــــــــــــــــــــــــــ🕊ـــــــــــــــــــــــــــــ🍃 🌹 ❤️ ─━✿❀✿♣✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
امام مهدی (عج):🌱✨ «هر یک از شما باید عملى را انجام دهد که سبب نزدیکى به ما و جذب محبّت ما گردد؛ و باید دورى کند از کردارى که ما نسبت به آن، ناخوشایند و خشمناک هستیم. پس چه بسا شخصى در لحظه اى توبه کند که دیگر به حال او سودى ندارد و نیز او را از عِقاب و عذاب الهى نجات نمى بخشد»🥀 ─━✿❀✿♠✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 امام زمان (عج) در قلب‌های شماست مواظب باشید، بیرونش نکنید... «آیت اللّٰه بهجت رحمه الله علیه» 💚 ─━✿❀✿♠✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
رفقایی که تو چالش شرکت کردن مطالب خودتون رو از کانال فروارد کنید برای دوستانتون تعداد سین هاتون بالابره...😉😊
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
#آسمان‌_نشینِ_مهربان :) #شهیدمجیدقربانخانی🌹 #چالش۴ 🍃ــــــــــــــــــــــــــــ🕊ـــــــــــــــــــ
:) 🌹 🍃ــــــــــــــــــــــــــــ🕊ـــــــــــــــــــــــــــــ🍃 ادامه... اینکه من داداش مجیدو به عنوان رفیق شهیدم انتخاب کردم یکم ماجرا داره🙃 بعد از اینکه من برنامه چهل چراغو دیدم و داداشو به عنوان رفیق شهید انتخاب کردم این رفاقت من فقط در حد یه اسم بود اصلا با داداش انس نگرفتم فقط وقتی ازم میپرسیدن رفیق شهیدت کیه میگفتم شهید مجید قربانخانی نه دنبال عکساش بودم نه زندگی نامش نه کلیپ و.... فقط و فقط در حد اسم بود... تا اینکه سال گذشته (1398) از طرف اموزشگاه با رفقا رفتیم راهیان نور و اونجام خیلی حرف از شهدا و رفیق شهید بود و فضا کلا معنوی بود یروز که شلمچه بودیم گفتن بچه هایی که رفیق شهید ندارن بیان تا باهم انتخاب کنیم (اینم بگم قبل داداش شهید ابراهیم هادی رو انتخاب کردم ولی اصلا حس قشنگی نداشتم نمیدونم شایدم شهید هادی منو لایق ندونستن تا انس بگیرم باهاشون) خلاصه به من گفتن بیا بریم انتخاب کنیم با خودم گفتم من که داداشو انتخاب کردم ولی بازم دودل بودم گفتم بزار برم بنم چی میشه 😉 رفتیم نشستیم گفتن ما شناسنامه شهدا رو تهیه کردیم شما یکیو انتخاب کنین و رفیق شهیدتونو مشخص کنین وقتی به من رسید یه حالی داشتم اصلا از خود بیخود شدم چشامو بستم و کلا همه چیو از ذهنم بردم و انگار تو حال خودم نبودم دستمو بردم سمت شناسنامه ها و یکیو کشیدم و همه رفیقام جمع شدن دورم ببینن رفیق من کیه از یه طرف دوست داشتم ببینم کیه از یه طرفم میگفتم قطعا داداش نیست ولی من دلم بیشتر پیش داداش بود یه نیم ساعتی گذشت رفیقام اصرار داشتن ببینن کیه منم که بالاخره باید میفهمیدم کدوم شهیدو انتخاب کردم خلاصه چشامو باز بستم و شناسنامرو باز کردم و تا چشمامو باز کردم نگاهم به عکس شناسنامه افتاد و اون شهید بود وقتی دیدم داداشه بغضم ترکید و کلی گریه کردم و همه هاجو واج مونده بودن به من نگا میکردن وقتی داستانو گفتم اونام خیلی ناراحت شدن و حالو هوا فضا تغییر کرد از اون روز به بعد داداش تو تمام لحظه لحظه های زندگیم بود حتی ساعت به ساعت یادش میکنم هر روز باهاش حرف میزنم این یکی از بهترین اتفاقای زندگیمه که با داداش مجیدم اشنا شدم😍😍 🍃ــــــــــــــــــــــــــــ🕊ـــــــــــــــــــــــــــــ🍃 🌹 ❤️ ─━✿❀✿♣✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
#هوالعشق❤️ #قسمت_هشتاد_و_هفتم با فاطمه به مغازه برگشتیم و همون مانتو آبی کاریونی رو گرفتم. یه ست روس
❤️ صبح زود با صدای اذان که از پنجره باز اتاق میومد بیدار شدم. رفتم وضو گرفتم و دوباره اومدم توی اتاقم سجاده رو پهن کردم و نماز خوندم. امروز چند تا کلاس نظری پشت سرهم داشتم. تصمیم گرفتم یکم جزوه هامو بخونم. تا ساعت هشت خوندم و بعد وسایلم رو گذاشتم تو کولم و از اتاق اومدم بیرون که برم دانشگاه😊 مامان: حداقل یه لقمه صبحانه بخور که ضعف نکنی دختر 😣 _وای نه مامان ساعت نه کلاس دارم همینجوریم کلی دیرم شده بخدا😱 دوییدم از خونه بیرون و دیدم ماشین نیست... پس بابا بردش... باید با تاکسی برم...😁 بالاخره بعد یه رب معطلی تاکسی رسید و این ساعتم اوج ترافیک و شلوغی ولی بالاخره ساعت نه و رب رسیدم دانشگاه. پله هارو دوتا یکی بالا رفتم و رسیدم بلاخره به کلاس😊 بعد کلاس رفتم یه شیرکاکائو و کیک گرفتم و خوردم. بعدم دوباره سه تا کلاس پشت سر هم😁 از آخرین کلاس که بیرون اومدم مامان زنگ زد بهم📱 _سلام مامان. مامان:سلام دختر کجایی؟ _کلاسم دیگه مامان😐 مامان: امشب خالت اینا میان ها دختر من دست تنهام. _یادم نبود اسلا... باشه الان میام...😔 مامان: بدو دختر دیر میشه😁 دلم میخواست دیر برسم... میخواستم یه خراب کاری بکنم... ای کاش یه اتفاق میوفتاد تا مهدی یا خاله از من بدشون میومد و همه چیزو بهم میزدن... 😔 تصمیم گرفتم تا خونه پیاده برم😊 از در دانشگاه اومدم بیرون و از همون اول سعی کردم از دورترین راه برم😝 به خودم که اومدم دیدم روی پل عابر پیاده وایسادم و دارم پایین رو نگاه میکنم😕 به آسمون نگاه کردم دم غروب شده بود و صدای اذان بلند شد😱 وای خدا واقعا مامان منو میکشهههه😖 سریع از از پل اومدم پایین و پیچیدم توی کوچه و کلید انداختم و رفتم تو😵 داشتم دعا میخوندم به جون خودم که مامان قیمه قیمه م نکنه😣 _سلام مامان عزیزم😍 مامان با جیغ: الان وقت اومدنه؟؟؟ زود باش برو آمده شو دختره دیوونه الان خالت اینا میان😡 _حالا چرا جیغ میکشی بابا رفتمممم😁 خوشبختانه سریع دوییدم توی اتاقم و جارویی که پرت کرد تو سرم نخورد😊 حوصله لباس آن چنانی نداشتم. یه تنیک ساده پوشیدم و یه چادر سر کردم. همون لحظه زنگ در به صدا اومد.... فکر کنم خودشونن😔 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 📲 @Majid_ghorbankhani_313
❤️ مامان از تو آشپزخونه جیغ کشید بدو درو بازکن😁 رفتم رو حیاط و بعدم رفتم درو باز کردم. اول خاله و بعد شوهرش و بعدم مهدی گودزیلا اومدن داخل😡 با خاله اینا سلام و احوال پرسی کردم. مهدی با یه لبخند دندون نما نگاهم کرد و گفت: سلام عزیزم😃 چشامو ریز کردم و با خشونت نگاهش کردم و آروم گفتم: سلام و زهرمار😡 بعدم سریع قبل اینکه خاله اینا وارد شن خودم رفتم تو خونه و مستقیم رفتم آشپزخونه🙂 یه نیم ساعتی خومو الکی حیرون سالاد کردم که دیدم صدای بابا بلند شد😁 بابا: فائزه بیا دیگه😠 _ایییش😖 از پشت میز بلند شدم و چادرمو رو سرم مرتب کردم و رفتم نشستم بین جمع... مامان یه چشم غره خوشگل بهم رفت😠 _ای واااای ببخشید من باید چایی میاوردم یادم رفت شرمنده😱 سریع بلند شدم و دوییدم تو آشپزخونه و سینی چایی که نیم ساعت قبل ریخته بودم رو برداشتم و اومدم بیرون😑 با نگاه کردن به چایی هایی که پررنگ و سرد شده بودن خندم میگرفت ولی سعی کردم خودمو کنترل کنم و نخندم😊 اول گرفتم جلوی بابام بعدم جلوی مامانم☺️ مامان با چشم غره بهم فهموند پدرتو در میارم دختره ی نفهم باید اول جلوی اونا بگیری نه ما😁 البته همه اینا توی همون چشم غره اش محسوس بود ها😊 بعدم گرفتم جلوی خاله و شوهر خاله ام. آخرین نفرم جلوی مهدی زامبی گرفتم😁 بعدم سینی رو گذاشتم وسط نشستم. بابا گفت: خب دختر تو نظری درباره تاریخ عقد نداری؟ _هرچی خودتون صلاح بدونید. خاله ناهید: شب بیست و نهم اسفند چطوره ؟ هم ایام فاطمیه تموم شده هم صبحش عیده؟ باور کنید هرچی این دوتا جوون زودتر محرم شن بهتره. بابا: من که مشکلی ندارم خانوم شما چی میگید؟ مامان: نه خوبه تاریخش فقط این چند روزو بایدخیلی کار کنیم که اصلا وقت نداریم😱 _بنظرتون آخراسفند خیلی زود نیست؟ حداقل بزارید چهارم پنجم عید😞 مهدی: نه اتفاقا تاریخ خوبیه😊 مهدی رو به بابام کرد و گفت: عمو جان مبارکه؟ بابام بهم نگاه کرد و درحالی که توی چشماش پر از افسوس بود گفت: مبارکه...😕 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 📲 @Majid_ghorbankhani_313
❤️ اون شب به اسرار من قرار شد این مراسم عقد خیلی کوچیک و مختصر باشه و فقط خیلی درجه یکا رو دعوت کنیم. و اینکه همون شب توی خونه عاقد بیاد و عقد ببنده نه اینکه از صبح بریم محضر... حتی یک ساعت دیرتر محرم شدن با مهدیم برام غنیمت بود😢 امروز بیستم اسفنده و یعنی فقط نه روز مونده بود تا بدبختی😢 از امروز به بعد دیگه کلاسای دانشگاه تق و لق برگزار میشن منم تصمیم گرفتم دیگه نرم. با بچه ها خداحافظی کردم و از در دانشگاه اومدم بیرون. سوار ماشین شدم و زنگ زدم به فاطی و گفتم آماده شو میام دنبالت بریم یکم بگردیم😉 در خونه سوارش کردم و رفتیم. فاطی: به سلام عروس خانوم😍 _علیک سلام ننه بزرگ😂 فاطی: کوووفت بی ادب اگه به علی نگفتم😝 _اگه منم به گودی نگفتم😜 فاطی: یاحسین😳 گودی کیه؟ _مهدی گودزیلا رو میگم ها😂 فاطی با خنده گفت: خاک تو سرت ناسلامتی قراره زنش شی ها😂 _ببین من زن اینم بشم بازم واسه من همون زامبی ی گودزیلا ی جنگلیه☺️ فاطی: اینجوری که تو پیش میری ماه اول طلاقت داده ها _اتفاقا قصدمم همینه که بره طلاقم بده بگه مهرم حلال جونم آزاد😂 فاطی: این مثل برای خانوماس ها _ایش اون جنگلی اسلا قاطی ادم نیست چه برسه خانوم یا اقا باشه😁 فاطی: کجا داری میری زنه جنگلی؟ _هیچی فعلا بپر پایین دوتا کاسه آش بگیر دلم هوس کرده بعد بهت میگم😊 فاطی: تو دهات شما خجالتم خوب چیزی هست؟😁 _نه نیست😊 فاطمه پیاده شد و از مغازه دوتا کاسه آش رشته خرید و سوار شد. همونجور که میخوردم راه افتادم. فاطی: تصادف میکنیم ها وایسا بخور اول😖 _نترس ننه جون😄 فاطی: خب کجا میخوای بری حالا😳 _اوه بابا تو چقدر عجله میکنی خب خودت میفهمی یکم صبرکن😡 فاطی: باشه بابا حالا بیا منو بخور😣 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 📲 @Majid_ghorbankhani_313