eitaa logo
مجنون الحسین♡
155 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
804 ویدیو
11 فایل
بخون کمی از شروط 👇 @etelaat33 شیوه ارشاد👇 @shiveh_ershad سوالی داشتید در خدمتم https://daigo.ir/secret/61069841837
مشاهده در ایتا
دانلود
١ 🌱 از حدود ۴ سال پیش شروع شد که دختران مذهبی؛ در واقع به اصطلاح مذهبی پا به اینستاگرام گذاشتند ...🚶🏻‍♀ هدف از مسیرشان  و شعارشان هم این که با حجاب نیز می توان زیبا بود! عکس هایی از پشت سر و سه رخ که ست روسری و ساق دست های گل گلیشان در کنار  بی نهایت جذاب به نظر می آمد و در کمترین زمان ممکن مورد استقبال زیادی قرار گرفت.😊 خیلی هم بد نبود و از دور مسیر درستی به نظر می آمد...😕 مخاطبان که بیشتر میشد،‌ مجبور به تنوع‌ ژست و در عین حال حفظ عنوان حجاب بودند!😌 هر چه میگذشت زاویه چرخششان به سمت دوربین متمایل تر شده و گل ها و‌ آیفون های مقابل صورت پایین تر می آمد...🤦🏻‍♀ اما هر چه بود، مخالف سرسخت رونمایی از چهره بودند و باز هم به نظر می آمد مسیر درستی است !😬 و یا شاید سنگینی به دوش کشیدن القاب بنت الحسین و کنیز الزهرا آن ها را مجبور به خویشتن داری می کرد!🤷🏻‍♀ اما‌ در همین حین که افراد زیادی دنبال کننده ی این سبک حجاب شده بودند؛ مسیر به نامحسوس ترین صورت ممکن تغییر کرد..🏃🏻‍♂ ..
٢ 🌱 ‌ در همین حین که افراد زیادی دنبال کننده ی این سبک حجاب شده بودند؛ مسیر به نامحسوس ترین صورت ممکن تغییر کرد...😐🤦🏻‍♀ فضای معطوف به حیای پیج ها رنگ و بوی جدیدی گرفته و دیگر مسیر مصونیت حجاب را تلقی نمی کرد که معاصر با ورود پسران اصطلاحا مذهبی به اینستاگرام شد ! و این تازه شروع ماجرا بود .. ترکیب چادر مشکی همراه با لاک و دامن قرمز و زرد و‌..و خط چشم و پوشیه اسفناک ترین تضاد ممکن را به بار آورده بود تا ثابت کند با حجاب هم می توان زیبا بود! و عجیب تر آنکه با یقین به تاثیرشان در زمینه ی حجاب؛ با پشتکار وصف نشدنی ادامه می دادند..😐 همین هنگام که در شوک این اتفاق به سر برده و خیال گذرا بودنشان را داشتيم؛پسران مذهبی هم شروع به فعالیت کردند.🤦🏻‍♀😬 از حق نگذریم ترکیب پیچ های پسران ؛ عجیب بوی شهادت می داد !🧐 بگذارید برایتان بگویم: ریش،ریش،ریش(مهم ترین مواد لازم)،لباس پاسداری(در صورت عدم دسترسی؛پیراهن یقه آخوندی هم کفایت میکند)، چفیه،انگشتر عقیق یا شرف الشمس و‌ دُرِّ نجف و بیوگرافی  و آرزوی شهادت در حریم زینب! یک دور دیگر این ترکیب را مرور کنید تا متوجه عمق فاجعه شوید!😐😓 ....
٣ 🌱 تمامی این شروط کاملا پسندیده به نظر مي آيد و درست روی خط قرمزهایمان دست گذاشته اند تا اسم ائمه و عکس شهدا پوششی در مقابل بی عفتی و بی غیرتی باشد.😑🤦🏻‍♀ و ما مسئول تشخیص سخت آن از عرف و شرع هستیم تا به اين درك برسيم كه ظاهر تنها ملاک قضاوت نیست !‼️ طبیعتا یک سوال پیش می آید که بی غیرتی کجای این اتفاق بود؟ صبر کنید.. یک ترکیب کامل از دختران و پسران مذهبی و هیئتی به طور مجزا داشتيم ى مشغول تشویقشان بودیم تا با كارهاي فرهنگي فضای مجازی را سامان ببخشند که.. رفته رفته شاهد لایک و کامنت دو گروه برای یکدیگر شدیم با این مضمون که    دارت باشه و بعد با القاب خواهر و برادر ديني به دايركت رفته و ..♨️ ..
۴ 🌱  و بعد با القاب خواهر و برادر ديني به دايركت رفته و پس از تحسين ظواهر يكديگر ؛ متدرجاً استفاده از ضماير جمع به مفرد و خودماني و استيكر 🌹 به ❤️ تبديل شد !🙄 ما مردمي كه آن ابتداي كار، با ترويج حجاب به آن سبك و شمايل برخورد نكرده بوديم حالا شاهد عادي سازي روابط غيرشرعي دختران و پسران مذهبي هستيم!😓 مسيري كه رابطه ها پايانش نبود و تمام مقدساتمان را درگير كرد..🤦🏻‍♀ از مزار شهدا و قطعه سراداران بي پلاكي كه با هزاران اميد و آرزو به نسل دوم و سوم انقلاب كوله بارشان را بستند و مزار پر از آرامششان مقصد روزهاي بي تابي مردم بود و حال محل قرار و تجمع مفسدان مذهبي شده ؛تا دختراني كه تبليغ حجابشان منجر به آتش زدن چادري كه رسالتش عدم خودنمايي بود شد..🤦🏻‍♀😥 و حجاب استايل هايي كه با پوشش نسبتا كاملي شروع به آموزش حجاب كرده و با ادامه روند  ،مفهوم حجاب را خلاصه به مشخص نبودن مو دانسته و با ساپورت و دست هاي تا آرنج نمايان، رسالت تعلم حجاب را بر عهده گرفتند..😏 و ما غافل از آنكه بدانيم محجوبيت نياز به آموزش ندارد؛درگير يادگيري  شديم..🙁 ...
🔸حاجی‌مهیاری،‌نیروی‌گردان‌حبیب🔸 ▪️مرداد ۱۳۶۱ منطقه شلمچه عملیات رمضان▪️ ! 🍃آفتاب گرم‌وسرخ،آرام‌آرام‌ازمشرق‌دشت‌شلمچه بالاآمد.خورشیدهرذره‌که‌بیشترنمایان‌میشد، دمای‌هواهم‌بالاترمی‌رفت. 🍂درگوشه‌ای‌ازخاکریز،بین‌فرماندهان‌گردان؛ بحث‌پیش‌آمده‌بود.جلوکه‌رفتم،ازحرف‌هایشان متوجه‌شدم:شب‌قبل، چیزی‌حدودهشت‌الی‌ده کیلومترمسیررااشتباهی‌رفته‌ایم. 🍃چون‌بلدچی‌راه‌را‌گم‌کرده‌بود،مااز‌مسیراصلی منحرف‌شده‌وبه‌طرف‌آب‌گرفتگی‌مقابل‌خطوط مقدم‌عراق‌رفته‌بودیم.😨 🍂باشنیدن‌این‌خبر،خستگی‌در‌تنم‌ماسید.😟 🍃 فرمانده‌گروهان‌از‌خطه‌شمال‌بود.‌باهمان‌پشت سرپَخ‌ولهجه‌خاص.درخاکریزمی‌دویدوبه‌بچه‌ها می‌گفت:هرچه‌زودترواسه‌خودتون‌سنگر‌بکنید. 🍂هوابدجوری‌گرم‌بود.رمق‌کارکردن‌نداشتم. هرآن‌امکان‌داشت‌هلی‌کوپتر‌های‌دشمن‌حمله کنند؛ چون‌حتمامتوجه‌نقل‌و‌انتقال‌نیروها‌شده‌بودند. 🍃زمین‌هم‌سخت‌بودولجباز.😖 🍂 من‌و‌حاج‌آقاعلی‌اکبرژاله‌مهیاری‌و‌چندتای‌دیگر، قرارشدباهم‌یه‌سنگردرست‌کنیم. 🍃حاجی‌که‌اولین‌باربودبااوآشنامی‌شدم، بالهجه‌شیرین‌اصفهانی،به‌شوخی‌گفت: ماهابایدجون‌بِکنیم‌تابتونیم‌یه‌سنگرواسه‌این‌ حمید گنده‌بک‌درست‌کنیم.🙁😄 🍂هرکدام‌سعی‌می‌کردیم‌اززیرکاردربرویم. بازدن‌دوکلنگ‌یابیل،زودکنارمی‌رفتیم.عرق‌از‌همه جای‌بدنمان‌می‌ریخت. 🍃لباس‌هامان‌شوره‌زده‌بودند‌وپشت‌پیراهن‌همه، نقشه‌ای‌سفیدومبهم‌به‌چشم‌می‌خورد.😢😄 📘 ... 📘
مجنون الحسین♡
🔸حاجی‌مهیاری،‌نیروی‌گردان‌حبیب🔸 ▪️مرداد ۱۳۶۱ منطقه شلمچه عملیات رمضان▪️ #طنز_جبہه #تکه‌ءاول! 🍃آف
! 🍃حاجی‌مهیاری،‌ایستاده‌بودکنارخاکریز و‌مواظب‌بودکسی‌که‌اززیرکاردرنرود. تاساعت‌ده‌صبح‌جان کندیم؛امانتوانستیم‌سنگر‌بکنیم؛ جزاینکه‌چندکیسه‌ گونی‌پرکردیم‌و‌یک‌چاله‌کوچک‌ساختیم‌که‌به زورجای‌دونفرمیشد،چه‌برسدبه‌هفت‌نفر!..😕 🍂حاجی‌مهیاری‌با‌خنده‌ای‌زیرکانه‌صدایمان‌کرد. به‌طرفش‌که‌رفتیم،‌فهمیدیم‌نیروهای‌مشهدی‌که قبل‌ازمادرخط‌مستقر‌بوده‌اند،به‌جای‌دیگری‌ منتقل‌می‌شوند. 🍃حاجی،زاغ(سیاه)یکی‌ازسنگرهای‌بزرگ‌ومحکم آنهارازده‌بود.هنوزازسنگرشان‌خارج‌نشده‌بودندکه به‌داخل‌آن‌هجوم‌بردیم.😎 🍂خنکی‌سایه‌درجانمان‌نشست.😌 🍃اولین‌کاری‌که‌حاجی‌کرد،‌رفت‌سراغ‌جایخی گوشه‌سنگر.... پربودازکمپوت‌گلابی🍐، سیب 🍎و ازهمه‌مهم‌ترآلبالو 🍒که‌مشتری‌زیادی‌داشت‌و میشدهریک‌از‌آنهارابادوکمپوت‌دیگرعوض‌کرد!😇 🍂چشمانمان‌گرد‌شده‌بود‌به‌داخل‌جعبه‌که‌حاجی نگاهی‌پراز‌غیظ‌انداخت‌وگفت: بی‌خود!هیشکی‌حق‌نداره‌به‌اینا‌چپ‌نگاه‌کنه‌ها! حواستون‌جمع‌باشه‌وگرنه‌با‌من‌طرفین!😠 🍃دقایقی‌ازاسقرارمان‌درسنگرنگذشته‌بود‌که‌یکی ازصاحبان‌قبلی‌آن‌برگشت.‌وقتی‌گفت: اومدم‌کمپوتامون‌رو‌ببرم.... 🍂حاجی‌همچین‌نگاه‌تندی‌به‌او‌انداخت‌که‌ماهم ترسیدیم.😡 🍃چشم‌غره‌ای‌رفت‌و‌با‌لهجه‌اصفهانی‌گفت" اومدی‌چی‌چی‌هاتون‌روببری؟؟!!!🤨🤔 📘 ... 📘
مجنون الحسین♡
#طنز_جبہه #تکه‌ءدوم! 🍃حاجی‌مهیاری،‌ایستاده‌بودکنارخاکریز و‌مواظب‌بودکسی‌که‌اززیرکاردرنرود. تاساعت‌د
! 🍃جوان‌مشهدی‌بالرزگفت: اون‌کمپوتاکه‌توی‌اون‌یخ‌دونه.... چندروزه‌که‌اوناروگذاشتیم‌اونجاخنک‌بشه.😥 🍂حاجی‌دست‌کردودوتاکمپوت‌سیب‌درآوردو درحالی‌که‌مقابل‌چشمان‌متعجب‌پسر،به‌اومیداد گفت: بیابهتون‌رحم‌میکنم‌این‌دوتاواسه‌همتون‌بسه.😏 🍃که‌جوان‌ترجیح‌داد‌همان‌دوتا‌راهم‌از‌دست‌ندهد، گرفت‌ورفت.🤩 🍂جالب‌تر‌این‌بود‌که‌ماهم‌هرچی‌به‌حاجی‌التماس می‌کردیم‌از‌کمپوت‌خبری‌نبود.😫 🍃سرانجام‌یک‌کمپوت‌گیلاس‌داد‌وگفت:سه‌نفره بخورید.🙁 🍂من‌دیدم‌اینطوری‌نمی‌شود‌دلم‌لک‌زده‌بودبرای‌آن همه‌کمپوت‌خنک.😣 🍃حسین‌را‌صدازدم. وقتی‌رفتیم‌بیرون، نقشه‌ای‌کشیدیم‌وبرگشتیم‌داخل.😜 🍂دقایقی‌بعدحسین‌دوان‌دوان‌آمددم‌سنگروگفت: حاجی‌مهیاری،برادر‌گل‌محمدی‌فرمانده‌گردان،‌دم سنگرش‌کارت‌داره.😎 🍃حاجی‌که‌سن‌و سالش‌به‌پنجاه‌می‌رسید،دست‌بر زانویش‌زد‌برخاست‌و‌از‌سنگررفت‌بیرون.😍 🍂 همین‌که‌داشت‌می‌رفت؛‌نگاهی‌به‌علی‌مشاعی انداخت‌و‌گفت‌:‌ببین..توازاینا‌آدم‌تری‌نزاری‌کسی‌نگاه چپ‌به‌یخ‌دون‌ها‌بندازه..... و‌رفت.😠 🍃غافل‌از‌آنکه‌چه‌فاجعه‌ای‌در‌پیش‌است.‌وقتی رفتم‌سراغ‌یخ‌دان؛علی‌گفت:‌اینها‌امانت‌است‌ونباید دست‌بزنیم.🤭 🍂که‌حسین‌بالحن‌داش‌مشدی‌گفت:‌دااش‌علی، همه‌اینها‌امانت‌اون‌پیرزنه‌است‌که‌دوتا‌تخم‌مرغش رو‌داده‌واسه‌جنگ.🤫 🍃ماهم‌امشب‌میخوایم‌بریم‌بمیریم‌حیف‌نیست این‌کمپوتا‌اینجا‌بمونند؟!!😐 🍂 تا‌توانستیم‌خوردیم‌و‌چند تایی‌هم‌توی‌کوله پشتی‌ها‌قایم‌کردیم.😋😌🥰 📘 ... 📘