eitaa logo
مجنون الحسین♡
157 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
801 ویدیو
11 فایل
بخون کمی از شروط 👇 @etelaat33 شیوه ارشاد👇 @shiveh_ershad سوالی داشتید در خدمتم https://daigo.ir/secret/61069841837
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸حاجی‌مهیاری،‌نیروی‌گردان‌حبیب🔸 ▪️مرداد ۱۳۶۱ منطقه شلمچه عملیات رمضان▪️ ! 🍃آفتاب گرم‌وسرخ،آرام‌آرام‌ازمشرق‌دشت‌شلمچه بالاآمد.خورشیدهرذره‌که‌بیشترنمایان‌میشد، دمای‌هواهم‌بالاترمی‌رفت. 🍂درگوشه‌ای‌ازخاکریز،بین‌فرماندهان‌گردان؛ بحث‌پیش‌آمده‌بود.جلوکه‌رفتم،ازحرف‌هایشان متوجه‌شدم:شب‌قبل، چیزی‌حدودهشت‌الی‌ده کیلومترمسیررااشتباهی‌رفته‌ایم. 🍃چون‌بلدچی‌راه‌را‌گم‌کرده‌بود،مااز‌مسیراصلی منحرف‌شده‌وبه‌طرف‌آب‌گرفتگی‌مقابل‌خطوط مقدم‌عراق‌رفته‌بودیم.😨 🍂باشنیدن‌این‌خبر،خستگی‌در‌تنم‌ماسید.😟 🍃 فرمانده‌گروهان‌از‌خطه‌شمال‌بود.‌باهمان‌پشت سرپَخ‌ولهجه‌خاص.درخاکریزمی‌دویدوبه‌بچه‌ها می‌گفت:هرچه‌زودترواسه‌خودتون‌سنگر‌بکنید. 🍂هوابدجوری‌گرم‌بود.رمق‌کارکردن‌نداشتم. هرآن‌امکان‌داشت‌هلی‌کوپتر‌های‌دشمن‌حمله کنند؛ چون‌حتمامتوجه‌نقل‌و‌انتقال‌نیروها‌شده‌بودند. 🍃زمین‌هم‌سخت‌بودولجباز.😖 🍂 من‌و‌حاج‌آقاعلی‌اکبرژاله‌مهیاری‌و‌چندتای‌دیگر، قرارشدباهم‌یه‌سنگردرست‌کنیم. 🍃حاجی‌که‌اولین‌باربودبااوآشنامی‌شدم، بالهجه‌شیرین‌اصفهانی،به‌شوخی‌گفت: ماهابایدجون‌بِکنیم‌تابتونیم‌یه‌سنگرواسه‌این‌ حمید گنده‌بک‌درست‌کنیم.🙁😄 🍂هرکدام‌سعی‌می‌کردیم‌اززیرکاردربرویم. بازدن‌دوکلنگ‌یابیل،زودکنارمی‌رفتیم.عرق‌از‌همه جای‌بدنمان‌می‌ریخت. 🍃لباس‌هامان‌شوره‌زده‌بودند‌وپشت‌پیراهن‌همه، نقشه‌ای‌سفیدومبهم‌به‌چشم‌می‌خورد.😢😄 📘 ... 📘
مجنون الحسین♡
🔸حاجی‌مهیاری،‌نیروی‌گردان‌حبیب🔸 ▪️مرداد ۱۳۶۱ منطقه شلمچه عملیات رمضان▪️ #طنز_جبہه #تکه‌ءاول! 🍃آف
! 🍃حاجی‌مهیاری،‌ایستاده‌بودکنارخاکریز و‌مواظب‌بودکسی‌که‌اززیرکاردرنرود. تاساعت‌ده‌صبح‌جان کندیم؛امانتوانستیم‌سنگر‌بکنیم؛ جزاینکه‌چندکیسه‌ گونی‌پرکردیم‌و‌یک‌چاله‌کوچک‌ساختیم‌که‌به زورجای‌دونفرمیشد،چه‌برسدبه‌هفت‌نفر!..😕 🍂حاجی‌مهیاری‌با‌خنده‌ای‌زیرکانه‌صدایمان‌کرد. به‌طرفش‌که‌رفتیم،‌فهمیدیم‌نیروهای‌مشهدی‌که قبل‌ازمادرخط‌مستقر‌بوده‌اند،به‌جای‌دیگری‌ منتقل‌می‌شوند. 🍃حاجی،زاغ(سیاه)یکی‌ازسنگرهای‌بزرگ‌ومحکم آنهارازده‌بود.هنوزازسنگرشان‌خارج‌نشده‌بودندکه به‌داخل‌آن‌هجوم‌بردیم.😎 🍂خنکی‌سایه‌درجانمان‌نشست.😌 🍃اولین‌کاری‌که‌حاجی‌کرد،‌رفت‌سراغ‌جایخی گوشه‌سنگر.... پربودازکمپوت‌گلابی🍐، سیب 🍎و ازهمه‌مهم‌ترآلبالو 🍒که‌مشتری‌زیادی‌داشت‌و میشدهریک‌از‌آنهارابادوکمپوت‌دیگرعوض‌کرد!😇 🍂چشمانمان‌گرد‌شده‌بود‌به‌داخل‌جعبه‌که‌حاجی نگاهی‌پراز‌غیظ‌انداخت‌وگفت: بی‌خود!هیشکی‌حق‌نداره‌به‌اینا‌چپ‌نگاه‌کنه‌ها! حواستون‌جمع‌باشه‌وگرنه‌با‌من‌طرفین!😠 🍃دقایقی‌ازاسقرارمان‌درسنگرنگذشته‌بود‌که‌یکی ازصاحبان‌قبلی‌آن‌برگشت.‌وقتی‌گفت: اومدم‌کمپوتامون‌رو‌ببرم.... 🍂حاجی‌همچین‌نگاه‌تندی‌به‌او‌انداخت‌که‌ماهم ترسیدیم.😡 🍃چشم‌غره‌ای‌رفت‌و‌با‌لهجه‌اصفهانی‌گفت" اومدی‌چی‌چی‌هاتون‌روببری؟؟!!!🤨🤔 📘 ... 📘
مجنون الحسین♡
#طنز_جبہه #تکه‌ءدوم! 🍃حاجی‌مهیاری،‌ایستاده‌بودکنارخاکریز و‌مواظب‌بودکسی‌که‌اززیرکاردرنرود. تاساعت‌د
! 🍃جوان‌مشهدی‌بالرزگفت: اون‌کمپوتاکه‌توی‌اون‌یخ‌دونه.... چندروزه‌که‌اوناروگذاشتیم‌اونجاخنک‌بشه.😥 🍂حاجی‌دست‌کردودوتاکمپوت‌سیب‌درآوردو درحالی‌که‌مقابل‌چشمان‌متعجب‌پسر،به‌اومیداد گفت: بیابهتون‌رحم‌میکنم‌این‌دوتاواسه‌همتون‌بسه.😏 🍃که‌جوان‌ترجیح‌داد‌همان‌دوتا‌راهم‌از‌دست‌ندهد، گرفت‌ورفت.🤩 🍂جالب‌تر‌این‌بود‌که‌ماهم‌هرچی‌به‌حاجی‌التماس می‌کردیم‌از‌کمپوت‌خبری‌نبود.😫 🍃سرانجام‌یک‌کمپوت‌گیلاس‌داد‌وگفت:سه‌نفره بخورید.🙁 🍂من‌دیدم‌اینطوری‌نمی‌شود‌دلم‌لک‌زده‌بودبرای‌آن همه‌کمپوت‌خنک.😣 🍃حسین‌را‌صدازدم. وقتی‌رفتیم‌بیرون، نقشه‌ای‌کشیدیم‌وبرگشتیم‌داخل.😜 🍂دقایقی‌بعدحسین‌دوان‌دوان‌آمددم‌سنگروگفت: حاجی‌مهیاری،برادر‌گل‌محمدی‌فرمانده‌گردان،‌دم سنگرش‌کارت‌داره.😎 🍃حاجی‌که‌سن‌و سالش‌به‌پنجاه‌می‌رسید،دست‌بر زانویش‌زد‌برخاست‌و‌از‌سنگررفت‌بیرون.😍 🍂 همین‌که‌داشت‌می‌رفت؛‌نگاهی‌به‌علی‌مشاعی انداخت‌و‌گفت‌:‌ببین..توازاینا‌آدم‌تری‌نزاری‌کسی‌نگاه چپ‌به‌یخ‌دون‌ها‌بندازه..... و‌رفت.😠 🍃غافل‌از‌آنکه‌چه‌فاجعه‌ای‌در‌پیش‌است.‌وقتی رفتم‌سراغ‌یخ‌دان؛علی‌گفت:‌اینها‌امانت‌است‌ونباید دست‌بزنیم.🤭 🍂که‌حسین‌بالحن‌داش‌مشدی‌گفت:‌دااش‌علی، همه‌اینها‌امانت‌اون‌پیرزنه‌است‌که‌دوتا‌تخم‌مرغش رو‌داده‌واسه‌جنگ.🤫 🍃ماهم‌امشب‌میخوایم‌بریم‌بمیریم‌حیف‌نیست این‌کمپوتا‌اینجا‌بمونند؟!!😐 🍂 تا‌توانستیم‌خوردیم‌و‌چند تایی‌هم‌توی‌کوله پشتی‌ها‌قایم‌کردیم.😋😌🥰 📘 ... 📘