eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
471 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫✨از عرش خدا بانگ منادی آمد 🌸یعنی که زمان عیش و شادی آمد 🌸نور دل حضرت جواد بن علی ✨میلاد پر از سرور هادی آمد http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
📌 تشرف خدمت آقا امام زمان در صحرای عرفات قسمت سوم 🍃 حضرت از خيمه بيرون رفتند و مقدارى كه به صورت ظاهر چاى بود، ولى وقتى دَم كرديم به قدرى معطر و شيرين بود كه من يقين كردم، آن چاى از چای‌هاى دنيا نيست، آوردند و به من دادند. 🥣 من از آن چاى دم كردم و خوردم. بعد فرمودند: «غذايى دارى، بخوريم؟» گفتم: «بلى نان و پنير هست.» فرمودند: «من پنير نمی‌خورم.» گفتم: «ماست هم هست.» فرمودند: «بياور.» من مقدارى نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ايشان از نان و ماست ميل فرمودند. 🕋 سپس به من فرمودند: «حاج محمدعلى، به تو صد ريال (سعودى) می‌دهم، تو براى پدر من يک عمره به جا بياور.» عرض كردم: «اسم پدر شما چيست؟» فرمودند: «اسم پدرم "سيد حسن" است.» گفتم: «اسم خودتان چيست؟» فرمودند: «سيد مهدى.» 🔆 من پول را گرفتم و در اين موقع، آقا از جا برخاستند كه بروند. من بغل باز كردم و ايشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتى خواستم صورتشان را ببوسم، ديدم خال سياه بسيار زيبايى روى گونه راستشان قرار گرفته است. لب‌هايم را روى آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسيدم. 🔰 پس از چند لحظه كه ايشان از من جدا شدند، من در بيابان عرفات هر چه اين طرف و آن طرف را نگاه كردم كسى را نديدم! 🌟 يك مرتبه متوجه شدم كه ايشان حضرت بقيةاللَّه ارواحنافداه بوده‌اند، به‌خصوص كه اسم مرا می‌دانستند و فارسى حرف می‌زدند! ❤️ نامشان مهدى بود و پسر امام حسن عسكری بودند... ✍ ادامه دارد... 📎 🔰نشر حداکثری با شما ━⊰❀•❀🌼❀•❀⊱━   http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
21.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠کلیپ ابوتراب با نوای حسن كاتب كربلايي🌸🌷🌱🍃 🔹نماهنگ ٤ زبانه http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
وقتی شما از این و آن طعنه میخورید 💔 و لاجرم به گوشه اتاق پناه میبرید و با عکس‌های ما سخن میگویید و اشڪ میریزید.. به خدا قسم این جا کربلا میشود و برای هر یڪ از غم‌هایِ دلتان این جا تمام شهیدان زار میزنند..🕊 http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ 🌷 علیه السلام: 🍀اگر نمازگزار بداند كه چه هاله اى از جلال خدا او را فرو مى پوشاند، هرگز دوست ندارد كه سر خود را از سجده اش بر دارد. 《لَو يَعلَمُ المُصَلِّي ما يَغشاهُ مِن جَلالِ اللّهِ ما سَرَّهُ أن يَرفَعَ رَأسَهُ مِن سُجودِهِ》 📚ميزان الحكمه جلد6 صفحه 285
♥️به نام خداوند هدایتگر♥️ 🖐🏻سلام علیکم یا عشاق 😄 . . میلاد با سر سعادت آقامون ،مولامون، امام دهم شیعیان، آقا جانمون امام هادی علیه السلام رو به همه ی شما محبان و دوستداران اهل بیت تبریک ویژه👌🏻عرض میکنم... إن شاءالله امروز هرکی حاجت داره از در خونه ی دست خالی بر نمی گرده.... °°°><><عیدکم مبارک><><°°°
🌻🍃🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙 پارت۲۶ نویسنده:ت،حمزه لو با عصبانیت به اطراف نگاه کردم. لیلا را دیدم که از دور مواظب من بود و می خندید. جلو رفتم و گفتم:« احمق دروغگو!! نزدیک بود تو برگه انتخاب واحد دوباره ریاضی یک بنویسم!!» همانطور که میخندید گفت :«آخه تو که کتاب رو جویده بودی؛ اصلا فکر نکردی من دروغ میگم ؟؟!» ناراحت نگاهش کردم، گفت:« خوبه، خوبه، حالا ژست نگیر! بیا باهم انتخاب واحد کنیم تا کلاس هامون با هم باشه!!» سرانجام، ظهر کار ثبت‌نام تمام شد و هر دو ۲۰ واحد انتخاب کردیم. لیلا با خنده گفت:« چرا صبح نیومدی دنبالم ؟!مجبور شدم با تاکسی بیام!!» با حرص گفتم:« به جهنم!! آدم های دروغگو باید سینه‌خیز بیان دانشگاه !!» لیلا از ته دل می خندید و من فحشش میدادم . سوار ماشین که شدم متوجه شروین و یکی از دوستانش به نام رضا شدم که انگار منتظر ما بودند . به محض این که راه افتادم دنبالمان آمدند با ناراحتی گفتم :«معلوم نیست این پسره از جون ما چی میخواد !!دائم دنبال ماست؛!» لیلا از آینه، پشت سرش را نگاه کرد و گفت :«چقدر این پسره از خود راضیه!! فکر کرده خیلی باحال و جذابه، انتظار داره همه برن خواستگاریش !!» با تعجب گفتم :«خوب این همه دختر تو دانشگاه هست که بعضی هاشونم از شروین خوششون میاد! چرا دنبال مامیان!!؟» لیلا با خنده گفت:« چون آدمیزاد اینطوریه؛ هرچی که دم دستش باشه و بتونه راحت به دستش بیاره براش ارزش نداره ؛چیزی رو میخواد که دور از دسترسش باشه!!» با حرص گفتم:« الان یه دسترسی ای نشونش بدم که حالش جا بیاد!» پایم را روی پدال گاز فشار دادم و دنده را عوض کردم. در خیابان باریک شریعتی، با سرعت می رفتم. شروین هم با همان سرعت به دنبال مان می آمد. وقتی مطمئن شدم با فاصله خیلی کمی دنبال ماست، ناگهان ماشین را به خط کناری کشیدم و مسیرم را تغییر دادم. آنقدر با سرعت و ناگهانی این کار را کردم که شروین هول شد و محکم به پشت ماشین جلویی کوبید. ماشین پشت سری هم با شدت به پشت ماشین شروین خورد و راه بند آمد. با خنده و خوشحالی وارد بزرگراه شدم و به لیلا که از ترس رنگش پریده بود گفتم :«حظ کردی !!؟» لیلا با صدایی خفه گفت:« عجب کاری کردیا!! بیچاره کلی باید خسارت بده!!» از ته دل گفتم چشمش کور.... کلاس ها از سه روز دیگر آغاز می‌شد و من بی صبرانه منتظر شروع ترم جدید بودم... 🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
که؛ زیرش نفته روش نخله میونش نهره درست نیست که وسط فقر باشه همونجور که یه روزی اومدیم برا دفاع تا شهادت حالا هم باید کنار مردم باشیم برای حل مسئله تا رفاه و سعادت. http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
سروش رحمت به لب منـادی‌ست💖 مـژده کـه میـلاد امام هـــادی‌ست💖 عید همگی مبارک🌸🌷🌱🌹🍃🌿💫🌷 http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem