eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
465 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨آیٺ الله بهجٺ (ره) : هرقدر ڪہ نمازهایٺ منظم و اول وقٺ باشد ؛! امور زندگیٺ هم تنظیم خواهد شد✨ مگر نمےدانے ڪہ رستگارے و سعادٺ با نماز قرین شده اسٺ؟🕊 🕊التماس‌دعای...فرج🕊 . 📿 📜
1_1147239431.mp3
3.06M
•°🌱 رفیق‌اربعین‌فصل‌غم‌یادته‌...💔(: 🏴|... کربلایی حسن عطایی
خداآشکارکننده آن چیزی است که پنهان می داشتید. بقره72
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☝️🏻💫🦋 وقتی امام زمان خود را نشناسید فرقی نمیکند کربلا باشد یا هرجائی که هستید؛ قربة الی الله او را خواهید کشت ..... ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
براۍِ اونایےڪه اعتقاداتتونو مسخره میڪنن دعا ڪنین تا خدا به عشقِ حسین "ع" دچارشون‌ ڪنه 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🍃🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙 پارت۴۴ نویسنده:ت،حمزه لو نگران پرسیدم:« طوری تون که نشد؟؟!!» سرش را به علامت منفی تکان داد. غمگین گفتم:« نمیدونم چیکار کنم !» با لحن آرامش بخش گفت:« خدا بزرگه؛ نترسید !اگر بازم مشکلی بود من در خدمتتون هستم !» ناراحت نگاهش کردم و گفتم:« چرا باید برای من این اتفاق بیوفته !!این همه دختر تو این دانشگاه هست!» آقای ایزدی باصدایی بسیار آرام گفت:« بله ولی هیچ کدوم......» و بقیه حرفش را خورد و با عجله خداحافظی کرد و رفت . چند لحظه ای سر جایم ماندم و بعد آهسته به راه افتادم. وقتی سوار ماشین شدم و به سر خیابان‌دانشگاه رسیدم، آقای ایزدی را دیدم که منتظر تاکسی ایستاده است. ماشین را نگه داشتم و بوق زدم تا متوجه من شود. دستش را به علامت تشکر بالا آورد. شیشه را پایین کشیدم و گفتم :«بفرمایید تا یه جایی میرسونمتون.!» بعد از چند لحظه با تردید سوار شد ؛روی صندلی جابجا شد و گفت:« ببخشید مزاحمتون شدم !» لبخندی زدم و بعد از کمی سکوت پرسیدم :«کدوم سمت میرید؟» سری تکان داد و گفت:« شما هرجا مسیرتون هست برید من بین راه پیاده میشم!» با خنده گفتم:« من همیشه دوستام رو میرسونم شما هم بگید کجا میرید تا شما رو هم برسونم!» ماسک را از روی دهان و بینی اش پایین کشید و گفت:« آخه مزاحمتون میشم!!» دودل پرسیدم:« چرا همیشه ماسک میزنید؟! البته به من ربطی نداره......» همانطور که داشت از پنجره بیرون را نگاه می کرد گفت:« ریه ام زود دچار عفونت میشه ،یه کم هم تنگی نفس دارم...» لحظه ای نگاهش کردم و باز پرسیدم :«آسم دارید ؟؟!» سری تکان داد و گفت:« نه» نمی دانم در آن لحظه چرا اینقدر کنجکاو شده بودم ؛برای همین دوباره پرسیدم:«سل؟؟!» با خنده سری تکان داد. منتظر نگاهش کردم که با صدایی که به سختی شنیده می شد گفت:« تو جبهه شیمیایی شدم » انقدر جا خوردم که محکم روی ترمز زدم. با شنیدن بوق ممتد ماشین ها فهمیدم چه کار خطرناکی کردم، ولی بی توجه گفتم:« راست میگید؟؟!!» وقتی جوابی نشنیدم دوباره پرسیدم :«ازدواج کردین !!؟» آقای ایزدی سرش را برگرداند و نگاهم کرد، بعد با لبخند محوی پرسید:« این دو سوال چه ربطی به هم داشت!!؟؟» 🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
4489168184.mp3
15.38M
🦋🌷🌿🦋🌷🌿 شب جمعه ست هوایت نکنم میمیرم ●سلام‌اࢪباب‌خوب‌من.. 🎙|↫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا