فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃🖤
خاطرھاولینبارنگاھبهصحن
ِعلمدار
دلمروکردهگرفتارد،لتنگتمای
یـــــار💔
••••••••❥❁•••••••
#اربعین
#امام_حسین
#ماه_صفر
❣مهمترین اسراف
اسراف عمر است
نه اسراف آب و نان
بدترین مثالِ
( ان الله لایحب المسرفین)
اسراف عمر است...
چون چیزی گرانبهاتر از عمر نیست🍃
#لبیک_یاحسین
از رفیقان میرسد عکس حرم هی پشت هم
آه حتی عکس تو دل را چه آسان میبرد...
#اربعین
#امام_حسین
#ماه_صفر
#دم_اذانی
#حس_خوب
در روز چند مرتبه با مادرمون
حضرت زهرا ارتباط میگیرید؟!
شده بعد از تسبیحاتِ هر نماز،
به مادر سلامی بکنید باهاشون حرف بزنید و طلب کنید برایِ
شما که فرزندش هستید دعا کنه؟!
خیلی حسِ خوبیه از دستش ندید..
برای اینکه تو برزخ با حضرت مانوس باشیم، باید این عشق اینجا
قوام بگیره..
امتحانش کنید😍😍😍
مادر همیشه منتظرِ ماست و آغوشش به رویِ ما بازه ❤
التماسِ دعا
#نماز_اول_وقت
🌻🍃🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙
#مهرومهتاب
پارت۶۳
نویسنده:ت،حمزه لو
بعد فکر مهمتری ذهنم را اشغال کرد...یعنی واقعا آقای ایزدی به من علاقه داشت!!!
احساس خودم به او را میدانستم اما هیچگاه فکرش را هم نمیکردم که اوهم به من علاقه من باشد.....
اما این فکر هم در ذهنم رژه میرفت که همیشه از سالهای نوجوانی در رویاهایم مردی را تصور میکردم که مانند پدرم و سهیل و اکثر مردان فامیل باشد،جذاب،پولدار و اجتماعی....
اما آقای ایزدی،هیچکدام از این خصوصیات را نداشت!!
البته اجتماعی از نظر من کسی بود که اهل مهمانی های بزرگ و پر زرق و برق ،موسیقی و رقص و آواز باشد ،اما آقای ایزدی با آن اصول و عقایدش مطمئنا با این مفهوم ضدیت داشت؛حالا باید چه میکردم!!!!؟
آن شب تا نزدیکی سحر در رختخوابم غلت زدم و سرانجام دم دمای صبح خوابم برد.
نزدیک ظهر بود که با صدای مادرم بیدار شدم:«مهتااااب؛تلفن..»
گوشی را از روی میز برداشتم و خواب آلود گفتم :«بله.....»
صدای لیلا در گوشم پیچید:«بله و بلا.....چقدر میخوابی؟؟!!من و شادی داریم میریم استخر،تو نمیای؟؟»
بی حوصله گفتم:«نه ،یه کم بی حالم،دیشب تا دیر وقت عروسی بودیم، میخوام استراحت کنم.»
لیلا فوری گفت:«پس من اسمت رو مینویسم؛باشه؟»
بی حال گفتم :«باشه بابا،بنویس.کاری نداری ،خداحافظ»
بعد از قطع تماسم با لیلاروی تخت دراز کشیدم.سهیل از صبح رفته بود بیرون و مادرم هم هرچه اصرار کرد که برای مراسم پاتختی مریم همراهش بروم قبول نکردم و تا نزدیکای غروب به این فکر میکردم که باید چه کنم.از جایم بلند شدم و دوباره تمام یادداشتهای آقای ایزدی را خواندم.هر چه میخواندم مصمم تر میشدم؛باید تکلیفم را باخودم و عقایدم روشن میکردم.
میدانستم که نسبت به آقای ایزدی محبتی در دلم وجود دارد که قابل انکار نیست،اما آیا این علاقه یک اشتباه بزرگ نبود؟؟!!
سرانجام آخر شب تصمیم قطعی خودم را گرفتم...
باید فردا صبح به دانشگاه بروم و حضوری با آقای ایزدی صحبت کنم.....با این فکر به آرامش رسیدم و خوابیدم.
🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
🌼 💥 بسم الله الرحمن الرحیم 💥🌼
سلام خدمت شما 🌹
🦋 یه محفله که به نیت دعوت از ...
💚مولاجان مون 💚
💚حضرت اباصالح المهدی💚
💖عجل الله تعالی فرجه الشریف 💖
راه اندازی شده ●●●
🦋چه خوبه شما بنده خووب خدا تو جلسه ای که مولا و سرور مون ان شاءالله تشریف دارند ، حضور پیدا کنید 🙏😊
انگار یه جورایی دعوت شده ازتون😍
{ 💫🌸مَقدَم تون گلباران🌸💫 }
لطفا عضو بشید🙏
👇👇👇😍
مسیر اتصال به امام عصر💚 ...
h͓̽t͓̽t͓̽p͓̽s͓̽://e͓̽i͓̽t͓̽a͓̽a͓̽.c͓̽o͓̽m͓̽/m͓̽a͓̽s͓̽e͓̽r͓̽e͓̽a͓̽t͓̽e͓̽s͓̽a͓̽l͓̽
✨در حدیث قدسی، خداوند به موسی بن عمران فرمود:
در تاریکی شب🌙 بلندشو و قبرت را باغی از باغ های بهشت🌷🍃 قرار ده.
💎 #نماز_شب_میانبربندگی😍😇📿
✨ #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
بحق زینب کبری