⛅️❄️☂
چہ خوشبختم ڪہ صبحم
با سلام بر شما آغاز مےشود
و ابتدا عطر یاد شما
در قلبم مےپیچد...
چہ روز دل انگیزے است
روزے ڪہ نام شما بر سر درش باشد
و شمیم شما در هوایش...
من در پناه شما آرامم،
دلخوشم،زنده ام...
شڪر خدا ڪہ شما را دارم...
#صبحتون_مهدوی
#شهادت_امام_کاظم
#امام_زمان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
6055967115.mp3
4.57M
▪️او در زندان غربت و آخرین فرزندش، در زندان غیبت!✨🥀
خدایا! به غربت پدر، بر غیبت فرزندش خاتمه عنایت بفرما...💔✨
🔘 #زندان_غربت
#غربت_حضرت
#شهادت_امام_کاظم
#امام_زمان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
Imam_Kazem_Fosuli 3.mp3
6.95M
●━━━━━━─── ⇆ㅤㅤ
◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤ
🎼 تنظیم استودیویی
نماهنگ مدیونتم
آجرک الله یا مولای یا صاحب الزمان🖤
#امام_کاظم
#شهادت_امام_کاظم
#امام_زمان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌼🍃✨🖤🍃✨🖤🍃✨🖤
🍃✨🍃
✨🍃🌼
🖤
🍃
🖤✨یا صاحب زمان (عج)✨🖤
🖤ڪجا به نماز ایستاده ای آقا جان ؟؟؟
🖤ڪنار تربت مادرت زهـــ🖤ــــرا...
🖤یا در حرم عـــمه ات زینــــــــــــــب ...
🖤یا ڪه در ڪربــــــــ و بلا ...
🖤شاید هم ...
🖤در حرم شیر خــــــــدایی ...
🖤هر ڪجا نماز سبزت را خواندی...
🖤ما گناه ڪاران را از یاد مبــــــــر...
🖤ڪه به دعــــــــای تو...
🖤 همچون نفس برای زنده ماندن محتاجیم...
#امام_زمان
#نماز_اوّل_وقت
#شهادت_موسی_بن_جعفر
بحق باب الحوائج موسی بن جعفر
🖤🍃ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت امام موسی کاظم(ع)تسلیت باد🖤🏴
حاج محمود کریمی🎤
#شهادت_امام_کاظم
#امام_زمان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🖤 #امام_کاظم علیه السلام فرمودند:
🍀 كُنْ فِي الدُّنْيَا كَسَاكِنِ دَارٍ لَيْسَتْ لَهُ إِنَّمَا يَنْتَظِرُ الرَّحِيل.
🍃 در دنیا، مانند کسی باش که در خانه ای ساکن است که مال او نیست و منتظر رفتن است.
📖 تحف العقول، ص۳۹۸
#شهادت_امام_کاظم
#امام_زمان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
💠 قویترین مردم ...
🌼جای شگفتی دارد که برای موفقیت در امور زندگی ، عده ای به زورِ بازو💪 ، برخی به مال💵 و افرادی به همنوع 👥خود تکیه می کنند❗️
🌷 حال آنکه تکیه به چیزی که از خویش #استقلالی ندارد و وابسته به منبع قویتر است، هیچ گونه کمکی به انسان نمی کند وبه قدرتش نمی افزاید، بلکه تنها باید بر«#خدا»🌹 که قادر متعال است و هر قدرتی از او نشأت می گیرد توکل کرد ✋.
🔘 امام کاظم علیه السلام:
🌱هر که می خواهد که قویترین مردم باشد بر خدا توکل نماید🌺🌿.
#شهادت_امام_کاظم
#امام_زمان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌿•••نماز اول وقت
یڪے از فواید #نمازاولوقت
این
است که به برڪت امام زمان(عج)
نمازهای ما مقبول میشود چون
امام زمان (عج) اول وقت نماز
می خوانند و
نـــماز ما با نـــماز
حضـــرت بالا مےرود.🌸🌱
آیت الله مجتهدی..
°•بفرماییننمازاولوقت❣💫
التماس دعای فرج💫🌺🌿
ان شاءالله ظهور آقا
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج
🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
#مهرومهتاب
پارت۱۷۸
نویسنده:ت،حمزه لو
روزهای پایانی سال بود،چند هفته ای از مرخص شدن حسین از بیمارستان میگذشت.از بحث با حسین خسته شده بودم وبغض گلویم را فشار میداد.هر چه به حسین اصرار میکردم که پولهای پس اندازمان را صرف مخارج رفتن به خارج و درمانش کند ،حرف گوش نمیداد،دوپایش را در یک کفش کرده بود که دوست ندارد برود و مرا تنها بگذارد.
روزها از پی هم گذشت و من همچنان در راضی کردن حسین نا موفق بودم.
به سفره هفت سین کوچکمان نگاه کردم.همه چیز سر جای خودش بود به جز دل بی قرار من که در خانه پدری ام سر میکرد.
به حسین نگاه کردم که مشغول خواندن قرآن بود.دلم عجیب گرفته بود،سهیل و گلرخ به همراه پدر و مادرم به ویلای شمال رفته بودند و من تنها مانده بودم.
با سر انگشتانم سبزه کوچکی که حسین خریده بود را نوازش میکردم و در افکار خودم غرق بودم که تلوزیون حلول سال نو را اعلام کرد.حسین قرآن را بست و گفت:"عیدت مبارک عزیزم."
بعد جعبه کوچک کادو شده ای را به سمتم گرفت.جعبه را از دستش گرفتم و گفتم:"ممنون،عید تو هم مبارک باشه."
جعبه را باز کردم و چشمم به زنجیر زیبا و ظریف و پلاک وان یکادش افتاد،چشمانم برقی زد و با خوشحالی گفتم:"وااای حسین ،خیلی قشنگه،ممنون عزیزم.!"
لبخندی زد و گفت:"قابل تو رو نداره."
من هم کیف چرمی قهوه ای رنگی که برایش گرفته بودم را از پشت مبل بیرون آوردم و به دستش دادم.
ثورتش پر از شادی شد و گفت:"به به دستت درد نکنه،اتفاقا میخواستم یکی بگیرم،اون قبلی خیلی کهنه شده بود."
بعد نگاهی به من کرد و گفت:"مهتاب جان،نمیخوای به پدر مادرت زنگ بزنی؟"
بی تفاوت گفتم:"برای چی؟"
حسین دستانم را در دست گرفت و گفت:"خب عیده دیگه،عید و تبریک بگی،بلاخره اونا بزرگترن،احترامشون واجبه."
با بغض گفتم:"مامانم که با من حرف نمیزنه!!'
حسین آهی کشید و گفت:"باشه عزیزم،عیبی نداره تو باید وظیفه تو انجام بدی،به سهیل و گلرخ هم تبریک بگو،زشته."
تردید را کنار گذاشتم و شماره ویلا را گرفتم.بعد از خوردن چند بوق،سهیل نفس نفس زنان گوشی را برداشت،با شنیدن صدایم با خوشحالی گفت:"سلام عزیزم،خوبی،عیدت مبارک."
بعد صدایش بلند شد:"بیاید مهتابه."
چند دقیقه ای با سهیل و گلرخ صحبت کردم،حسین هم با سهیل صحبت کرد و بعد گوشی را به من داد که گفتم:"سهیل بابا هست؟"
کنی من من کرد و گفت:"آره...گوشی دستت."
صدای پدرم مثل همیشه مقتدر و مهربان در گوشی پیچید:"الو،سلام."
اشک در چشمانم حلقه زد و گفتم:"سلام بابا ،عیدت مبارک."
چند لحظه کوتاه با پدرم صحبت کردم و بعد گفتم:"بابا...میشه گوشی رو بدید به مامان؟!"
ناگهان پدرم سکوت کرد و بعد از چند ثانیه گفت:"نیستش،رفته حموم."
با بغضی که هر لحظه بیشتر از قبل گلویم را میفشرد گفتم:"رفته حموم یا نمیخواد با من حرف بزنه؟!!"
پدرم چیزی نگفت،اشکم روی گونه سرازیر شد و ادامه دادم:"از قول من به مامان تبریک بگید و بهش بگید خدا رو شکر که من زن کوروش نشدم و گرنه الان با لباس سیاه وبال گردنش و آیینه دقش بودم."
وبدون اینکه منتظر جواب پدرم باشم گوشی را محکم روی تلفن کوبیدم.
🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻