eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
467 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ قرار همیشگی مشارکت در طرح فرزندان غدیر (حمایت از درمان زوج‌های نابارور) 🔸️ لطفا کمک های خود را برای مشارکت در این طرح 🔹️ به کد دستوری : # 10 * 6655 * ( بدون سقف واریز ) یا # 3131 * 780 * (بدون نیاز به اینترنت) 🔹️ و یا توسط شماره کارت : 5859 8370 0006 4010 🔹️ و یا به وسیلهشماره شبا : IR 8201 8000 0000 0023 1035 3054 بنام کانون فرهنگی حضرت خدیجه ( علیها السلام ) واریز نمایید و به شماره ۰۹۱۰۱۵۷۱۷۱۱ پیامک‌کنید. 💠 @samtekhoda3
🎙مادر شهید کمایی درباره خودسازی دختر نوجوان خود این‌گونه روایت می‌کند: «زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که ۲۰ مورد داشت، نماز به‌موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله، نماز امام زمان (عج)،ورزش صبحگاهی، قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سوره‌های قرآن کریم ،دعا کردن در صبح و ظهر و شب،کمتر گناه کردن تا کم خوردن صبحانه ناهار و شام دخترم جلوی این موارد ستون‌هایی کشیده بود هر شب بعد از محاسبه کارهایش جدول را علامت می زد.» 🌹شهید نوجوان زینب کمایی 🔷🔶🔹🔸 🕌کانال تخصصی خانواده فاطمی https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
⭕️فوری یکی از پاسداران مدافع حرم در تهران به شهادت رسید عصر امروز راکبان یک موتورسیکلت در خیابان مجاهدین اسلام تهران با شلیک گلوله یکی از پاسداران مدافع حرم را مقابل خانه‌اش ترور کردند. اخبار تکمیلی متعاقبا اعلام خواهد شد. @Farsna @Maktab_haj_Gasem
فرزندان حآج قٵسِـــم
⭕️فوری یکی از پاسداران مدافع حرم در تهران به شهادت رسید عصر امروز راکبان یک موتورسیکلت در خیابان م
اولین تصویر از شهید صیادخدایی که امروز درب منزلش ترور شد. باید منتظر ماند و دید داستان دقیقا از چه قرار است. باید منتظر هویت کامل و تایید آن توسط نهادهای امنیتی ماند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرزندان حآج قٵسِـــم
⭕️فوری یکی از پاسداران مدافع حرم در تهران به شهادت رسید عصر امروز راکبان یک موتورسیکلت در خیابان م
🔴کانال 13 عبری : پارسدار ترور شده در تهران ، مسئول انتقال فناوری موشک به حزب الله لبنان بود
🚨 واکنش حساب توئیتری سپاه پاسداران به ترور شهید صیاد خدایی : 🚨‏به سراغتان می‌آییم...
🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻 پارت۲۲۸ بعد از کمی صحبت،سهیل خندید و‌گفت:«راستی خبر داری پرهام بیچاره شد رفت؟؟!» همه نگاهش کردیم که ادامه داد:«چند روز پیش دایی رو دیدم،تا گفتم پرهام و خانومش چطورن،انگار کفر گفتم،سر درد دلش باز شد .انگار این دختره خون دایی و زن دایی رو کرده تو شیشه.پرهامم به غلط کردن افتاده.اما این دختره انقدر سیاستمداره که همون اول کاری کرده که خونه و ماشین رو سهیل به نامش کرده و حالا دیگه پرهام جرأت نکرده بهش بگه بالا چشمت ابروعه،اینجور که دایی میگفت کم کم داره عذر دایی زن دایی رو میخواد.» سهیل زد زیر خنده،اما کسی نخندید.دلم برای پرهام و دایی و زندایی می سوخت.آهسته گفتم :«خداکنه زندگیشون درست بشه.» سهیل با لحن مسخره ای گفت:«ان شاالله خواهر،التماس دعا.» گلرخ رو به من کرد و پرسید:«مهتاب،حالا که درست تموم شده نمیخوای بری سر کار؟!» فوری گفتم:«خودت چی؟!» رو به من چرخید و گفت:«چرا،شاید تو یه مدرسه مشغول به کار بشم.» آهسته گفتم :«آره فکر خوبیه،ولی خب تو مامانت هست که سایه رو بزاری پیشش ،اما من چیکار کنم علیرضا رو..حالا شاید یه کم بزرگتر شد و تونست مهد بمونه ،بزارمش مهد و برم سر کار.» سهیل خندید و گفت:»اووو،خواهر من ما در مورد ده سال دیگه حرف نمیزنیما!!!» من هم خندیدم و گفتم:«حالا مگه کاری برام سراغ داری!؟» سهیل گفت:«خب آره...راستش میخوام یکی و برای کارای تبلیغاتی شرکت استخدام کنم.تو هم که اونروز گفتی به برنامه نویسی علاقه نداری و بیشتر کارای تبلیغاتی و گرافیکی رو دوست داری.» حسین ارام پرسید:«یعنی مهتاب بیاد شرکت..پس علیرضا چی؟؟!!» سهیل خندید و گفت:«خب حالا...کسی،نگفت مهتاب بیاد شرکت که.تو خونه کامپیوتر داره،همینجا کار می کنه و به ما تحویل میده..چطوره؟؟!» با خوشحالی گفتم:«وای اگه بشه که عالیه!!!» تا دیر وقت با سهیل و حسین صحبت کردیم و قرار شد یکی دو روز دیگر سهیل کارها را برایم به خانه بیاورد. بعد از رفتنشان لبه تخت نشسته بودم که خسین وارد اتاق شد و صورت علیرضا را که در تختش،خپاب بود بوسید و کنارم نشست. نکاهش،کردم و پرسیدم:«حسین نظرت راجع به حرفای سهیل چیه!!؟» نفس عمیقی،کشید و گفت:«به نظرم خوبه،تو باید بتونی رو پای خودت وایستی،ممکنه یه روزی مجبور بشی خودت خرج زندگیت رو در بیاری...» میدانستم چه در فکرش میگذرد،با ناراحتی گفتم:«تو رو خدا حسین بس کن،این حرفا رو نزن..» دستانم را گرفت و گفت:«مرگ حقه مهتاب،منم بلاخره یه روزی می میرم و تو باید یاد بگیری مستقل باشی و محتاج کسی جز خدا نباشی.» بغض گلویم را فشرد و یادآوری ضجه های سحر دلم را پاره پاره کرد. 🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
⭕️ برای آن‌ها که در آسمان‌ها شناخته‌شده‌ترند تا روی زمین
🌒اگر نمی توانی تمام عمر بخوانی هفته ای یک شب نماز شب بخوان! رسیدن به مراتب بزرگان راه کار ساده ای دارد که ما انجام نمی دهیم! 🌺حجت الاسلام علوی تهرانی