🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
#مهرومهتاب
پارت۲۳۲
صدای بلند گوی بیمارستان که دکتر را صدا میزد،مرا از افکارم بیرون آورد.چادرم را جمع کردم و با قدمهای کوتاه و سریع به سالن انتظار بیمارستان رفتم. سهیل و گلرخ هنوز نیامده بودند .
نزدیک شش ماه از بستری شدن حسین در بیمارستان می گذشت.پدر و مادرم هم بعد از انجام کارهایشان،حدود دو سه ماهی میشد که برگشته بودند و تقریبا هر روز به بیمارستان می آمدند ..حالا دیگر علیرضا حسابی به مادرو پدرم عادت کرده بود و این باعث میشد کمتر بهانه حسین را بگیرد و بی تابی کند.
قبل از آمدن پدر و مادرم،حال حسین خوب بود.همه چیز از یک سرماخوردگی ساده شروع شد.چند روزی مرخصی گرفتم و خودم در خانه مراقبش بودم.اما روز به روز حالش بدتر میشد .سرفه های خشک و بی امان، تب شدید و تنگی نفس،امانش را بریده بود و بلاخره مجبور شدیم با کمک پدر و سهیل به بیمارستان برسانیمش.
از همان روز اول گرفتن آزمایشها و عکسها شروع شد اما برخلاف دفعات قبل ،بهبودی حاصل نشد .سهیل هم تقریبا هر روز به دیدن حسین می آمد و با صحبتهایش سعی میکرد حسین را بخنداند،ولی در چشمان سهیل هممیتوانستم ترس و نگرانی را ببینم.
یاد دو شب پیش افتادم که حسین به هوش بود و می توانست صحبت کند.به محض بیدار شدنش ،جلو رفتم و دستانش،را گرفتم.با وجود لوله های اکسیژن که در دهانش بود و به خاطر تزریق مورفین به سختی و با حالت سستی حرف میزد:«مهتاب،هر وقت چشمامو باز کردم تو اینجایی،خسته نشدی؟!»
سرم را تکان دادم ،پرسید:«علیرضا کجاست؟»
گفتم :«خوبه ،نگران نباش،پیش مامانمه.»
تک سرفه ای کرد و گفت:«خدارو شکر که مامانت اینا اومدن ،تو این اوضاع خیلی کمک حالتن.»
بعد دستش را بالا آورد و اشک را از روی گونه ام پاک کرد و بی حال گفت:«مهتاب...گریه نکن عزیزم،من طاقت دیدن اشکای تو رو ندارم.»
نمیتوانستم خودم را کنترل کنم ،بغضم شکست و به گریه افتادم.صدایش به زحمت بلند شد:«دلم میخواست بازم کنارت می موندم مهتاب،ولی انگار دیگه وقت رفتنه..مهتاب این پلاکها رو از گردنم در بیار.»
به زحمت ،پلاکها را از گردنش بیرون کشیدم.سه پلاک نقره ای که مشخصات حسین و دوستانش ،روی آنها حک شده بود.حسین دستم را گرفت و گفت:«مهتاب،از قول من این پلاکها رو بده به علیرضا.هر وقت که بزرگ شد و تونست ارزش اینا رو درک کنه.بهش بگو درسته که پدرش مرد ثروتمندی نبود تا براش چیزی به ارث بزاره ولی بگو که پدرش و صاحبای این پلاکها برای اون و بقیه بچه ها ،این سرزمین مقدس رو به ارث گذاشتن .بهش بگو و ازش بخواه که قدرش رو بدونه و دوستش داشته باشه و اگه لازم شد برای نگه داشتنش و رسوندنش به نسلهای بعد،بجنگه و تا پای جونش وایسته...»
سرفه امانش نداد و دکتر احدی با عصبانیت از اتاق بیرونم کرد.
🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقای مهربانم...
من وفا نکردم ،تو به من وفا کن
تو نماز شبت برا من دعا کن
#امام_صادق
#امام_زمان
#نماز_شب
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#نماز_شب
💠رسول اللّه صلى الله عليه و آله:
🔅كابِدُوا اللَّيلَ بِالصَّلاةِ، وَ اذكُرُوا اللّهَ كَثيرا؛ يُكَفِّر عَنكُم سَيِّئاتِكُم.
🔸 رنج شبزندهدارى با نماز را تحمّل كنيد، و خداى را بسيار ياد كنيد تا گناهانتان را از شما بزُدايد.
📚 بحار الأنوار ، جلد ۸۲ ، صفحه ۲۲۳.
#نماز_شب
رابه نیت ظهورمیخوانیم🌹
#امام_صادق
#امام_زمان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌸بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌸
امام صادق عليه السلام: خداوند عزّوجلّ فرموده است هر كه بنده مؤمن مرا بيازارد، به من اعلان جنگ مىدهد.
📚 الكافی، جلد ۲، صفحه ۳۵۰
⏳امروز پنجشنبه
۵ خرداد ماه ۱۴۰۱
۲۴ شوال ۱۴۴۳
۲۶ می ۲۰۲۲
#شهادت_امام_صادق
#امام_صادق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️ صلوات حضرت امام صادق علیهالسلام
▪️سالروز شهادت رئیس مکتب شیعه حضرت امام صادق علیهالسلام تسلیت باد ...
#شهادت_امام_صادق
4_6010175344789684397.mp3
5.45M
سخن آوای #وعده_صادق
یادی از بی تابی های امام صادق علیه السلام در فراق ششمین فرزند عزیزش ، حضرت مهدی سلام الله علیه...
#امام_صادق🏴
#امام_زمان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سید بشیر حسینی: بله لشگرکشی کردیم، با افتخار هم میگوییم لشگرکشی کردیم
♦️حسینی، کارشناس رسانه:تلاشهای زیادی شد که دو قطبی بسازند بین کسانی که قبلا سرودهای اینچنینی داشتند
#سلام_فرمانده
#امام_صادق
#امام_زمان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج