мαɴαreм
«عمداً دارم به روزمرگی میگذرونم ، عمداً !🚶🏿♂
خسته از اینگونه دوام آوردن .
ماجرا را ک ِ گفتم بغض ِانباشته ترکید ؛ گاه
کاری ک ِ روایتکردن ِماجرا با آدم میکند !
خود ِماجرا نمیکند .
мαɴαreм
جرعتشو داری منو با زخمایی ک ِ ؛ هیچوقت خوب نمیشن دوست داشته باشی؟
یادم ی ِ روز احوالات ِش میزون نبود ..
کلاسارو بیحوصله میگذروند و من ؟
خب از هر راهی رفتم خوردم بنبست !
دیگه طاقت َم طاق شد ؛ برگشتم گفتم :
میای نهار بریم بیرون ؟ امروز غذای سلف
از اون کبابکوبیدههاست ک ِ شبیه لاستیک ِ
از اونایی ک ِ هیچکدوممون دوست نداریم !
мαɴαreм
یادم ی ِ روز احوالات ِش میزون نبود .. کلاسارو بیحوصله میگذروند و من ؟ خب از هر راهی رفتم خوردم بن
خندید ! و همین کافی بود تا مصمم بشیم..
توی ِراه کلی حرف زدم و بازم تلاش َم این
بود ک ِ بفهمه باید خوب باشه ! وقتی منی
کنارش ِ نباید با جناب سکوت چایی بخوره ؛
мαɴαreм
خندید ! و همین کافی بود تا مصمم بشیم.. توی ِراه کلی حرف زدم و بازم تلاش َم این بود ک ِ بفهمه باید خ
با صرف نظر از راه ِ طولانی و پای ِپیاده !
وقتی رسیدیم به مکان مورد نظر ؛ ی ِ نگاه
به ارتفاع کردیم و باز مثل همیشه رنگ ِش
رفت ..
мαɴαreм
با صرف نظر از راه ِ طولانی و پای ِپیاده ! وقتی رسیدیم به مکان مورد نظر ؛ ی ِ نگاه به ارتفاع کردیم و
دستش ُ بین دستم گرفتم و گفتم ببین من
هستم با هم میریم ! خندید ..
و امون ک ِ معنی ِ خندههاش عجیب بود !